نيايش در عرفات

مشخصات كتاب

سرشناسه : صافی، لطف الله، - 1297

عنوان و نام پديدآور : نیایش در عرفات/ لطف الله صافی گلپایگانی

مشخصات نشر : قم: جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1371.

مشخصات ظاهری : ص 266

فروست : (دفتر انتشارات اسلامی وابسته بجامعه مدرسین حوزه علمیه قم 647)

شابک : 900ریال

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس

موضوع : دعای روز عرفه

شناسه افزوده : جامعه مدرسین حوزه علمیه قم. دفتر انتشارات اسلامی

رده بندی کنگره : BP270/ع 4ص 2 1371

رده بندی دیویی : 297/774

شماره کتابشناسی ملی : م 71-3654

مقدمه ناشر

الحمدللَّه مجيب الدعاء و كاشف الضرّ و البلاء والصلاة والسلام على سيدالاصفياء و خاتم الانبياء و على آله الطاهرين النقباء النجباء سيما مولانا أبى عبداللَّه الحسين سيدالشهدا و على بقيةاللَّه و وارث اوليائه المكرمين بشرف الاصطفاء

«قالَ اللَّه تَبارَك و تَعَالى وَقالَ رَبُّكُم ادْعونى استَجِبْ لَكُمْ انَّ الَّذينَ يَسْتَكبِرُونَ عَن عِبادَتى سَيدْخُلُونَ جَهنَّمَ داخِرينَ»

(سوره مؤمن، آيه 60).

«پروردگار شما فرموده است: بخوانيد مرا تا دعاى شما را مستجاب كنم.

البته آنان كه از عبادت من به استكبار، خوددارى مى نمايند به خوارى داخل آتش شوند».

«قالَ رَسُولُ اللَّه صَلّى اللَّه عَلَيهِ وآلِهِ وَسَلَّم: الدُّعاء سِلاحُ المُؤمِنِ وَعَمُودُ الدّينِ وَنورُالسَّماواتِ والارضِ»

(وسائل، ج 2، ص 1094).

«دعا، سلاح مؤمن، و ستون دين، ونور آسمانها و زمين است».

«وقالَ اميرالمُومِنين عَلَيهِ السَّلام: سُوسُوا ايمانَكُمْ بِالصَّدَقَةِ

نيايش در عرفات، ص: 8

وحَصِّنُوا اموالَكُمْ بِالزَّكاة وَادفَعُوا امواجَ البَلاء بِالدُّعاء».

(نهج البلاغه فيض، حكمت 138، ص 1154)

«ايمان خود را با صدقه حفظ نماييد، و اموال خود را با دادن زكات در پناه درآوريد، و امواج بلا را، با دعا دفع كنيد».

نيايش در عرفات، ص: 9

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

پيشگفتار:

اكنون كه نوشتن اين نوشتار را آغاز مى كنم، ساعات پايانى سال 1410 هجرى قمرى است و حدود دو ساعت ديگر به وقت لندن، سال 1411 (شب اول محرّم) آغاز مى شود. مدارس و كلاسهاى مكتب حسينى در تمام بلاد، شهرها و دهستانهاى شيعه نشين و هركجا كه چند نفر شيعه باشد، باز مى گردد. بلكه اگر در نقطه اى از جهان فقط يك نفر شيعه باشد همان يك نفر با خواندن تاريخ واقعه جانسوز كربلا، يا با خواندن اشعار، مراثى، نوحه و گريه، در اين كلاس ثبت نام مى نمايد.

همگان با حضور در اين مدارس و مجالس تعزيه و

سوگوارى از مولاى آزاد مردانِ جهان، درس ايمان و ايثار گرفته و در حمايت از حق و امتناع از همكارى با ظالم و تلاش براى اعانت مظلوم و محكوم كردن استكبار و استعباد، تجليل به عمل مى آورند. و ياد

نيايش در عرفات، ص: 10

قيام، نهضت و فداكارى آن حضرت و اصحاب با وفايش را گرامى مى دارند.

در شهر لندن- پايتخت انگلستان- نيز شيعيان در محلّات و مراكز مختلف مذهبى، از امشب- كه شب اول ماه محرّم است- مجالسى برقرار نموده و با شور و شوق فراوان و دلهاى مشحون به اخلاص و تألّم، از محرّم استقبال نموده و شعائر و مراسم آن را برگزار مى نمايند.

مجمع اسلامى جهانى لندن كه در امر اقامه عزاى عاشورا و ساير روزهاى جشن و عزا وايّام و اعياد اسلامى، مؤسس و پيشقدم بوده نيز از امشب طبق برنامه اعلام شده، مجلس سخنرانى، عزادارى، پذيرايى و ضيافت از مؤمنين و مؤمنات خواهد داشت. به اين جهت، در و ديوار مجمع را با پارچه هاى سياهى كه مزيّن به اشعار دوازده بند معروف شاعر مرثيه سرا، محتشم كاشانى- عليه الرحمه- است سياه پوش نموده اند.

اميد است حقير تا در لندن هستم موفق شوم كه در اين جلسات شركت نموده و خود را با عزيزان مخلصى كه در سوگوارى اهل بيت- عليهم السلام- توفيق انجام وظيفه عزادارى مى يابند، همنوا سازم. باشد كه از بركت خلوص آنها اين روسياه ضعيف نيز مشمول عنايات حضرت ابا عبداللَّه الحسين سيدالشهدا- عليه السلام- شوم.

نيايش در عرفات، ص: 11

ضمناً به اين مناسبت كه قيام سيدالشهدا- عليه السلام- براى بقاى دينِ توحيد و دفع شرك بود و در حقيقت در كربلا جبهه موحّدين و اهل توحيد و عدل در

برابر مشركين و اهل شرك قرار گرفت كه:

«العدل والتوحيد علويان والجبر والتشبيه امويان» بر اين شدم كه توسلًا به آن شهيدالموحدين و موحدالشهدا پيرامون ده بخش از بخشهاى دعاىِ مشحون به معارف توحيدىِ آن حضرت، كه در روز عرفه با آن حال سراسر خلوص، توجه و چشم گريان انشا و قراءت فرمود، كلمه اى تقديم نمايم.

و پيش از ورود در اين درياى ژرف بيكران، پيرامون اهميّت دعا و نقش آن در حيات عرفانى و اجتماعى انسان و پرسشى كه در بعض اذهان است، دو مطلب را زير عنوان: فضيلت دعا و توضيح مهم به عرض مى رسانم.

چون اين كتاب در حال بيمارى و گاه در بيمارستان بدون مراجعه به كتاب و مآخذ لازم، نگارش يافته، اميد است خوانندگان عزيز از نواقص يا اشتباهاتى كه در اين نوشته واقع شده است چشم پوشيده و با قلم شريف خود آن را اصلاح فرمايند.

ومن اللَّه نسئل التوفيق و نستعينه و عليه التكلان.

فضيلت دعا

سخن گفتن از فضيلت دعا با تصريحات مؤكد قرآن مجيد و احاديث شريفه بر فضيلت آن، توضيحِ واضحات است. بخش

نيايش در عرفات، ص: 12

مهمّى از برنامه هاى دينى اسلامى كه متضمن بخشهاى مهم ديگر مثل تعليم، تربيت، تزكيه و تكامل در عقل، عقيده، ايمان و اخلاق است، دعا مى باشد.

در هنگام دعا، اتصال و ارتباط بنده با خدا محكم مى شود و عالم غيب و وجود صاحب اين جهان را كه همه به او محتاج و نيازمندند و خواه و ناخواه به حكم:

«وَللَّه يسْجُدُ مَنْ فِى السَّماواتِ وَالارضِ طَوْعاً وَكَرْهاً وَظِلالُهُم بِالغُدُوِّ وَالاصالِ 1]»

«هركه در آسمانها و زمين است با همه آثار وجوديش به رغبت و اشتياق و به جبر

و الزام، شب و روز به طاعت خدا مشغولست».

خاضع حكم و فرمان او هستند، احساس و ادراك مى نمايند و شعور، باور و ايمان او به علم و قدرت و ساير صفات كمال او، بيشتر مى شود.

بشر به فطرت خود، نياز به دعا و ميل به نيايش، تضرّع و ابتهال در برابر قدرت مافوقِ همه نيروهاى عالمِ مادى و كل جهان خلقت را درك مى نمايد. و بدون دعا و توجه به حقيقتى كه مافوق تمام حقايق و قاهر، غالب و حاكم بر همه است، روحش آرام نمى شود.

نيايش در عرفات، ص: 13

او كسى را مى خواهد كه در هر حال صداى او را بشنود و دَرِ خانه اش هميشه به روى او باز باشد و از حاجات او آگاه باشد و در هنگام بلا و سختى به او پناه ببرد و به او اميدوار باشد و از همه حالات و از راز دلش مطلع باشد و چيزى بر او مكتوم و مخفى نباشد و از عجز وناتوانى منزّه و مبرّا باشد. چنانكه قرآن مجيد مى فرمايد:

«يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِى الْارْضِ وَما يَخرُجُ مِنها وما يَنزِلُ مِنَ السَّماءِ وَما يَعرُجُ فيها وَهُوَ مَعَكُمْ ايْنَ ماكُنتُمْ واللَّه بما تَعْمَلونَ بصيرٌ»[2].

«خدا مى داند آنچه به درون زمين مى رود و آنچه از آن خارج مى شود و آنچه از آسمان نازل مى گردد و آنچه در آسمان عروج مى كند. و او با شماست هرجا كه باشيد و او به آنچه مى كنيد بينا و آگاه است».

دعا، وجدانهاى تاريك را روشن و اشخاص خسته را از خستگى بيرون مى آورد و نشاط آنها را تازه مى كند و از تسلط يأس و افكار تشويش آميز و خطرناك بر انسان جلوگيرى مى نمايد. و

در هنگام مصائب، تسلّى بخش او مى شود. و در مواقف عظيم و هراس انگيز كه شخص به ايستادگى، مقاومت، تحمل، بردبارى و استوارى نياز دارد، دعا همه اينها را به او مى دهد. هيچ ماده و سرمايه اى نمى تواند به قدر دعا به انسان كمك و يارى كند.

نيايش در عرفات، ص: 14

امام سجاد- عليه السلام- در يكى از حالات بسيار شورانگيز دعائى اش- كه شرحش در كتابهاى سيره اهل بيت- عليهم السلام- مذكور است- به درگاه خدا عرض مى كند:

«يا مَنْ قصده الضالون فاصابوه مرشداً وامه الخائفون فوجده معقلا متى راحة من نصب لغيرك بدنه ومتى فرح من قصد سواك بنيته؟».

«اى كسى كه گمراهان او را قصد كردند و او را راهنما و مرشد خود ديدند. و ترسناكان به سوى او رفتند و او را پناهگاه خود يافتند. كجا و چه زمانى راحت است براى آنكه بدنش را براى غير تو بپا دارد و در برابر غير تو بايستد و خضوع و بندگى كند. و چه زمان فرح و نشاط است براى كسى كه غير تو را نيّت نمايد؟».

افرادى كه به دعا راه نيافته اند از بهترين لذايذ معنوى، محروم و در زندگى، بى پناهگاه هستند و در برابر هر حادثه و جريانى روحشان شكست پذير است و ناچار به هر درى روى مى آورد و به هر چيزى متشبث و به هر كس چاپلوسى و تملق مى گويند. آنها مخاطب اين شعر شاعرند كه مى گويد:

حاجت زخلق مى طلبى اين چه گمرهى است خاكت بسر مگر به خدا آشنا نه اى

البته احساس نياز به دعا و احتياج به آن در هنگام شدايد،

نيايش در عرفات، ص: 15

بيشتر مى شود و بسيارى حتى ناخودآگاه به خدا متوجه مى شوند و اگر به زبان هم

نگويند به دل «يا ارحم الراحمين» و «يا من يجيب دعوة المضطرين» و ... مى گويند. فطرت آنها كه بر توحيد است در اين مواقع بيدار مى شود. چنانكه در قرآن مجيد مى فرمايد:

قُلْ ارَأيتَكُم انْ اتاكُمْ عَذابُ اللَّهِ اوْ اتَتكُمُ السّاعَةُ اغَيْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ انْ كُنْتُم صادِقينَ بَل ايّاهُ تَدْعُونَ»[3].

«بگو آيا مى بينيد شما اگر آمد شما را عذاب خدا، يا ساعت (كه مراد از آن يا هنگام مرگ يا روز قيامت است) آيا غير خدا را (براى رفع اهوال و سختيهاى آن) مى خوانيد اگر راست مى گوييد، بلكه او را مى خوانيد».

در دعا موضوعى كه مهم است توجه بنده به فقر و نياز خود به خداى بى نياز و غنى است. و به عبارت ديگر: خودشناسى و خداشناسى است؛ خودشناسى به اينكه چيزى محسوب نيست و مالك چيزى نيست:

«لا املِكُ لِنَفسى نفعاً وَلا ضرّاً»[4].

و خداشناسى به اين است كه انسان بفهمد كه: مالك همه خيرات و ولىّ همه نعمتها و برآورنده همه حاجتها و آفريننده و روزى دهنده همه چيز، خداوند متعال است. هرچه اين احساس فقر بيشتر باشد و معرفت به غنا و بى نيازى خدا كاملتر گردد، درجه

نيايش در عرفات، ص: 16

دعا و ربط بنده با خدا بالاتر و قويتر مى گردد و بيشتر مى فهمد كه خودش و همه بر او محتاجند. و همه بايد به او عرض حاجت كنند.

او قاضى الحاجات و كافى المهمات است. همه بايد دست حاجت به سوى او دراز كنند كه بيشتر حاجات آنها را بدون سؤال و در خواست آنها و بى آنكه آنها ملتفت به آن شده باشند برآورده نموده و برآورده مى سازد كه:

«هو الذى يعطى مَنْ يَسئله ومن لايسئله وما سئل وما لم يسئل

وهو المبتدى ء بالنعم قبل استحقاقها».

دست حاجت چوبرى پيش خداوندى بركه كريم است و رحيم است و غفور است و ودود

نعمش نامتناهى كرمش بى پايان هيچ خواهنده از اين در نرود بى مقصود

توجه به غير او و توسل به غير وسايلى كه او قرار داده و برگزيده است، مثل توجه و توسل فقير به فقير و حاجت خواستن گدا از گداست. همانگونه كه در اين اشعار لطيف است كه مى گويد:

گدائى را گدائى ميهمان شدگدا بهر گدا جوياى نان شد

زمسكينان كويك نان طلب كردكفى نان از پى مهمان طلب كرد

نشد كارش از آن بى مايگان راست كه نتوان حاجت الا ازغنى خواست

گدايان گر كم و گر بيش باشندهمه بى مايه و درويش باشند

نيايش در عرفات، ص: 17

چه در وحدت چه اندر لاتناهى دهد امكان به نفى خود گواهى

زهى در وحدت وجود و غنايش جهان از تو غنى و بى تو درويش

قال اللَّه تعالى: «يا ايُّها النَّاسُ انْتُمُ الفُقَراءُ الَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الغَنِىُّ الحَمِيدْ»[5].

«اى مردم! شما همه فقير و نيازمند به خدا هستيد و اوست كه تنها بى نياز و حميد است (حميد، هم محتمل است به معنى محمود و حمد شده مراد باشد و هم به معنى حامد و سپاس گزارنده)».

در فضيلت دعا، اخبار و احاديث- چنانكه اشاره شد- بسيار است از جمله اين حديث- با توجه به فضيلت و ثواب بسيارى كه قراءت قرآن كريم دارد- حائز اهميت است:

«محمدبن الحسن باسناده عن الحسين بن سعيد، عن حمّادبن عيسى، عن معاوية بن عمّار قال: قلت لابى عبداللَّه عليه السلام-:

رجلين افتتحا الصّلاة فى ساعة واحدة فتلا هذا القرآن فكانت تلاوته اكثر من دعائه ودعا هذا اكثر فكان دعاؤه اكثر من تلاوته

ثمّ انصرفا فى ساعة واحدة، ايّهما افضل؟ قال: كلّ فيه فضل كلّ حسن، فقلت: انّى قد علمت انّ كلّا حسن و أن كلّا فيه فضل فقال:

الدعاء افضل، اما سمعت قول اللَّه عزّوجل: «وقال رَبُّكُم ادْعُونى اسْتَجِبْ لَكُمْ انَّ الَّذينَ يَسْتَكبِرُونَ عَنْ عِبادَتى سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ

نيايش در عرفات، ص: 18

داخِرينَ 6]» هى واللَّه العبادة، هى واللَّه افضل، هى واللَّه افضل اليست هى العبادة، هى واللَّه العبادة، هى واللَّه العبادة، اليست هى اشدهنّ؟ هى واللَّه اشدّهنَ هى واللَّه اشدهنّ هى واللَّه اشدهنّ 7]».

«معاويةبن عمار گفت به امام جعفر صادق عليه السلام- گفتم كه: دو نفر با هم همزمان شروع به نماز كردند و همزمان با هم نماز را به پايان رساندند، يكى از آنها تلاوت قرآن را در نماز بيشتر از ديگرى داشت و ديگرى دعا بيشتر خواند كداميك افضل است؟ در جواب فرمود: هردو داراى فضيلتند و هر دو نيك هستند. پرسش كننده گفت: مى دانم كه هر دو فضيلت دارند و هر دو خوب هستند. فرمود: دعا فاضلتر است مگر نشنيده اى فرموده خدا را كه مى فرمايد: پروردگارتان اين دعوت را كرد كه مرا بخوانيد تا استجابت كنم بدرستى كسانى كه از عبادت من استكبار مى ورزند بزودى با كمال ذلت، داخل جهنم خواهند شد. آن نماز (كه دعايش بيشتر است) واللَّه عبادت است، آن نماز به خدا سوگند افضل است، آن به خدا سوگند افضل است آيا آن عبادت نيست؟ آن به خدا سوگند عبادت است، آن به خدا قسم عبادت است ...».

و اين حديث را نيز از اميرالمؤمنين- عليه السلام- بخوانيد كه مى فرمايد:

«مَنْ اعطِىَ اربَعاً لم يُحْرَمِ اربَعاً: مَنْ اعطِىَ الدُّعاء لَمْ يُحرَمِ الْاجابَةَ،

نيايش در عرفات، ص: 19

وَمَن

اعطِىَ التَّوبَةَ لَمْ يُحْرَمِ الْقَبُولَ، وَمَنْ اعطِىَ الاستِغفارَ لَمْ يُحْرَمِ المَغفِرَةَ، وَمَنْ اعطِىَ الشُّكْرَ لَمْ يُحرَمِ الزِيادَة»[8].

«يعنى: به هركس چهار چيز عطا شود، از چهار چيز محروم نمى شود:

كسى كه دعا به او عطا شود (موفق به دعا گردد) از اجابت محروم نمى شود. و كسى كه توبه به او عطا شود (موفق به توبه شود) از قبول توبه محروم نمى شود. و كسى كه استغفار به او عطا شود (موفق به طلب مغفرت و آمرزش گناه از خدا شود) از مغفرت و آمرزش محروم نمى شود. و كسى كه شكر به او عطا شود، (وموفق به شكر نعمتهاى خدا شود) از زياد شدن نعمت محروم نمى شود».

سپس امام- عليه السلام- مى فرمايد: و تصديق اين (گفتار،) كتاب خداست كه:

در مورد اجابت دعا مى فرمايد:

«ادْعُونِى، اسْتَجِبْ لَكُمْ»[9].

و در مورد استغفار مى فرمايد:

«وَمَنْ يَعْمَلْ سوءً او يَظلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغفِرِاللَّه يَجِدِاللَّه غَفُوراً رَحيماً»[10].

نيايش در عرفات، ص: 20

و در مورد سپاسگزارى مى فرمايد:

«لَئِن شَكَرْتُم لَأزيدَنَّكُم».[11]

و در مورد قبول شدن توبه مى فرمايد:

«انَّمَا التَّوبَةُ عَلَى اللَّه لِلَّذينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجِهالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَريبٍ فَاولئكَ يَتُوبُ اللَّه عَلَيْهِم وَكانَ اللَّه عَليماً حَكيماً»[12].

در اينجا و در خاتمه اين مقدمه چند نكته را تذكر مى دهيم:

اول اينكه: دعاهايى كه از پيغمبر اكرم- صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم- و ائمه طاهرين-- عليهم السلام-- رسيده است يكى از منابع بزرگِ علم و معرفت است كه مى توان از طريق تأمل در معانى و مضامين آنها به مقامات بلند علم و عرفان، عروج نمود. واقعاً بسيارى از اين دعاها را كه در نهايت فصاحت، بلاغت، حسن مضمون، قداست و لطافت معنى است بايد از معجزات شمرد؛ زيرا غير از كسى كه علمش لَدُنّى باشد نمى تواند اين

معانى و حقايق را بيان نمايد.

نمونه آنها دعاهاى صحيفه سجاديه معروف به صحيفه كامله و زبور آل محمد و انجيل اهل بيت-- عليهم السلام-- است كه بايد همه

نيايش در عرفات، ص: 21

مسلمانان به آن افتخار نمايند. چنانكه شرح آن به نام رياض السالكين تأليف سيد اجل سيد عليخان نيز از آثار ممتاز، و پرفايده و در نوع خود بى نظير است.

همچنين دعاهاى صحيفه ثانيه، صحيفه ثالثه، صحيفه رابعه، صحيفه علويه و ساير دعاهايى كه در كتابهايى مثل: البلد الأمين، مصباح كفعمى و مصباح المتهجد شيخ طوسى و كتابهاى سيدبن طاووس و كتاب دعاى بحارالانوار و كتابهاى ديگر كه همه اينها نه فقط كتاب دعا هستند كه كتاب معرفت و خداشناسى، نبوت و پيغمبرشناسى، امامت و امام شناسى، و كتاب اخلاق و آداب هستند.

دوم اينكه: هرچند دعا به هرزبان و هربيان كه باشد دعاست و براى آن الفاظ خاصّى معين نشده است و هركس مى تواند به قدر معرفت خود و بدون واسطه كسى با خداى خود، رابطه دعايى برقرار نمايد و حوايج خود را به زبان خودش از خدا بخواهد و هيچ آداب و ترتيبى نجويد، وهرچه دلِ تنگش مى خواهد بگويد.

ولى دعا خواندن با دعاهايى كه از اهل بيت-- عليهم السلام-- رسيده است افضل و كاملتر است و از نقص و خطابهايى كوتاه و نارسا منزّه است.

آنها كه در اوج مقام معرفت قرار دارند مى فهمند كه بايد خدا را چگونه خواند و چگونه مخاطب قرار داد و چه حوايجى را از او طلبيد. كسى كه جهل هاى مختلف او را احاطه كرده است چگونه

نيايش در عرفات، ص: 22

مى تواند چنانكه شايسته است در محضر خدا زبان به سخن باز نمايد.

سوم اينكه:

دعا، مجرد خواندن خدا و با خدا سخن گفتن است و شرط آن دانستن حاجت يا بيان حاجت نيست. فوائد و بركات مهمى كه بر آن مرتب مى شود، بر همان سخن گفتن با خدا و خدا را به اسماءالحسنى خواندن و نعمتهايش را برشمردن و ستايش او و نيايش، تضرّع و تذلل نمودن نيز مرتب مى شود. چنانكه در دعا نيز شرط نيست كه براى مقاصد اخروى باشد بلكه براى مقاصد مشروعه دنيوى نيز باشد باز دعاست. و مستحب است كه همه چيز را و حتى- بر حسب بعض روايات- نمك طعام را از خدا بخواهد.

چهارم اينكه: براى كمال دعا، شرايط و آدابى است كه در كتابهاى دعا ذكر كرده اند. چنانكه براى استجابت دعا نيز موانعى است كه بايد برطرف شود كه از آن جمله: حرام بودن لقمه و غذا، ترك صله رحم و امور ديگر است. چنانكه دردعاست:

«اللهمَّ اغْفِر لَنا الذُّنوبَ الَّتى تَحْبِسُ الدُّعاء»

خدايا! ببخش بر ما گناهانى را كه حبس مى كند دعا را».

كه از آن معلوم مى شود اقتضاى دعا براى اجابت از بين نمى رود ولى تأثير آن حبس مى شود تا وقتى كه گناهى را كه مانع استجابت بوده است با توبه و اداى حقوق ذوى الحقوق و قضاى آنچه بايد انجام شود، تدارك نمايد.

نيايش در عرفات، ص: 23

شرايط استجابت دعا نيز اقسامى دارد، بعض اوقات شريفه، اماكن مقدسه، مواقع و مواقف و امور ديگر تأثير دعا را سريع مى سازد كه تفاصيل آنها به طور مبسوط و مشروح در كتابهاى دعا مذكور است و با مراجعه به تأليفات بزرگان از حقايق عالى و مقاصد مهمه اى كه از دعا منظور است آگاه شويد. و در مواقع توجه

و دعا، اين حقير مسكين و بسيار، بسيار محتاج به مغفرت و رحمت خدا و پدر و مادرم را فراموش نفرماييد.

پنجم اينكه: اگرچه بايد همه چيز را از خدا خواست ولى اگر مطلب و حاجت، امرى باشد كه با اسباب عادى فراهم مى شود و فراهم كردن آن براى شخص ميسر است، اكتفا به دعا صحيح نيست بايد اسبابى را كه خداى مسبب الاسباب براى آن مقرر و مقدّر كرده است فراهم كرد و در عين حال از او هم تأثير اسباب را التماس نمود. چنانكه در داستان آنكه در محضر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله ناقه خود را رها كرد و گفت: توكل بر خدا كردم، رسيده است كه آن حضرت به او فرمود:

«اعْقِلْها وَتَوَكَّل»

يعنى زانوى شتر را ببند و توكل كن».

البته در مواردى هم كه دست شخص از اسباب امرى كوتاه است نبايد نااميد شود و دست از دعا و طلب حاجت از خدا برندارد و در دعا اصرار و الحاح نمايد و لهجه صادق و راست

نيايش در عرفات، ص: 24

داشته باشد. مثلًا كسى كه براى حوايج مسلمانان دعا مى كند يا حاجت شخصىِ كسى را از او مى خواهد بايد درخواستش جدى و واقعى باشد. اگر خداوند امكان انجام اين حوايج و خدمات نوعى يا شخصى را به او عطا كرده باشد و او از بذل امكانات خود امساك نموده و بخل بورزد و با اين كه مى تواند از گرفتاران دستگيرى نمايد، براى آنها دعا كند، معلوم است كه در دعا صادق نيست و مثل تشنه اى است كه آب در دستش باشد و آن را نياشامد و دعا كند كه خدا او را

سيراب نمايد!

توضيح مهمّ

اگر كسى سؤال كند با توجه به مقام عصمت حضرات معصومين- عليهم السلام- كه عقلًا و شرعاً ثابت است و سيره و تاريخ زندگى و تعهد كامل و الزام آن بزرگواران به اطاعت از خداوند متعال؛ بر عصمت ايشان دلالت قطعى و يقينى دارد، مراد از اين دعاها و مناجاتها اگر مفاهيم ظاهرى و معانى حقيقى آنها باشد لازم مى شود يكى از دو امر كه هر دو باطل و خلاف مقام عصمت انشا كنندگان اين دعاهاست پيش بيايد، اين دو امر يا صدور معصيت از ايشان است يا صدور كذب و اقرار به وقوع امرى كه واقع نشده است كه آن هم معصيت و خلاف مقام عصمت است. على هذا امر داير است بين اينكه معانى حقيقى مراد باشد و معصومين العياذ باللَّه

نيايش در عرفات، ص: 25

داراى مقام عصمت نباشند يا معانى مجازى مراد باشد كه در اين صورت بايد هم قرينه صارفه از معنى حقيقى موجود باشد و هم معنى مناسب مجازى مشخص گردد.

پاسخ داده مى شود كه: اصل اين سؤال با بيان ديگر، سابقه اى قديمى و ديرين دارد كه در ارتباط با استغفار پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و احاديثى مثل حديث:

«انه ليغان على قلبى حتى استغفراللَّه فى اليوم سبعين مرة»[13].

و بعض آيات قرآن كريم مثل:

«انَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبيناً لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَما تَأَخَّرَ»[14].

« (اى رسول) ما تو را به فتح آشكارى در عالم پيروز مى گردانيم تا از گناهان گذشته و آينده تو درگذريم (مراد گناه امت و شيعيان اوست)».

مطرح شده است و علماى اعلام در پاسخ به آن، وجوهى فرموده اند كه از جمله- بر اساس

فرض دلالت استغفار و طلب مغفرت بر معنى حقيقى كه صدور گناه از استغفار كننده است و به عبارت دقيقتر: براساس فرض دلالت عذرخواهى از تقصير و اعتراف به عدم انجام وظيفه- پاسخ معروف كه منقول از شيخ جليل

نيايش در عرفات، ص: 26

على بن عيسى اربلى، مؤلف كتاب كشف الغمه است مى باشد. اين توجيه وجيه بر اساس «حسنات الابرار سيّئات المقربين» بيان مى شود. و حاصل آن اين است كه: آنچه را ما و افرادى كه در رديف وصف ما هستند معصيت مى شماريم و از آن استغفار مى نماييم، ترك واجبات و فعل محرمات است امّا اشخاصى كه در رتبه برتر و افق بالاتر هستند، فعل مكروه و ترك اولى و مستحب را نيز سيّئه مى شمارند. و افرادى كه پيشتر و مقربتر و در رتبه عاليترند، اشتغال خود را به مباحات نيز انصراف از حق و سيّئه و گناه محسوب مى دارند و از آن اعتذار جسته و پوزش مى طلبند.

ولى مثل اين جواب هرچند براى رفع اشكال از استغفار و براى تفسير ذنب، سيّئه، گناه و توسعه در معنى آنها بر حسب عرف و عادت و حال افراد كافى باشد، براى رفع اشكال از عبارات بعض دعاها كه شامل اعتراف به ارتكاب سيّئه از قسم اوّل (فعل حرام و ترك واجب) مى شود كافى و جامع نيست لذا ما به عرض جوابى كه به توفيق اللَّه تعالى و منّه، خود به آن ملهم شده و كسى را سابق بر خود در آن نمى شناسيم اكتفا مى كنيم:

اين جواب مبنى بر عدم اراده معنى حقيقى از الفاظ اين دعاها و ظهور آنها در معنى مجازى مناسب است كه البته محتاج به

قرينه صارفه از معنى حقيقى و قرينه معيّنه معنى مجازى مناسب از بين معانى مجازيّه است.

نيايش در عرفات، ص: 27

قرينه صارفه از معنى حقيقى اولًا: براهين قاطعه عقليه و نقليه بر لزوم عصمت انبيا و ائمه- عليهم السلام- از گناه است كه قرينه عقليه و هم قرينه مقاميه عامه بر عدم اراده معنى حقيقى است.

و ثانياً: قرينه حاليه سيره ثابت و تاريخ حيات آنهاست كه به طور قطع بر تنزّه آنها از گناه دلالت دارد.

و ثالثاً: بعض اين دعاها متضمن اقرار و اعتراف به گناه و خطابه چنان كيفيتى و كثرتى است كه خواص اصحاب ائمه معصومين- عليهم السلام- و بسيارى از مؤمنين كه بر خواندن اين دعاها مداومت دارند هم از آن منزّه هستند و خودبخود به قرينه حالشان معلوم است كه معنى حقيقى اين دعاها را قصد ننموده اند.

واما قرينه اى كه از آن علاوه بر عدم اراده معنى حقيقى، معنى مجازى مناسب معلوم مى شود، حال دعا كننده است كه حال نيايش و سپاس و حمد و ستايش و اعتراف به ناچيزى و كمال فقر و احتياج به درگاه خداوند بى نياز است. و همچنين حال اعتذار، اظهار تذلل، تضرّع و عرض عذر تقصير است.

بلاغت در اين مقام اقتضا دارد كه شخص بر بساط عذر تقصير و تشبه به كسانى بنشيند كه گناهان بزرگ از آنها صادر شده و در نهايت خشوع، خضوع، خوف، تذلل، شرمندگى، خجالت و پشيمانى، خدا را مى خوانند.

اين شكستگى خاطر و اين خضوع و تضرّع هرچه بيشتر شود

نيايش در عرفات، ص: 28

محبوب سالك است و قرب به حق را از آن بيشتر احساس مى نمايد و درون جانش را روشنتر مى يابد. مى خواهد در صف كسانى

باشد كه خود را مستحق عذاب آتش و مشرف بر سقوط در جهنم مى بينند و خوف آنها را داشته باشد و اشك شرم، حسرت و ندامت آنها را بريزد. چنانكه در بعض حالات انسان، غير ذوى العقول را به خطاب ذوى العقول مخاطب مى سازد و با كوه، سنگ، درخت و دريا سخن مى گويد يا در بعض اطوار و حالات، تشبّه به بعض حيوانات مى جويد و با الفاظى كه موضوع له حقيقى دارند حقايق بالاتر ديگرى را بيان مى كند و حال او، مقصد او را از آنچه مى گويد تفسير مى نمايد.

سالك و شخص سعادتمندى كه بر صُفه اصطفا نشسته و با خدا گرم كلام و مقال است هرچه خود را كم ببيند و بيشتر مقصّر بشمارد و نعمتهاى خدا را بزرگتر و شكوهمندتر و شكر خود را كمتر و بلكه كفر نعمت ببيند و حق خدا را اعظم و اكبر بيابد و خشم و غضب او را به خود نزديكتر ببيند و خود را در معرض عذاب و عقاب بيشتر بشناسد، حال حضورش و تقرّبش، سيرو سلوكش، عروج و صعودش كاملتر مى شود و لذتى كه براى او از خواندن دعاى كميل، ابى حمزه، عرفه و دعاهاى صحيفه، و مناجات خائفين و گريه وزارى از خوف حضرت بارى براى او حاصل مى شود قابل توصيف نيست و جز كسى كه به آن حالت رسيده باشد ديگران درك آن را نمى نمايند.

نيايش در عرفات، ص: 29

در چنين حالاتى دعاهايى كه فاصله فقر، حاجت و تقصير او را از غنا و بى نيازى نعمتهاى مولايش كمتر قرار دهد و استحقاق او را براى عذاب كم جلوه دهد يا رحمت واسعه او را به وسعتى كه دارد متجلى نكند،

او را سير نمى كند و از آن لذّت كافى نمى برد؛ زيرا مطابق حال او نيست با اينكه از قرار گرفتن در صف مجرمين و گناهكاران هرچه بيشتر و بيشتر فاصله دارد و فاصله مى گيرد، و از گناه بيشتر از هر خطر بيمناك است و پرهيز دارد و در حال مناجات و موقف حضور در درگاه خدا و عرض تذلّل، تضرع و تقصير از اداى شكر و تأسف برگذشته مى خواهد از بنده اى كه تمام عمرش را صرف در گناه و معاصى كرده و در مقام عذرخواهى آمده انكسارش، خضوعش، اعتذارش، ابراز خجلتش بيشتر باشد.

اولياى خدا اين چنين هستند و هرچه بيشتر عظمت و بزرگى خدا را درك كرده باشند، اين حالات در آنها با معنى تر و رساتر است واين است اسرار اين ادعيه و تذللات و تضرّعات حضرات معصومين- عليهم السلام- در درگاه الهى كه با آنكه داراى مقام عصمت بوده اند اختصاص به خود آنها دارد و ما با اينهمه آلودگيها، خطاها و گناهان نمى توانيم به عشرى از اعشار آن حال حضور، قرب، تشرّف، توبه، انابه و اعتذار كه معلول كمال عرفان است برسيم.

رزقنا اللَّه سلوك طريق معرفته و قربه و الجلوس على بساط الانابة اليه مع خواص عباده الصالحين و حشرنا مع موالينا و ساداتنا و شفعائنا محمد و آله الطيبين المعصومين صلواته عليهم اجمعين.

نيايش در عرفات، ص: 31

بخش اول: جهان بينى اسلامى

اشاره

نيايش در عرفات، ص: 33

«الحمدللَّه الّذى لَيْسَ لِقضائه دافعٌ (الى قوله عليه السلام) وهُوَ عَلى كُلِّ شَى ء قَديرٌ».

در آغاز سخن از اين بخش كه متضمن بيش از بيست فراز توحيدى و آموزنده درباره شناخت خداى متعال است، اشاره مختصرى به جهان بينى اسلامى مناسب است. و

چون بر حسب تقاضاى يكى از برادران عزيز و بسيار فعّال در مجمع اسلامى- كه تاكنون دهها نفر را به دين مقدس اسلام هدايت نموده است- جهت توزيع و نشر، بين مراجعه كنندگان به مجمع، مقاله كوتاه و نسبتاً ساده اى در جهان بينى اسلامى نگاشتيم و عين آن را- اگر چه كامل نيست- ضميمه اين نوشته قرار مى دهيم. اميد است كه مفيد باشد.

جهان بينى اسلامى

جهان از تمام عناصر و اتمها و آنچه در زمين است از انسان و جنبندگان ديگر و گياهان، معادن، سنگها، درياها، اقيانوسها،

نيايش در عرفات، ص: 34

ستارگان و كرات ديگر از ماه، آفتاب، منظومه ها، كهكشانها و ... و همه يك واحد و پديده، به هم مربوط و وابسته اند. همانطور كه وجود هر فردى از انسان با اشتمال بر ميليونها سلول، گلبول، استخوان، گوشت، مغز، چشم، گوش، دست و پا، زبان، قلب، ريه و ... همه يك واحد و هر يك از اين اجزاء نيز به نظر استقلالى واحدى، مشخص هستند. اما در واحد بزرگتر كه وجود انسان است همه به هم مربوط، منضم و پيوسته اند.

جهان نيز كه مشتمل بر ميلياردها و ميلياردها واحد كوچك و بزرگ و ريز و درشت است نيز، يك واحد و همه به هم ضميمه و مربوط و با هم پيوسته و از هم جدا نيستند. و همانطور كه هر يك از اين واحدها، واحد وجود اين، واحد وجود آن، واحد وجود زمين، واحد وجود كوه و ... همه پديده هستند و گذشته آنها بى ابتدا و آغاز نبوده است.

كل عالم نيز پديده واحد است و مثل ميلياردها پديده هاى اجزاى خود، آغاز و انجامى دارد. بديهى است كه اين پديده واحد

نه خود بخود پديد آمده است؛ چون بر حسب قانون علّيت هر پديده اى وجودش مستند به علتى است. و نه خودش بكليتش و نه به افراد اجزائش، خود را پديدار كرده و به وجود آورده است؛ چون لازم مى شود كه پديده پيش از پديدار شدن، پديده شده باشد و در عين حال پديده نباشد تا خود را پديد سازد.

نيايش در عرفات، ص: 35

خلاصه لازمه اين حرف، جمع بين وجود و عدم، هستى و نيستى در حال و زمان واحد خواهد بود كه عقلًا محال است. و همچنين ممكن نيست كه هيچيك از اجزاى اين پديده، پديدآورنده كل آن باشد؛ چون لازم مى شود كه اين جزء پديدآورنده خود باشد. پس بايد پديده باشد تا خود را پديد آورد و بايد پديده نباشد تا پديد آورده شود. بازهم در آن واحد هم باشد و هم نباشد.

على هذا حكم تمام اجزا كه پديده هستند و چنانكه گفتيم در تمام جهات پديده هاى كوچك شبيه پديده هاى بزرگند، بر كل عالم كه واحد بزرگ و پديده است جارى است. و پديده خاصّيتش چنانكه در ميليارد و ميلياردها پديده ها مى بينم، پديد آمدن است و بى آغاز و ابتدا نيست و لذا كل عالم و واحد بزرگ پديده ها بايد از خارج خود، پديد آورنده اى داشته باشد و آن همان ذات مقدسى است كه به آن «اللَّه» و خدا مى گويند. بنابراين جهان بينى تمام عالم هستى به دو واحد تقسيم مى شود كه يكى اصل و ديگرى فرع است. يكى «اللَّه» كه خالق است و ديگرى مخلوق و يكى پديده و ديگرى پديد آورنده، يكى غيب و ديگرى ظاهر، يكى مركب از واحدهاى كوچك و بزرگ بى شمار

و يكى بسيط و بى جزء و منزّه از مشابهت به واحد فرع. اين حقيقتى است كه قرآن كريم در يك آيه كوتاه آن را بيان كرده مى فرمايد:

نيايش در عرفات، ص: 36

«امْ خُلِقُوا مِنْ غيْرِ شَى ءٍ امْ هُمُ الخالِقُونَ 15]»

«آيا اين خلق (بدون خالق) از نيستى صرف به وجود آمدند يا خويشتن را خود خلق كردند؟»

اين خداست كه فطرت انسان نيز به او گرايش دارد و مى خواهد به او اتصال پيدا كند؛ چون مى بيند اين واحدهاى كوچك و بزرگ كه واحد جهان از آن تشكيل شده مثل خود جهان از خود، صاحب چيزى نيستند و قدرت و اختيارى كه بتوان به آنها اعتماد نمود از خود ندارند. و خصوصاً در هنگام ناچارى و نااميدى از وسايل ظاهرى انسان دلش به صاحب اين واحد جهان متوجه مى شود و به او ملتجى مى گردد.

هيچكس در هر حد از علم و اطلاع باشد نمى تواند به طور جزم، وجود او را انكار كند و در موارد سخت به او پناهنده نشود.

اين خدا برآورنده حاجات، آمرزنده گناهان، صاحب عفو و بخشش و مهربانتر از همه و آگاه از حال همه است، دعاى هركس كه او را بخواند مى شنود و هركس با او انس بگيرد و در ضمير وجدانش به او نزديك شود و با او مناجات كند با او انس مى گيرد و به او از او نزديكتر مى شود و همه اوصاف جلال، جمال و كمال براى او ثابت است.

نيايش در عرفات، ص: 37

وحى و پيامهاى آسمانى و الهى

اين خداى يگانه به وسيله افرادى از بندگان پاك و خالص و مخلص خود همه بندگانش را به سوى خود و راه راست هدايت كرده است. پيغمبران او پيغامشان

متضمن خير و سعادت همگان است، آنها مردم را به پرستش خدا و ايمان به يگانگى او و انجام كارهاى نيك مثل راستى، درستى، امانت، عدالت و احسان به همه و خيرخواهى براى همه افراد بشر و يارى دادن به ديگران و همكارى در كارهاى خير و يارى مظلومان و مهربانى به كودكان و زيردستان و احترام از سالمندان و پيوند با خويشاوندان و اطاعت از قانون و تواضع، فروتنى و ترحم حتى به حيوانات و تعليم و تعلّم و تربيت اولاد و خلاصه به تمام مكارم اخلاق دعوت كردند كه كاملترين نسخه اين دعوت، كتابى است كه پيامبر خاتم محمدبن عبداللَّه- صلّى اللَّه عليه و آله- به اسم قرآن مجيد از جانب خدا براى مردم آورد. كتابى كه در آن همه هدايتهاى لازم اجتماعى، فردى، سياسى و اخلاقى در اختيار بشر گذاشته شده است، كتاب وحى و كتاب خداست.

دعوت اسلام؛ دينى كه حضرت محمد- صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم- آن را آورد و به نام اسلام ناميده شد، معنايش تسليم خدا بودن و فقط احكام و فرمان خدا را پذيرفتن و از آن اطاعت كردن است.

اين دعوت از ناحيه عقيده، دعوت به اعتقاد به خداى يگانه و يكتا،

نيايش در عرفات، ص: 38

پيامبران و فرشتگان و كتابهاى آسمانى و دعوت به معاد يعنى عالم ديگر و بازگشت به زندگى براى گرفتن پاداش كارهاى خير و كيفر اعمال زشت است.

در عقيده به معاد براى بشر حيات و زندگى در اين دنيا و تحمل زحمات، دشواريها، رنجها، دردها و بيماريها مفهوم صحيح پيدا مى كند و او را اميدوار مى سازد كه خدا، جهان را به لغو

و عبث نيافريده است. و اين همه اوضاع محيّرالعقول و وجود اين انسان با اين استعداد و نبوغى كه مى تواند همه چيز را مسخّر خود نمايد، پوچ و بى محتوى نيست. بشر در اين دنيا براى انجام وظايف بزرگى آمده و به سوى مقصدى بسيار عالى در سير و تكامل است.

هرگز با مرگ، سير او تمام نمى شود چنانكه از انتقال از عالم رحم به دنيا چيزى از او كاسته نشد بلكه زمينه ظهور استعدادها و قواى نهفته و غيرمرئىِ وجود او را فراهم شد.

امامت و رهبرى بعد از پيغمبر اكرم (ص)

از جمله امور اعتقادى كه اسلام به آن دعوت كرده است اين است كه بعد از پيغمبر اسلام، رهبرى و هدايت او به وسيله امامان و پيشوايانى كه دوازده نفرند و در فضايل و صلاحيتهاى اخلاقى و علمى ممتاز و كاملتر از همه بوده و هستند، استمرار مى يابد. اگرچه آنها پيغمبر و صاحب وحى نيستند ولى مبيّن دعوت قرآن و نگهبان

نيايش در عرفات، ص: 39

دين از تحريف هستند. و هم آنان از سوى خدا واجب الاطاعه و صاحب الامر مى باشند.

اوّلِ اين دوازده نفر شخص دوم عالمِ اسلام؛ حضرت على بن ابى طالب- عليه السلام- است. و دوازدهمين آنها حضرت مهدى موعود حجةبن الحسن العسكرى- عليهماالسلام- است كه زنده و از انظار، غايب است و براى اصلاح جهان و برقرار كردن عدل جهانى و تشكيل نظام جهانى اسلام به امر خدا در موقع مقتضى ظهور خواهد كرد.

و از ناحيه عمل و اخلاق مشتمل است بر عاليترين تعاليم و احكام در همه جوانب حيات انسانى كه هم اكنون بعد از چهارده قرن، زنده، جامع و كافى است. تعاليم بهداشتى و حفظ الصحه و نهى از

فحشا، قمار، ميگسارى و ساير محرمات، همه جالب و مصونيت بخش جامعه از بسيارى از بيماريها، مفاسد، تجاوزات، دشمنيها، خونريزيها و امنيت آفرين است.

همه اشخاص بى غرض و نظر از غير مسلمين كه پيرامون اسلام تحقيق و كاوش نموده اند و راجع به تمدن اسلامى و حقوقى كه در اسلام براى انسان و براى زن و مرد مقرر شده و در آن برابرى همه در مقابل قوانين و لغو امتيازات نژادى، زبانى، جغرافيايى، فقر و توانگرى و غيرها رعايت شده است صريحاً به كارسازى احكام و اسلام براى اداره جهان امروز و بعد از امروز، اتفاق دارند.

نيايش در عرفات، ص: 40

در اين دين، استعباد، استكبار و استعلا رسماً و صريحاً لغو و ممنوع شده است و همگان را به قرار گرفتن در خط آزادى، برابرى، برادرى دعوت كرده است كه نمونه هايى از اين تعاليم را در اين آيات و احاديث مى خوانيد:

«يا اهْلَ الكِتابِ تَعالَوا الى كَلِمَةٍ سَواء بَيْنَنا و بَينَكُم الّا نَعْبُدَ الّا اللَّه ولا نُشْرِكَ بِهِ شَيئاً ولا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً ارباباً مِنْ دُونِ اللَّه»[16].

«بگو اى اهل كتاب بياييد از آن كلمه حق كه ميان ما و شما يكسان است (و بر حقّ مى دانيم) پيروى كنيم (و آن كلمه اين است) كه بجز خداى يكتا هيچ كسى را نپرستيم و چيزى را شريك او قرار ندهيم و برخى برخى را به جاى خدا به ربوبيّت تعظيم نكنيم (يعنى رؤساى مذهب را به پرستش و اختصاصات الهى نرسانيم)».

«انَّ اكرَمَكُمْ عِنْداللَّه اتْقاكُمْ 17]»

«بزرگوارترين شما نزد خدا، با تقواترين شماست».

«تِلك الدّارُالاخِرَةُ نَجْعَلُها للدَّينَ لايُريدُونَ عُلُوّاً فِى الْارضِ وَلافَساداً والعاقبِةُ للْمُتَّقين»[18].

«ما اين دار (بهشت ابدى) آخرت را براى آنانكه در

زمين اراده علوّ و فساد و سركشى ندارند مخصوص گردانيم و حسن عاقبت، خاص

نيايش در عرفات، ص: 41

پرهيزكاران است».

«انَّ اللَّه يأمُرُ بِالعَدلِ وَالْاحْسانِ وَايتاءِ ذِى القربى ويَنهى عَنِ الفَحشاءِ وَالمُنكَرِ وَالبَغىِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذكَّرون»[19].

«همانا خدا (خلق را) فرمان به عدل و احسان مى دهد و به بذل و عطا به خويشاوندان امر مى كند و از كارهاى زشت و ظلم نهى مى كند و به شما از روى مهربانى پند مى دهد باشد كه موعظه را بپذيريد (تا سعادت و بهشت ابد يابيد».

«ولا تَسْتوىِ الْحَسَنةُ وَلاالسَّيئةُ ادفَعْ بِالَّتى هِىَ احْسَنُ 20]»

و (بدانكه) هرگز نيكى و بدى در جهان يكسان نيست، هميشه بدى خلق را به بهترين عمل پاداش ده».

از حضرت رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم- منقول است كه مى فرمايد:

«لافَضل لعربى على عجمى ولا لابيض على اسود».

«خصلتان ليس فوقهما من البر شي ء الايمان باللَّه والنفع لعباداللَّه وخصلتان ليس فوقهما من الشر شي ء الشرك باللَّه والضر لعباد اللَّه»[21].

در بخش پرستش خدا و عبادات، اين دين بر اساس خلوص

نيايش در عرفات، ص: 42

نيّت و يكتاپرستى، دستورات عبادى مهم آن در درجه اول «نماز» است و سپس روزه و حج و برنامه هاى ديگر كه در عين عبادت بودن، همه اينها متضمن تعليمات تربيتى، اجتماعى، سياسى، تجلّيگاه برادرى، برابرى، وحدت اسلامى و انسانى است.

وبالخصوص نسبت به نماز در قرآن مجيد تأكيد بسيار شده است كه بايد شخص مسلمان اين رابطه خود را با خدا حفظ نمايد و در واقع در اوقات نماز به حضور خداوند متعال مشرف شود.

آيات قرآن كريم و هزارها حديث در زمينه تعاليم متعاليه و دستورات سازنده مكتب، بسيار است و پيرامون هريك از اين مطالب

عقيدتى و عملى، صدها بلكه بيشتر كتابهاى علمى، اجتماعى، اخلاقى حقوقى سياسى نوشته شده است. و كتابهاى تفسير قرآن مجيد با آن همه حجم كه در مجلدات متعدد نوشته شده و كتابهايى كه در شرح احاديث شريفه است كتابهاى فقه، اخلاق و سيره همه و همه پيرامون اين مطالب و مطالب عاليه ديگر است. و هرگونه توضيحات كافى براى برنامه زندگى بشرى در اين كتابها داده شده است. و مخصوصاً در كتابهاى دعا به زبان دعا در كاملترين مدرسه تربيتى اسلام وارد مى شويم و در اين مدرسه است كه انسانهاى ممتاز، پاك و مخلص، تربيت و ساخته مى شوند.

خداوند- ان شاءاللَّه- همه گروندگان به اسلام را بر آن ثابت بدارد و الزام و تعهد ما را در عمل به تعاليم، كامل فرمايد و همه افراد بشر

نيايش در عرفات، ص: 43

را به اين دين مبين و صراط المستقيم كه نجات دهنده انسان معاصر از حيرت و سرگردانى، فساد و فحشاء، بى رحمى و بى ايمانى است هدايت فرمايد.

اكنون پس از اين بيان كوتاه در جهان بينى اسلامى با اولين بخش از دعاى شريف عرفه، خود را آشنا مى سازيم.

امام- عليه الصلاة والسلام- دعا را به حمد و سپاس خدا آغاز مى كند به اينكه هر حمد و سپاس يا جنس حمد و يا حق حمد و يا حمد حق از براى خدا (اللَّه) است و از اين كه اللَّه را به صفاتى كه پس از آن بيان فرموده توصيف مى كند، دانسته مى شود كه «اللَّه» اسم است براى ذات اقدسى كه متصف به تمام صفات كمال است كه از آن جمله صفت وحدت، يگانگى، يكتايى و منزّه از تمام نقايص و عيوب و

هر نوع فقر و احتياج و نياز است.

بنابراين، اين اسم (اللَّه) غير از آن ذات يگانه و يكتا، مسمايى ندارد و اطلاق آن بر هرچه غير از او باشد خودبخود بى مورد و بى مسمى و غير قابل تصديق است؛ زيرا هيچ كس را غير از او- هركس كه باشد- نمى توان به صفت يگانگى و نداشتن جزء و يكتايى و بى همتايى معرفى كرد.

على هذا اين صفاتى كه امام شهيد و سيدالشهدا- عليه السلام- براى خدا بيان مى فرمايد فقط به او اختصاص خواهد داشت و احدى غير از خدا صلاحيت توصيف شدن به اين صفات را ندارد

نيايش در عرفات، ص: 44

هركس كه باشد. اما اين صفات عبارتند از:

1- «ليس لِقَضائهِ دافِعٌ».

اللَّه، آن است كه براى حكم و قضاى او دفع كننده اى نيست.

احدى نيست كه بتواند حكم آن ذات جامع جميع صفات كمال را دفع كند. و ظاهراً به قرينه جمله بعد، مراد از قضا در اينجا قضا و حكمى است كه بر نفى و نابودى و يا سلب نعمتى از كسى يا جامعه اى باشد هرچند در برابر مطلق قضا و حكم الهى، كسى نيست كه بتواند عرض اندام نمايد اما در اينجا به ملاحظه قرينه اى كه ذكر شد مراد، اين نوع خاص است.

و محتمل است مراد از قضا «موت» باشد كه از مصاديق ظاهره يا اظهر مصاديق قضاى الهى است و دعا و صدقه اصل آن را دفع نمى نمايد هرچند فى الجمله دعا و صدقه چنانكه در حديث است:

«الدّعاءُ يَرد القَضاء بعد ما ابرِمَ ابراماً»[22]

ردّ قضا مى نمايد. كه البته در اين موارد نيز دافع حقيقى قضاى الهى، خداست كه ما در رساله «سرّالبداء» پيرامون مسأله تأثير دعا و صدقه و امور

ديگر در دفع بلا و طولانى شدن عمر يا كم شدن عمر يا وسعت رزق و امثال اين امور، توضيحاتى داده ايم.

در اينجا فقط عرض مى كنيم كه به قضا و قدر الهى بايد ايمان

نيايش در عرفات، ص: 45

داشت چنانكه به تأثير دعا، صدقه، صله رحم و امور ديگر نيز ايمان داريم اگر چه تفاصيل و ارتباطات كامل اين امور و مخصوصاً قضا و قدر بر ما مخفى است و شايد فهم آن تفاصيل براى ما دشوار و بلكه غيرممكن باشد. ايمان به اين امور، علاوه بر اين كه ايمان به واقعيات و نظامى است كه خدا در عالم كون مقدّر و مقرّر فرموده است در استصلاح حال عبد و تربيت و تكميل او نقش مؤثر دارد و بدون ايمان به اين امور و عقيده به اختيار عبد وا مر بين امرين، تربيت و تكميل انسان ميسّر نيست. همه اين امور از جنبه عقيدتى از اسباب و ابزار تربيت بشر است كه خداوند مقدّر فرموده است.

بشر مى بايد كه در عين حالى كه مختار است و اسباب و وسائل مادى را استخدام كرده و به كار مى گيرد، به خدا اعتماد داشته باشد و هميشه از او كمك بخواهد و منصرف از او نباشد، و به فراهم بودن اسباب مغرور نگردد و غافل از خدا نشود كه در بسيارى از موارد با اينكه انسان اسباب امرى را فراهم مى نمايد و در نظرش حصول نتيجه قطعى است، ناگهان وضع بهم مى خورد و نتيجه حاصل نمى شود و همه زحمتها بى ثمر مى گردد.

وگاهى هم به عكس، اسباب پيشامد سوئى فراهم مى شود و انسان در سراشيبى سقوط قرار مى گيرد و بيچاره مى شود ناگهان

عنايت غيبى به طور معجزه آسا او را نجات مى دهد.

و سرّ بزرگى كه در اين جريان ديده مى شود همان توجه

نيايش در عرفات، ص: 46

بندگان به خداوند متعال است كه اگر امور بر مجراى اسباب ظاهرى بگردد و تخلف نپذيرد، مردم از عالم غيب و اسباب غيبيّه غافل مى شوند. هريك از اين دو جريان انسان را به خدا و عالم غيب متوجه مى سازد و همه و هركس اين دو جريان را مكرر تجربه مى كنند و از آن اگر روحشان بيمار نباشد خدا را مى شناسند.

داستانها و حكايتهاى معرفت آموز در هر يك از اين دو زمينه بسيار است و رشته اول همان رشته معرفت خدا به «فسخ عزيمت» است كه فرمودند:

«عَرَفْتُ اللَّه بِفَسخِ الْعَزائم و نقض الهِمَم»

«خدا را شناختم به فسخ عزيمتها و شكسته شدن همّتها».

چنانكه حضرت اميرالمؤمنين- عليه السلام- فرمود:

«عَرَفْتُ اللَّه سُبحانَهُ بِفَسخِ العزائم وَحَلِّ الْعُقُودِ وَنَقْضِ الهِمَم»[23].

«شناختم خدا را به فسخ عزيمتها (تصميمهاى قطعى) و باز شدن گره ها و شكستن همّتها»[24].

و حاصل اين است كه از حصول اسباب مادى هميشه محصل

نيايش در عرفات، ص: 47

مسببات نيست؛ گاهى با يأس از نيل به مقصود، مقصود حاصل مى شود و گاهى نيز با يقين به حصول مطلوب به لحاظ حصول اسباب ظاهرى و مادى، مطلوب حاصل نمى شود و امر، بعكس اراده و اسباب چينى انجام مى گيرد به وجود خدا و تصرف اراده او پى مى بريم و به گفته شاعر مى فهميم كه قضاى حق در كار است:

اگر محول حال جهانيان نه قضاست چرا مجارى احوال برخلاف رضاست

هزار نقش برآرد زمانه و نبوديكى چنانكه در آيينه تصور ماست

بلى قضاست بهر نيك و بد عنان كش خلق بدان دليل كه تدبيرهاى جمله خطاست

به

دست ما چو از اين حلّ وعقد چيزى نيست به عيش ناخوش وخوش گر رضادهيم سزاست

2- «وَلا لِعطائهِ مانِعٌ».

و براى عطاى او مانعى نيست هركسى را بخواهد به هر عطايى سرافراز كند و هر نعمتى را به او عطا فرمايد هيچكس نمى تواند عطاى او را منع نمايد و كسى را از عطاى او محروم سازد.

بديهى است كمال حضرت ربوبى (عزّ اسمه) همين اقتضا را دارد كه «لا دافِع لِقضائِهِ وَلا مانعٌ لِعطائِهِ» باشد غير از اين باشد به عجز و نداشتن توانايى موصوف مى شود و (اللَّه) عاجز و ناتوان

نيايش در عرفات، ص: 48

نمى باشد. پس اين دو صفت در حقيقت راجع به صفت قدرت اوست كه همه و هر چيز تحت سلطه قدرت و توانايى او قرار دارند و قدرت او مافوق همه قدرتها و غالب بر همه است بلكه همه قدرتها و نيروها از قدرت او به وجود آمده و دليل قدرت او هستند چون بديهى است كه ساير قدرتها حادث و مسبوق به عدم مى باشند لذا بايد قدرت بالذاتى باشد كه همه قدرتها عطاى او و مخلوق او و مستند به او باشند.

3- «ولا كَصُنْعِهِ صُنعُ صانِع»

مانند صنع و ساختن يا صنعت و مصنوع و ساخته او، صنع و ساختن يا صنعت و ساخته و مصنوع هيچ صانعى نيست؛ زيرا صنعتِ صنعتگران كامل نيست و بتدريج و با توجه به نواقص آن تكميل مى شود چه بسا كه خود صنعتگر به نقص او توجه نمى نمايد در حالى كه صنايع الهى همه در حدّ خود كامل و بى عيب و نقص است. چنانكه در قرآن كريم مى فرمايد:

«ما تَرى فى خَلْقِ الرّحمن مِنْ تَفاوتٍ فَارْجِعِ البَصَرَ هَل تَرى

مِنْ فطورٍ»[25].

«هيچ در نظم خلقت خداى رحمان، بى نظمى و نقصان نخواهى يافت.

بارها با ديده عقل در نظام مستحكم آفرينش بنگر آيا هيچ سستى و خلل در آن توانى يافت».

نيايش در عرفات، ص: 49

صنايع الهى بدون الگو و بدون الهام از صنعت و نقشه ديگر، آفريده شده است و صنايع بشرى همه با الهام از اوضاع و نظامات، آثار و خواص، ارتباطات صنايع الهى با يكديگر و تركيبات و چگونگى اجزاى آنها فراهم شده است.

در صنايع بشرى همه از مواد و عناصرى كه خداوند متعال آفريده استفاده مى شود و با تصرف در آنها و تلفيق آنها با يكديگر صنايعى را عرضه داشته اند امّا صنايع الهى در بخش بدايع، آفرينش بسائط و مواد و عناصر است و در بخش مركّبات تلفيق مواد و تركيب اجزا و صورتگريها و امور ديگر است كه هرگز در صنعت بشر مثل آن يافت نخواهد شد.

در اين معانى تفاوت نمى كند كه صنع در كلام امام- عليه السلام- مثل خلق كه به معنى مخلوق گرفته مى شود به معنى مصنوع و ساخته، تفسير شود و يا مثل خلق و خلقت كه به معنى فعل آفرينش و آفريدن هم استعمال مى شود. صنع و صنعت نيز به معنى ساختن و مصنوع را پديد آوردن باشد كه در اين صورت نيز بين فعل خدا و ساختن او با فعل ديگران همين گونه فرقها وجود دارد و خدا در صنع و فعل خود بى شريك است؛ نه از كسى يارى مى گيرد و نه كسى با او همكارى مى كند و نه از كسى مثل صنايع و افعال او صادر مى گردد.

اين جمله اشاره اى است به گوشه اى از مفهوم متعالى توحيد

نيايش در عرفات،

ص: 50

افعالى كه معنايش اين است كه خداوند متعال در افعال و صنايعى كه از او صادر مى شود متفرد و يگانه است. بدون شريك و بدون استعانت از احدى هر فعلى و صنعتى را انجام داده و فعل و صنعت او نيز بى مثل و نظير است. فعل و صنع هيچ كس همانند صنع و فعل او نيست و مثل آن از احدى صادر نمى شود.

4- «وَهُوَ الجَوادُ الواسِعُ».

جود به معنى بخشش است و جواد كه از صفات مشبهه است به معنى بخشنده و عطا كننده، كثيرالانعام و الاحسان است خواه از او خواسته شده باشد يا خواسته نشده باشد. و واسع به معنى صاحب وسعت و گشايش است. چنانكه گفته اند: كسى است كه دارايى و قدرت او بر جود و بخشش، همگان را شامل است و ظاهر، اين است كه «الواسع» صفت «جواد» و اشاره به اين است كه جود جواد كافى و فراگير همه و واسع است و اين هم از صفات جماليه و فعليّه خداوند و به معنايى هم صفت ذاتيّه اوست؛ چون مبدأ جود و بخششِ خدا، كمال ذات اوست. پس به اعتبار صدور جود از او، از صفات فعل و به اعتبار اينكه ذات، مبدئيت و اقتضاى صدور جود و فيض دارد، از صفات ذات است. و اگر واسع مثل جواد صفت خدا باشد كه بر رفع فقر و قضاى حوايج همه قادر است و قدرتش بر قضاى حوايج همه را شامل است.

در عدةالداعى مى فرمايد:

نيايش در عرفات، ص: 51

«الواسع: هوالذى وسع غناه مفاقر عباده ووسع رزقه

جميع خلقه»[26].

كه بنابراين مى شود وسيعتر از اين، اين اسم شريف را معنى كرد به اينكه: واسع

رحمتش، قدرتش، حاكميّت، حافظيّت، رازقيّت، ولايت، قيّوميت، هدايت و ساير صفاتش همه در كمال كمال و محيط بر همه چيز همگان است.

5- «فَطَرَ اجناسَ البَدايع».

«بدايع» جمع بديع است و بديع هم بر مخلوقاتى كه بى آنكه از چيزى آفريده شده باشد يا نظام آن و نقشه آن از نظم چيز ديگر گرفته شده باشد و به قدرت خدا پديد شده باشد و هم بر خدا كه پديدآرنده اشيا و اجناس بدايع است، اطلاق مى شود. بنابراين از اسماءالحسنى است.

«فاطر» نيز به معناى بديع و مبدع است و آن از اسماء اللَّه الحسنى است و از صفات فعليّه خداوند است كه مبدأ آنها صفت قدرت است كه از صفات ذاتيّه است. بنابراين مضمون اين جمله در وصف اللَّه اين است كه او و فقط او اجناس و انواع پديده هاى بديع را آفريد.

6- «واتقن بِحكْمَتِهِ الصِّنايعَ».

نيايش در عرفات، ص: 52

اتقان و استحكام صنعت از نشانه هاى علم و حكمت صانع است. به گفته شاعر:

فعلى بس محكم است گيتى و باشدفعل محكم دليل حكمت فاعل

و حقير سروده ام:

عالم كه چنين اساس محكم داردبرنامه و دستور منظم دارد

بر علم و قدرتش هست گواه چيزى نه زحد فزون ونه كم دارد

ظهور اين صفت در تمام موجودات عالم امكان از عناصر، بسايط، مركبات، جماد، نبات، حيوان، انسان، معادن، زمين، آسمان، منظومه ها، كهكشانها و موجودات ذرّه بينى و ريزى كه با چشمهاى غير مسلح ديده نمى شوند، آشكار است و تمام علوم و دانشهايى كه بشر به آن دست يافته، مربوط به اطلاع و آگاهى از بخش كمى از نظام متقن و محكم اين عالم است كه انسان اگر از خود شروع و اتقان و استحكامى را كه

در وجود خودش برقرار است بخواهد بررسى نمايد عمرش اگرچه چند برابر عمر طبيعى باشد كفايت نمى كند.

اكنون نظام هربخشى از وجود انسان از روح و جسم آن، علمى جداگانه و پراهميّت است كه محققان در آن به تحقيق و كاوش بيشتر دائماً اشتغال دارند مبدأ اين صفت اتقان صنع است.

چنانكه در اين جمله امام- عليه السلام- است.

نيايش در عرفات، ص: 53

صفت حكمت و علم خداوند است كه با صفت قدرت كه هردو از صفات كماليه و نخستين، جمالى و دوم جلالى است از صنع صانع و اتقان صنايع و اتقان مجموعه عالم امكان، تجلى مى نمايند.

7- «لا تخفى عَلَيهِ الطَّلايعُ».

«طلائع» جمع طليعه است به معنى ديده بان و پيش درآمد لشكر يا هر چيزى. كه در اينجا ظاهراً مقصود آغاز مخفى و غيرمرئى اشيا و حوادث و وقايع است كه بر غير خدا مخفى و پنهان است ولى بر او مخفى و پنهان نيست. بديهى است عالميت مطلقه و دانايى همه جانبه، همين اقتضا را دارد اين صفت ذاتى حقتعالى و بدون اعطا از كسى يا امكان ايجاد حجاب و پرده اى براى او ثابت است و از صفات جماليّه كماليّه است.

8- «وَلا تَضيعُ عِنْدَهُ الْوَدايعُ».

اين جمله ظاهراً مجاز است و اگر حمل بر حقيقت بنماييم هم بايد بگوييم مفهوم وديعه، هم شامل وديعه و سپرده هاى مادى است كه بعضى بندگان نزد بعض ديگر مى گذارند و هم شامل وديعه هاى معنوى است مثل راز و سرّ و مطلب مكتومى را كه كسى به كسى بگويد به شرط آنكه براى كسى بازگو نكند. و مثل شهادت كه در نزد شاهد، وديعه و امانت است. و مثل اعتقادات صحيح، اعمال و وظايف،

اطاعات و عبادات كه نزد خدا محفوظ است و به

نيايش در عرفات، ص: 54

حكم:

«انّى لا اضيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنكُمْ»[27]

ضايع نخواهد فرمود.

چنانكه از فخرالمحققين- عليه الرحمه- نقل شده است كه: هركس بخواهد در هنگام موت بر عقايد حقه ثابت بماند و از حق به باطل عدول نكند، اصول پنجگانه دين را با دلايل آن در پيش خود حاضر نمايد و آن را به خداوند متعال بسپارد كه در وقت رسيدن موت به او رد فرمايد؛ به اين طريق كه پس از استحضار عقايد در ذهنش بگويد:

«اللّهُمَّ يا ارحَمَ الرّاحِمينَ انّى اودَعْتُكَ يَقينى هذا وَثَباتَ دينى وَانتَ خَيرُ مُستودَعٍ وَقَد امَرتَنا بِحفظِ الوَدائِع فَرُدَّهُ عَلىَّ وَقْتَ حُضُورِ موتى»[28].

9- «جازى كُلَّ صانعٍ».

10- «وَرايشُ كُلِّ قانعٍ».

11- «وَراحِمُ كُلِّ ضارعٍ».

12- «وَمُنْزلُ المَنافِع وَالكِتابِ الجامِعِ بِالنُّور السّاطِعِ».

در اين چند فراز نيز امام از افعال و عنايات الهى به بندگان ياد كرده و او را به اين اوصاف كه همه از صفات فعلى اوست و به

نيايش در عرفات، ص: 55

اعتبار صدور اين افعال بر او اطلاق مى شود، توصيف نموده است هرچند مبدأ اين افعال هم صفات ذاتيه او مثل علم و قدرت است او پاداش دهنده هر صنعتگر و صاحب كار است و مصلح احوال هرقناعت پيشه است. كسى كه قناعت نمى كند و بيش از اندازه اى كه به او از طلب رزق و روزى با كسب و كار مى رسد مى خواهد و بيشتر از آن صرف مى نمايد، كارش روبه فساد و اختلال مى رود. به عكس كسى كه به كار و زحمت و طلب حلال كه از عبادات مهمه است تن در مى دهد و رنج عمل را متحمل مى شود و به آنچه

از اين طريق به او رسيد راضى و خوشنود مى شود و از اسراف و تبذير پرهيز مى نمايد و بيش از آنچه درآمد دارد خود را در خرجهاى اضافى و زايد بر حال خود نمى اندازد، كارش را خدا روبه نظام و اصلاح مى برد.

او رحم كننده به هر متضرع و زارى كننده است آنكه به هر تضرع كننده از مؤمن و كافر، موحد و مشرك، مطيع و عاصى رحم مى كند و حتى به ضراعت و زارى جنبندگان ديگر جواب مى دهد، فقط خداست. لذا حتى اگر ما بشنويم كه خدا به بت پرستان و كفار در يك واقعه و يك جريان رحم نموده يا با نماز استسقا و ضراعت و زارى غير مؤمنين از مخالفين، باران رحمتش را فرستاده است تعجب نمى كنيم؛ چون كارى است كه بر حسب رحمانيت از او صادر مى شود.

نيايش در عرفات، ص: 56

به علاوه در اين مواقع كه دلها متوجه به عالم غيب مى شود و در حال يأس و نااميدى به او كه پناه همه در همه اوقات است بر حسب فطرت پناهنده مى شوند براى اين كه نور ايمان به غيب در آنها بالمرّه خاموش نشود و زمينه براى هدايت بيشتر آنها فراهم شود. خداوند به ضراعت آنها جواب مى دهد در اين ميان گاه هم بعض ضراعتها بى جواب مى ماند به لحاظ اين كه پاسخ مثبت، به مصلحت تضرع كننده نيست و درواقع پاسخ موافق رحم، بر او نيست يا اين كه انجام آن خلاف بعض سنن ثابته و حكمتهايى است كه در علم خدا رعايت آنها لازم است و ما از فهم تمام اطراف و جوانب آن عاجزيم.

بديهى است در اين مواقع و در همه

موقعيتهاى ديگر خداوند حكيم طبق حكمت بالغه خود و مصالح واقعى بندگان عمل مى كند و بر خلاف ما رحم و لطف و تفضّل او از حكمت او چيزى كم نمى كند، و اما جمله بعد نخست اشاره مى فرمايد به انزال و فرو فرستادن منافع كه ممكن است مصدر ميمى يا اسم محل و مكان جميع منفعت باشد و غرض انزال امور و چيزهايى است كه موجب نفع و سودمند باشد مثل باران و نور آفتاب كه بر زمين مى تابد و نازل مى شود و عنايات و فيوضى نامرئى. و خلاصه آثار ربّانيّت و ربوبيّت الهى كه شامل حال تمام جهانيان مى گردد و با نزول فيض از او به سوى همه انجام مى شود مثل اين بيان كه مى فرمايد:

نيايش در عرفات، ص: 57

ممكنات و مخلوقات نمى توانند براى كسب انواع كمالات و ايجاد ربط با خدا، بخودى خود به سوى او صعود نمايند و اين فيض خداست كه نزول مى يابد و به آنها متصل مى شود تا شرايط صعود آنان فراهم گردد.

سپس اشاره به انزال كتاب كه در اينجا ظاهراً مقصود فقط قرآن كريم است و الف و لام براى عهد و اشاره به قرآن است كه آنچه مورد حاجت بشر است از معارف، احكام، نظامات و هدايتهاى لازمه در هر موضوع، جامع است. و شايد مراد از نور ساطع تابان، همان تعاليم كامل و درخشان آن باشد.

13- «وَهُوَ لِلدَّعواتِ سامِعٌ».

14- «وللكرباتِ دافِعٌ».

15- «وَلِلدَّرَجاتِ رافِعٌ».

16- «وَلِلجَبابِرة قامِعٌ».

اين چهار صفت كه بازگشت به صفت علم و قدرت حق از صفات ثبوتيه دارند، خدايى خدا را بيان مى نمايد كه دعاها را مى شنود. دعا از هر كس ودر هركجا باشد شنوايى خدا محدود به

آلت و وسيله نيست كه مشروط به شرايطى باشد و فاصله زمان و مكان در شنودن و نشنودن مؤثر باشد.

در ديگر شنوندگان با تغيير شرايط صدا و صدا كننده يا تغيير شرايط صدا شده و شنونده، شنيدن و نشنيدن و كيفيّت شنوايى

نيايش در عرفات، ص: 58

تغيير مى كند. اما در خدا در جانب شنونده دعا، هيچ تغيير شرايطى تصور نمى شود چون اصلًا قدرت حق بر شنيدن از جانب او مطلق، بى قيد، بى حد و بى انتهاست. از طرف دعا كننده اگرچه شرايط و كيفيّات، تفاوت مى كند؛ گاهى آهسته دعا مى كند و گاهى با صداى بلند خدا را مى خواند و گاه در ضمير و باطن خود به او توجه مى نمايد، گاه از پشت پرده و داخل خانه و جاهايى كه موانع نشنيدن براى اشخاص عادى موجود است. وگاهى نيز در محيط فارغ از موانع، دعا مى كند.

هيچيك از اين شرايط و ظروف در شنيدن خدا اثر نمى گذارد و او همه را مى شنود گر مورچه اى دم بزند در ته چاه از دم زدن مورچه آگاه بود همانطور كه از صداهاى بسيار بلند آگاه است اين علم و آگاهى خداوند است.

و اگر مى گوييم خدا سميع است يعنى از آنچه مخلوق با آلت و حاسّه سمع مى شنود، آگاه است و او صداهايى را كه مردم نمى شنوند نيز مى شنود.

و اگر مى گوييم خداوند بصير و بينا است و مى بيند مقصود اين است كه آنچه را ما مبصر و ديدنى مى دانيم و بدون حاسّه چشم نمى توانيم به آنها آگاهى يابيم مثل رنگها، او از آنها آگاه و به آنها عالم است بى آنكه به آلتى و حاسه اى نياز داشته باشد و آنچه را كه قوّه بينايى

ما از ديدن آن عاجز است نيز مى بيند.

نيايش در عرفات، ص: 59

در انسان هم اين حواس شنوايى، بويايى، بينايى، چشائى و بسايايى نيز وسيله علم مى شوند ولى خداوند چون علمش عين ذات و قديم است و منزّه از تركيب و تجسم است بى اسباب و وسيله به همه چيز عالم بوده و هست.

عقيده باطل مجسّمه

مجسّمه اهل سنت خلاف اين حقيقت را عقيده دارند آنها جمود به ظاهر الفاظ مى كنند! و با اين كه به فرض الفاظى مثل: عين، يد، سمع، و غير اينها ظاهر در همين مفاهيم جسمانى باشند، بر مجاز بودن آنها و عدم اراده معنى حقيقى از آنها قرائن عقليّه دلالت دارد. بلكه در بعض موارد، قرائن حاليّه و عرفيّه نيز دلالت دارد.

مثلًا اگر بگويند: دست فلانى بر سرهمگان دراز است يا چشم او همه جا را مى بيند يا پايش همه جا را گرفته است اين عبارت دلالت بر معنى حقيقى ندارد بلكه دلالت بر معناى عرفى دارد و معنى عرفى آن اين است كه: فلانى بر همه جا تسلط دارد.

درباره خداوند مطلب به طريق اولى روشن و واضح است.

علاوه بر آنكه: اثبات آلت سمع يا رؤيت براى خدا مساوى با سلب صفت خدايى و اثبات صفات سلبى و نفى صفات ثبوتى است.

ذوق و فهم عرفى و عرفانى هم بر آنچه گفتيم دلالت دارد.

ولى مجسّمه و حنابله- كه وهّابيان عصر ما را بايد افراطى ترين

نيايش در عرفات، ص: 60

آنها در اثبات جسميّت براى حقتعالى و ايمان به خرافات ديگر دانست- از اين ذوق و درك و بينش كه اساسى از اصول معرفة اللَّه و از پلّه هاى مهم نردبان ترقى در شناخت و معرفت خداست محروم

هستند. يعلمون ظاهراً من الالفاظ و هم عن معانيها و حقايقها غافلون.

صفت ديگر كه در اين چهار فقره به آن اشاره شده است و ذكر آن پس از فقره «وَهُوَ لِلدَّعواتِ سامِعٌ» مناسبت پيدا مى كند؛ زيرا در اينجا مقصود توجه دادن به صفات كماليه جماليه خداوند متعال است. لذا چون دعاها بيشتر مشتمل درخواست دفع نگرانيها، اندوه، غصه و غمهاست، اگرچه مجرد شنيدن دعاها و ديدن حالات بندگان و مخلوقات و آگاهى از آنها كمال است اما براى بنده اى كه دعا مى كند قبله دعايش قدرت و توانايى خدا بر دفع آن ناراحتى هاست و از اين جهت كه او دفع كننده كربتها است و لازمه اين كه دعاها را در اين امور مى شنود دفع آنهاست، بنده اميدوار مى شود و به سوى او ملتجى مى گردد و تضرع و زارى مى نمايد.

و همچنين دعا مشتمل بر درخواست رفع درجه و مقام است كه در جمله «وَلِلدَّرجاتِ رافِعٌ» بيان مى فرمايد كه اين رفع درجه و بلند شدن مقام نيز با خداست و اوست كه درجات را در اثر دعا يا حكمتهاى ديگر بلند مى كند و رافع الدّرجات است.

اين چند صفت همه از صفات ثبوتيّه فعليّه است كه به دو

نيايش در عرفات، ص: 61

صفت ذاتى علم و قدرت (دانايى و توانايى) برگشت دارند. و علم مطلق و قدرت مطلقه مقتضى قدرت بر اين افعال و كارهاست.

سپس به يكى ديگر از صفات ثبوتيّه فعليّه كه: «قامع الجبابره» است و از صفات جلال است در اين جمله: «وَلِلجَبابِرةِ قامِعٌ» اشاره مى فرمايد كه اوست كه جبابره، طواغيت و ستمگران را قلع و قمع، نابود و هلاك مى نمايد و دعاهايى را كه براى برانداختن و قلع

و قمع آنها مى شود، مى شنود و مستجاب مى فرمايد. اوست كه مى فرمايد:

«افَرَايتَ انْ مَتَّعناهُمْ سِنينَ ثُمَّ جاءهُمْ ماكانُوا يُوعَدُونَ ما اغنى عَنْهُمْ ماكانُوا يُمتَّعُونَ»[29].

اوست كه گردنكشان و استكبارگران را بر خاك ذلت مى نشاند و تخت ستمگران را سرنگون مى نمايد.

و مصداق اين اشعار منسوب به اميرالمؤمنين- عليه السلام- مى سازد؛ اشعارى كه حضرت امام على نقى- عليه السلام- در مجلس متوكِل ناصبى، انشا فرمود و مثل آن خبيث را تحت تأثير قرار داد:

باتوا على قلل الأجبال تحرسهم غلب الرجال فما اغنتهم القلل

واستنزلوا بعد عزّ من معاقلهم واسكنوا حفراً يابئس ما نزلوا

ناداهم صارخ من بعد دفنهم اين الاساور والتيجان والحلل

نيايش در عرفات، ص: 62

اين الوجوه التى كانت منعمةمن دونها تضرب الاستار والكلل

فافصح القبر عنهم فيه سائله تلك الوجوه عليها الدود يقتيل

قد طال ما اكلوا دهراً وماشربوافاصبحوا بعد طول الاكل قد اكلوا[30]

يعنى:

«بر قلّه هاى بلند، خانه كردند و مردانى به نگهبانى آنان مشغول شدند ليكن قلّه ها آنان را سودى نبخشيد».

نيايش در عرفات، ص: 63

«پس از سرفرازيها با خفّت از آن جايگاههاى استوار، به زير كشيده شدند و در گورهايى- چه بد منزل و مسكنى است!- جاى داده شدند».

«بعد از خاكسپارى، منادى بانگ زد: آن تاجها، زيورها، پوششها و تجمّل به كجا رفت؟!».

«آن چهره هاى ناز پرورده كه همواره در پس پرده و حجاب پنهان شده بودند، چه شدند؟!».

«عاقبت، گورها سرنوشت شوم آنان را نشان دادند و چهره هاى كرم زده آنان را به نمايش گذاشتند!».

«مدت درازى خوردند و آشاميدند و اينك پس از خوردنها، خورده شدند!».

خاقانى هم در همين معانى سروده است:

گفتى كه كجا رفتند آن تاجوران اينك زيشان شكم خاك است آبستن جاويدان

17- «فَلا الهَ غَيرُهُ».

18- «وَلا شي ء يَعْدِلُهُ».

19- «وَليْسَ كَمِثْلِهِ شَى ءٌ».

20-

«وَهُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ اللَّطيفُ الْخَبير».

21- «وَهُوَ على كُلِّ شَى ء قديرٌ».

اين فرازها و جمله هاى بلند توحيدى همانند نتيجه و حاصل

نيايش در عرفات، ص: 64

شانزده جمله هاى عرفان آموزى است كه قبلًا امام- عليه السلام- فرمود؛ يعنى كسى كه داراى اين صفات باشد كه نه براى قضايش دافعى باشد و نه از عطايش منع كننده اى و نه صنع هيچ صانعى مثل او باشد و داراى ساير صفاتى باشد كه بَر شمرده شد، غير از او خدايى نيست؛ چون صاحب آن صفات بايد منفرد و يگانه و بى همتا باشد. كسى كه براى قضاى او دافعى و براى عطايش مانعى نيست بايد در قدرت، يگانه باشد و چيزى عِدل و برابر او نگردد و مثل او چيزى نباشد. و او شنوا، بينا، لطيف و آگاه است و او بر هر چيز تواناست چون لازمه اتصاف به آن صفات، اين اوصاف است.

نيايش در عرفات، ص: 65

بخش دوم: نعمت هاى الهى

اشاره

نيايش در عرفات، ص: 67

نعمت هاى الهى

«اللهمَّ انّى أرغَبُ إلَيكَ وَاشْهَدُ بالرُّبوبيَّة لَكَ مقراً بانك رَبّى وَالَيكَ مردّى (الى قوله) وصلّى اللَّه عليه خيرته محمد خاتم النّبيين وآله الطّيبين الطّاهرين الُمخلصين وَسَلَّم».

اين بخش- كه بخش بزرگ از دعاست- متضمن معانى بزرگ توحيدى، تربيتى و اخلاقى است كه بايد در آن دقّت بسيار كرد. در عين حال به مسائل مهمى از علوم متعدد مثل تشريح، معرفة الاعضاء، فوائد الاعضاء، زيست شناسى، روانشناسى، جنين شناسى و غيرها نيز اشاره دارد.

اين بخش در ابتدا عرض ابتهال و تضرع و زارى به درگاه حضرت باريتعالى و شهادت به ربوبيّت از براى اوست كه همه مخلوقات را بر حسب حكمت و اقتضاى ذوات آنها زيرپوشش قرار داده است. و تربيت اوست كه ناقص را كامل و كامل را كاملتر مى نمايد. و پس از اقرار به معاد و اينكه بازگشت به سوى اوست، نعمتهاى خدا را در پيدايش خود بر مى شمارد و عنايات و تربيتهاى مرحله به مرحله او را- كه ما را در عوالم مختلف سير مى دهد تا به

نيايش در عرفات، ص: 68

عالم دنيا مى رساند- متذكر مى گردد.

پس از طى اين مراحل نيز اين تربيتها و عنايات الهى است كه دستگير او مى شود. روزى و غذاى او را از شير مادر مقرر مى سازد و اين همه مهر و محبت را براى او قرار مى دهد و او را در اين حال كه كودك گهواره اى است از انواع خطرات حفظ مى نمايد تا زبانش به سخن باز مى شود و رشد و نمو مى نمايد تا آن زمان كه آفرينش او كامل مى گردد، معرفت را به او الهام مى فرمايد.

و از اينجا با تربيتهاى روحى و عقلانى، عقل و

روح او بيش از پيش مدارج كمال و ترقى را مى پيمايد به عجايب حكمت خدا در عالم آگاه مى شود و به آسمان و زمين و اين همه مخلوقات كوچك و بزرگ زمين و آسمان و برّ و بحر با ديده بصيرت و عبرت مى نگرد و به شكر خدا و ياد او متنبّه و ملتفت مى شود. خدا به او مى فهماند و او را متنبّه مى سازد كه بايد شكر اين همه نعمتها را بجا آورد و او را ياد نمايد و به عظمت و بزرگى و تنزه از صفات نقص بستايد.

در اين بخش از دعا از نعمت رسالتهاى انبيا و نعمت درك و فهم دعوت آنها و عمل به آنچه موجب رضاى اوست سخن به ميان آمده است. و به نعمت انواع معاش و امورى كه معيشت و زندگى به آن تقوّم دارد از غذا و لباس و غيره اشاره شده است. و ضمن اشاره به جهل و جرأت بشر بر خدا، خدا را مى ستايد كه با اين حال اين

نيايش در عرفات، ص: 69

انسان جرى و جسور را دلالت مى نمايد به كارهايى كه او را به خدا نزديك نمايد و توفيق به اعمالى عطا مى كند كه او را در نزد او وجيه و آبرومند سازد تا حدى كه اگر همين بنده گستاخ دعا كند و بخواند او را، به او پاسخ مى دهد و اگر از او سؤال و درخواست بنمايد به او عطا مى فرمايد و خدايى كه به همه، حق نعمت دارد و همه بر سر خوان نعمتهاى غيرقابل احصاى او نشسته اند.

و به اطاعت هيچيك از بندگانش نياز ندارد او كمال مطلق و بى نياز مطلق است

اطاعت بندگان از او كه به هدايت و توفيق اوست وسيله كمال آنها و تشبّه به اخلاق كامله خداوند متعال است.

مع ذلك از اطاعت بندگان شكر مى نمايد و چون بندگان شكر او را بجا آورند نعمت را بر آنها زياد مى گرداند. همه اينها براى اين است كه نعمتها را بر بندگان زياد گرداند و احسان و انعام خود را بر بنده اتمام فرمايد و هم عجز و ناتوانى بشر را در درگاه كبريايى جلت الائه و عظمت نعمائه كه اسماء و نامهايش مقدس و نعمتهايش عظيم است بيان مى فرمايد كه كدام از نعمتهاى او را مى توان از لحاظ عدد شماره و احصا كرد و به شكر كداميك از انواع عطاهاى او مى تواند قيام و اقدام نمايد.

و حال آنكه اين نعمتها و عطاها بيشتر از آن است كه شماره كنندگان و حسابداران بتوانند احصا كنند يا اينكه علم حفظ كنندگان بتواند آنها را حفظ نمايد و بر آنها محيط گردد. علاوه بر

نيايش در عرفات، ص: 70

اينها آنچه را از من صرف كردى و برگرداندى از ضررها و سختيها بيشتراست از آنچه براى من از عافيت، راحتى و آسايش ظاهر است.

سپس به تمام وجود عجز و ناتوانى خود را از اداى شكر نعمتها بيان مى نمايد و شهادت مى دهد به حقيقت ايمان، يقين و توحيد خالص و باطن نهان ضمير خود و به تمام اجزا و اعضاى بدن خود و علايق گذرگاه هاى نور چشم و چين هاى صفحه پيشانى و رخنه هاى گذرگاه نفس و پاره هاى نرمه گوش و مجراهاى رسيدن آواز به گوش به الفاظى كه بر زبان و لبهايش جارى مى شود به گوش، دهان، دندان، سر، مو، عصب، رگ

استخوان و ... وبه تمام حركات ركوعى و سجودى و به حال سكون و خواب و بيدارى كه اگر در طول اعصار و دور احقاب، هفتادها سال عمر كنم و كوشش و تلاش كنم كه شكر يكى از نعمتهاى تو را بجا آورم نخواهم توانست مگر به منّت تو و عنايت تو كه خود بر من شكر جديد و جاودانى را واجب مى نمايد و ثنا و ستايش تازه اى را لازم مى كند.

نه من تنها كه اگر تمام شماره كنندگان بخواهند احصاى نعمتهاى تو را از گذشته، حال و آينده بنمايند از آن عاجزند، مگر نه اين است كه تو اى خدا در كتاب ناطق وحى صادق خودت فرموده اى:

نيايش در عرفات، ص: 71

«وَانْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّه لا تُحْصُوها»[31]

كه واضح است مخاطب به اين خطاب الهى نه فقط ابناء بشر از حكما، فلاسفه و علماى هر علم و فن و دانشمندان جهان شناس و خواص و همه عوام است، بلكه شخص رسول اكرم- صلّى اللَّه عليه وآله وسلّم- و اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا و ساير ائمه معصومين- عليهم السلام- نيز در اين خطاب واردند و از آن خارج نيستند، بلكه اين ذوات مقدسه بيشتر از همه نامبردگان به عجز خود در برابر احصا و تعداد نِعَم الهى، معترف و آگاهند. و همين، جهت امتياز و برتر بودن آن بزرگواران از همه اصناف و افراد است.

آنها بيشتر از آنچه همه خود را به خدا محتاج و در درگاه او فقير مى بينند، خود را فقير و نيازمند مى يابند كه اين درك فقر به او از اعظم مقامات انسان است. هركس دركش بيشتر باشد به او نزديكتر و حضورش زيادتر است.

البته اين نكته نيز قابل

توجه است كه چنان نيست كه فقر آنها با ديگران على السواء باشد با اين تفاوت كه درك ديگران از فقرشان مانند آنها عميق و وسيع نيست، بلكه در واقع فقر آنها به خداى متعال از ديگران بيشتر است چون هر موجودى و هر كسى به اندازه استعداد و صلاحيت خود به خدا فقير و محتاج است؛ يعنى

نيايش در عرفات، ص: 72

مى تواند از الطاف و عنايات حق بهره مند شود كه:

گر بريزى بحر را در كوزه اى چند گنجد قسمت يكروزه اى

ظرفيت و گنجايش افراد مختلف است؛ يك جنبده است كه نياز به يك قطره آب دارد، يكى هم هست كه يك كوزه آب هم او را سيراب نمى كند. هر قدر تشنگى بيشتر باشد احتياج به آب زيادتراست.

آب كم جو تشنگى آور به دست تا بجوشد آبت از بالا و پست

بر اين حساب است كه نبات از جماد احتياج بيشتر دارد و حيوان از نبات محتاجتر است؛ چون استعداد او بيشتر است و انسان از حيوان برتر است و دعوت انبيا و ائمه- عليهم السلام- از اشخاص و افراد بر اين حساب بوده است كه در حديث است:

«انّا معاشر الأنبيا، أمرنا أن نكَلّم النّاس عَلى قَدرِ عُقُولِهِم»[32]

با همه، همه مطالب را نمى فرمودند و همان طور كه به ما دستور داده اند خودشان نيز همانگونه عمل مى فرمودند. به ما دستور داده اند كه:

«حدثوا الناس بما يفهمون 33] ولا تحدثوهم بما لايفهمون 34] اتريدون ان يكذب اللَّه و رسوله».[35]

نيايش در عرفات، ص: 73

بارى در پايان اين بخش كه ما اندكى از مطالب بسيار بلند و انسان ساز آن را حتى به قدرى كه خود مى فهميم نگفتيم و بايد گفت كه ما همچنان در اول بيان و در

آغاز سخن مانده ايم و نمى دانيم از كجا شروع و در كجا به پايان برسانيم، امام- عليه السلام- زبان به حمد الهى مى گشايد و خدا را به صفات سلبيّه و منزّه از شريك و فرزند و صاحب اختيار و مداخله گر در كار داشتن ياد كرده به قرآن مجيد و استدلال خداوند كه مى فرمايد:

«لَوْ كانَ فيهما الِهَةٌ الّا اللَّه لَفَسَدتا»[36]

بعد از اينكه حضرت استشهاد به آيه فوق مى نمايند، سپس به بعضى از صفات ثبوتيه اشاره كرده و اين بخش را با حمد خدا و صلوات بر محمد و آل طاهرين صلوات اللَّه عليهم اجمعين ختم مى فرمايد اللهمَّ عظم اجورنا بمصابنا بسيدنا ابى الاحرار و سيدالشهداء عليه الصلاة والسلام.

نيايش در عرفات، ص: 75

بخش سوم: بصيرت در دين

اشاره

نيايش در عرفات، ص: 77

«اللهمَّ اجْعَلْنى اخشاكَ كَانّى اراكَ وَاسْعِدنى بِتَقْويكَ وَلا تُسْقِنى بِمَعْصِيَتِكَ وَ (الى قوله عليه السلام) اجعَل لى يا الهى الدَّرَجةَ الْعُليا فِى الآخِرةِ وَالاولى».

دعا و خواندن خدا به اسماء و صفات جمال و جلال، يكى از اركان عبوديت و بندگى و توجه به كمال و يكى از وسايل مهم ترقى و سير معنوى و سفر به عالم ملكوت و لاهوت است. و فاصله اى بين خواندن بنده و پاسخ خدا نيست، ولى بنده بايد خود را براى گرفتن جواب، آماده نمايد و بداند كه در چه مشهد عظيم و مقام اعلايى قرار مى گيرد و با گوش دل جواب خدا را بشنود و اگر از حال خود احساس كرد كه جواب نگرفته است بايد به اصلاح حال معنوى و اخلاقى خود بپردازد و موانع صدور جواب يا شنيدن جواب را رفع نمايد.

در مورد حاجات مادى و دنيوى گاه- چنانكه از احاديث شريفه

استفاده مى شود- سرعت اجابت، علامت استدراج و خذلان و تأخير در اجابت و دادن حاجت، براى حضور بيشتر بنده در

نيايش در عرفات، ص: 78

مشهد دعاست كه از اعظم مشاهد است.

در كتاب عدّة الداعى از جابر انصارى روايت كرده است كه:

«قال النبى صلّى اللَّه عليه و آله: ان العبد ليدعو اللَّه و هو يحبّه فيقول لجبرئيل: اقض لعبدى هذا حاجته و اخرها فانى احب ان لا ازال اسمع صوته، و ان العبد ليدعواللَّه عز وجل و هو يبغضه فيقول: يا جبرئيل اقض لعبدى هذا حاجته و عجلها فانى اكره ان اسمع صوته»[37].

يعنى: «رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: بنده اى خدا را مى خواند و آن بنده دوست مى دارد خدا را يا او را خدا دوست مى دارد، خدا به جبرئيل مى فرمايد: حاجت بنده ام را برآور و آن را به تأخير انداز؛ زيرا من مى خواهم همواره صداى او را بشنوم. و بنده اى خداى عزّوجل را مى خواند و او را دشمن مى دارد پس خدا به جبرئيل مى فرمايد: حاجت اين بنده ام را با تعجيل برآور؛ زيرا كراهت دارم صدايش را بشنوم».

چنانكه مى دانيم دعا گاه متضمن درخواست و تقاضاى حاجتى از حوايج دنيا يا آخرت است يا درخواست و حاجت در آن نيست و فقط بنده به خواندن خدا و گفتن يااللَّه، يا رحمان، يارحيم، ياخالق، يارازق، يا قاضى الحاجات، ياكافى المهمات، ياسميع يا بصير و ساير اسماءاللَّه الحسنى اكتفا مى كند هر چند

نيايش در عرفات، ص: 79

درگفتن اين اذكار هم به مناسبت حالى كه بنده دارد و اسمى را كه خدا را به آن ندا مى كند حاجتمندى و قبله دعاى او معلوم مى شود.

مثلًا بيمار و مريض «يا شافى» و «يا سلام»

مى گويد.

فقير «يا غنى» و جاهل «يا عليم» مى گويد.

گناهكار «يا غفار» و «يا تواب» و «يا ستّار» مى گويد.

در اينجا هم اگر چه حاجت بر زبان آورده نمى شود ولى معلوم است كه بيمارى كه «يا شافى» مى گويد، يا گمراهى كه خدا را به اسم «يا هادى» مى خواند حاجتشان شفا و هدايت است.

اقسام دعا

دعاهايى كه مشتمل بر عرض حاجتها و نيازهاست بر دو قسمند:

قسم اول: قسم اول مشتمل بر درخواست حاجتهاى مادّى و دنيوى است، مثل طول عمر، وسعت رزق، صحت بدن، تندرستى و سلامتى در سفر، شفاى بيمار، بركت كسب و كار، موفّقيت در شغل و امنيّت و امور ديگر.

چنانكه مى دانيم بيشتر دعاهاى عامه مردم از اين قسم است يعنى خدا را مى خوانند براى اين حوايج جسمى و مادى كه دارند و گرايش آنها به دعا احساس ضعف خود و احتياج به ارتباط با قدرت قادر متعال و مددگرفتن از اوست كه اين خود از جهاتى

نيايش در عرفات، ص: 80

مفيد، سودمند و موجب اميدوارى به موفقيت و پيشرفت و در عين حال جلب عنايات الهيّه و از عبادات است؛ چون مفهوم آن اعتراف به عجز و ناتوانى بنده و فقرا به خداوند متعال است و لذا بايد انسان همه چيز و هر نعمتى را از خدا بخواهد و خدا را در رسيدن به تمام نعمتها مؤثر بداند حتى اگر وسايل ظاهرى موفقيت در امرى و مقصدى از هر جهت فراهم شده باشد بنده عارف، اهل بينش و بصيرت آن را از خدا مى خواهد؛ چون علاوه بر آنكه فراهم شدن وسايل و اصل وسايل همه از خداست، بقاى آنها نيز تا حصول مقصود با عنايت خدا مى باشد.

بايد

همه چيز را حتى- چنانكه در بعضى اخبار است- نمك طعام را هم از خدا خواست. و اين برنامه اى است كه تأثير آن در كمال نفس، ترقى و سير معنوى بسيار مؤثر است.

مع ذلك در اينگونه موارد گاهى برخى به عنوان رضا به قضاى الهى و تسليم امر او زبان به دعا باز نمى كنند و ثمرات تحمل بلا را بر دفع يا رفع آن بر مى گزينند! و مانند حضرت سيدالشهداء- عليه السلام- كه در روز عاشورا هرگز خلاصى خود را از آن مصائب جانكاه كه مفهومش عدم نيل به درجه رفيعه شهادتى بود كه آن همه آثار عاليه و بركات متعاليه در احياى دين اسلام و بقاى شرع داشت، طلب نكرد بلكه بر حسب روايات هرچه مصائب بيشتر بر او وارد مى شد چهره نورانيش بازتر و روشنتر مى شد و حالت رضايش

نيايش در عرفات، ص: 81

ظاهرتر مى گشت.

بلى گاهى حال، اقتضاى دعا دارد مثل نفرين بر ظالم؛ يعنى اگر نفرين كند خلاف تسليم و رضا نيست ولى دعا كننده از بيم اينكه دعايش به داعى و غرض تشفى قلب و انتقام گيرى آلوده نشود، دعا نمى كند ولى ناله درونش تا عرش يار مى رسد.

و گاهى همين نفرين نيز از باب اينكه اظهار حق و اعلان بيزارى و تنفر از ظالم و سبب هلاك او مى گردد لازم مى شود.

و خلاصه بر حسب موارد و حالات، مظاهر وصُوَر دعا متفاوت مى شود. چنانكه بر حسب روايات نيز دعاهاى مناسب اين حالات از پيغمبر اكرم و ائمه طاهرين- صلوات اللَّه عليهم- كه معلمان الهى مكتب دعا هستند- رسيده است. و اين كه بعض متصوفه مى گويند:

يك گُره دارم خبر از اولياكه زبانشان بسته باشد از دعا

خامشند

و ناله هاى زارشان مى رسد تا زير عرش يارشان

به طور مطلق به طور يك روش دائمى، خلاف سير و سلوك شرعى و سيره رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم- و ائمه معصومين- عليهم السلام- است كه فقط بايد به آنها اقتدا و تأسى كرد و از آنها كسب تعاليم اخلاقى و عبادى را نمود.

قسم دوّم: قسم دوّم از دعاهاى مشتمل بر درخواستها و رفع

نيايش در عرفات، ص: 82

نيازمنديها، دعاهايى است كه مربوط به كمال نفس، تعالى روح، امور معنوى، حصول معرفت، تقرّب به درگاه الهى، تكامل در عبوديت و حسن ارتباط بنده با خدا و چيزهايى است كه هرچه در آنها انسان ترقى و رشد داشته باشد، ارزش انسانى او افزوده مى شود و وجهه خدايى و رحمانى او را قوت مى دهد و از حضيض حظوظ عالم حيوانى به سوى اوج مرتبه ملكوتيت و حقيقت انسانيت و آدميت پرواز مى نمايد.

لذت اين دعا قابل توصيف نيست و تا انسان آن را در نيابد نمى فهمد. روح را قانع مى نمايد و آرامبخش دل و موجب صفا و روشنى باطن و رفع تيرگيها و تاريكيهاى قلب است.

وقتى انسان در مراتب و منازل اين دعا سير مى نمايد احساس مى كند كه آنچه را خواسته است به او عطا مى كنند و اجابت دعايش با دعايش همزمان است. در اين دعا انسان تلاش مى كند كه چيزى نگويد و نخواهد جز آنچه ارتباط او را با صاحب اين عالم كه كمال مطلق است محكمتر سازد تا آنجا كه فقط منقطع به سوى او مى شود و براى او مى شود. و در حال اين دعا هرچه مى بيند جمال و كمال است و هرچه درك مى كند حضور

و وصال و هرچه دعا مى كند تمنايش و عشقش به دعا بيشتر مى شود و از آن سير نمى شود.

در اين بخش از دعاى شريف كه ما آن را بخش سوم

نيايش در عرفات، ص: 83

شمرده ايم اين قسم اشرف و اعظم دعا را مى خوانيم و اگر چه صلاحيت اين درخواستها و گرفتن اين عطيّات را نداشته باشيم با همين دعا در واقع صلاحيت و استعداد اين سؤال و قبول تقاضا را نيز مى طلبيم.

امورى كه از خدا مى خواهيم همه مربوط به كمال نفس، رشد فكر، قوّت ايمان و حيات اخروى و معنوى است؛ زيرا دعا كننده عرض مى كند:

«اللهمَّ اجْعَلْنى اخشاكَ كَانّى اراكَ».

خشيت، خوف و فرق بين آنها

چنانكه بعضى گفته اند: خشيت و خوف اگر چه هر دو در فارسى به بيم و ترس ترجمه مى شوند امّا خشيت از خدا مرتبه خاصّه اى از خوف است. چنانكه از اين آيه كريمه استفاده شود:

«انَّما يَخْشَى اللَّه مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء»[38]

اين خشيت براى علما و دانشمندان حاصل مى شود.

بر حسب آنچه از خواجه طوسى 39] حكايت شده است آن،

نيايش در عرفات، ص: 84

حالت و خوفى است كه براى علماء هنگام درك عظمت و جلال الهى حاصل مى شود كه بديهى است داراى مراتب بسيار و متفاوت است.

و ظاهر اين است كه ادراك اين عظمت به طبقه خاصى از علما مثل علماى دين، اختصاص ندارد بلكه تمام دانشمندان و علماى علوم مختلف مثل علماى زمين شناسى، زيست شناسى، كيهان شناسى، حيوان شناسى و انسان شناسى به انواع شعبى كه دارند و از علوم خود به قدرت، عظمت و جلال الهى پى برده و در

نيايش در عرفات، ص: 85

درياى ژرف و اقيانوسهاى بيكران اين عظمتها سير و غور مى نمايند را شامل مى شود. و صدر آيه نيز براين

عموم و شمول دلالت دارد.

اگر چه بايد در فرقى بين خوف و خشيت به لغت و كتابهايى كه در فروق اللغات نوشته شده مراجعه كرد كه در حال نگارش اين نوشته براى فقير دسترسى به آنها ميسرنبود، ولى شايد اين دو فرقى كه ذكر مى كنيم مناسب با معنى ظاهرى و عرفى آن دو باشد:

اين كه: خشيت، حالى است كه از ادراك، فهم و شناخت امرى حاصل مى شود. ولى خوف اعم از آن است و از احتمال آن نيز پيدا مى شود و موجب نگرانى مى گردد.

اين كه: خوف از احتمال يا علم به توجه ضرر، صدمه، مؤاخذه، عقاب و امثال اين امور ناشى مى شود لذا در آن خبر معروف- كه نهج البلاغه نيز مروى است- مى فرمايد:

«ولا يَخافَنَّ الّا ذَنْبَهُ»[40]

ولى خشيت بدون اين جهت و با علم به عدم ضرر و صدمه نيز حاصل ميشود.

بهر صورت، هر چه مفهوم اين دو لفظ متقارب المعنى باشد خشيت و خوف از خدا از مقامات موحّدين است و در آيات و احاديث به هر دو اشارت رفته و توصيه شده است.

نيايش در عرفات، ص: 86

اما درباره «خوف» از خدا، در فضيلت و تأكيد بر آن از آيات و احاديث شريف چند نمونه را نقل مى كنيم:

آيات

الف- «وَ امّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفسَ عَنِ الْهَوى فَانَّ الجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوى [41] «و هر كس از حضور در پيشگاه عزّ ربوبيّت ترسيد و از هواى نفس دورى جست، همانا بهشت منزلگاه اوست».

ب- «رِجالٌ لاتُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِاللَّهِ وَاقامِ الصَّلوةِ وَايتآءَ الزَّكوة يَخافُونَ يَومَاً تَتَقَلَّبُ فيهِ القُلُوبُ وَ الابصار».[42] «پاكمردانى كه هيچ كسب و تجارت، آنان را از ياد خدا غافل

نگرداند و نماز بپا دارند و زكات به فقيران بدهند و از روزى كه دلها و ديده ها در آن روز، حيران و مضطرب است، ترسان و هراسانند».

ج- «يوُفونَ بِالنَّذْرِ وَيَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطيراً».[43] «آن بندگان نيكو به نذر و عهد خود وفا مى كنند و از قهر خدا در روزى كه شرّ و سختى اش همه اهل محشر را فرا گيرد، مى ترسند».

نيايش در عرفات، ص: 87

د- «وَلِمَنْ خافَ مَقام رَبِّهِ جَنَّتانِ».[44] «و هر كه از مقام و قهر و كبريايى خدا بترسد، او را دو باغ بهشت خواهد بود (در دنيا و آخرت)».

احاديث

الف- مثل اين حديث كه صدوق- عليه الرحمه- روايت كرده است كه: از اميرالمؤمنين- عليه السلام- سئوال شد:

«اى الناس خيرٌ عنداللَّه عزّوجلّ؟ قال: اخوفهم للّه، واعملهم بالتقوى، و ازهدهم فى الدنيا».[45] «كدام كس از مردم بهتر است نزد خداوند عزّوجلّ؟ فرمود: بيمناكترين آنها از براى خدا و عمل كننده ترين آنها به تقوا و زاهدترين آنها در دنيا».

ب- و در امالى طوسى با سندى كه متصل به اميرالمؤمنين- عليه السلام- است روايت شده:

«قال اميرالمؤمنين عليه السلام: ان المؤمن لايصبح الا خائفاً و ان كان محسناً، ولايمسى الا خائفاً و ان كان محسنا، لانه بين امرين:

بين وقت قد مضى لايدرى ما اللَّه صانع به، و بين اجل قد اقترب لايدرى ما يصيبه من الهلكات ...».[46] «اميرالمؤمنين عليه السلام- فرمود: مؤمن صبح نمى كند مگر خائف و

نيايش در عرفات، ص: 88

بيمناك هر چند نيكوكار باشد، و شب نمى كند مگر ترسناك اگر چه نيكوكار باشد ...».

ج- و در بحارالانوار به نقل از روضة الواعظين از رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله- روايت كرده است كه حضرت فرمود:

«من كان باللَّه اعرف

كان من اللَّه اخوف».[47] «هر كس بيشتر خداشناس باشد، بيشتر از خدا مى ترسد».

بر فضيلت «حشيت» نيز نمونه هايى را از آيات و احاديث شريف نقل مى كنيم:

آيات:

الف- «الَمْ تَرَ انَّ اللَّه نْزَلَ مِنَ السَّماء ماءً فَاخْرَجنا بِهِ ثَمَراتٍ مُختَلِفاً الوانها وَ مِنَ الجِبالِ جدَدُ بيضٌ وَ حُمْرٌ مُختَلِفٌ الْوانُها وَ غرابيبُ سودٌ وَمِنَ الناسِ وَالدَّوّابّ وَ الانعامِ مُختَلِفُ الْوانُهُ كَذلِكَ انّما يَخشَى اللَّه مِنْ عِبادِهِ العُلماء انّ اللَّه عَزيزٌ غفُورٌ».[48] «آيا نديدى كه خدا باران را از آسمان فرود آورد و به آن انواع ميوه هاى گوناگون و رنگارنگ پديد آورد و در زمين از كوهها، طرق زياد و اصناف و رنگهاى مختلف سفيد و سرخ و سياه خلفت فرمود. و از اصناف مردم و اجناس جنبندگان و حيوانات نيز به رنگهاى مختلف آفريد همين گونه

نيايش در عرفات، ص: 89

(بندگان هم مختلفند) و از (ميان) اصناف بندگان تنها مردمان دانا مطيع و خداترسند و خدا البته مقتدر و آمرزنده گناهانست».

ب- «انّما تُنْذرُ مَنِ اتَّبَعَ الذَّكرَ وَ خشِى الرّحمن بالغيب فَبَشِرهُ بِمَغفِرةٍ و اجْرٍ كَريمِ».[49] «تو آنان را بترسانى و اندرز كنى كه پيرو آيات قرآن شده و از (قهر) خداى مهربان در خلوت (پنهان) مى ترسند، اينان را به مغفرت خدا و پاداش لطف و كرم او بشارت ده».

ج- انَّ الذينَ امَنوا و عَمِلوا الصالِحاتِ اولئكَ هُمْ خَيْرُ الْبرَيَه».[50] «آنانكه به خداى يكتا ايمان آوردند و نيكوكار شدند آنها به حقيقت بهترين اهل عالمند».

د- جَزاؤهُمْ عنْدَ رَبِّهِمِ جَناتُ عَدْن تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الُانْهارِ خالِدينَ فيها ابَداً رَضِىَ اللَّه عَنْهُمْ وَرَضوا عَنْه ذلكَ لِمَنْ خَشِىَ رَبَّه»[51].

«پاداش آنها نزد خدا، باغهاى بهشت عدنست كه نهرها زير درختانش جاريست و

در آن بهشت ابد جاودان متنعمند و خدا از آنها خشنود و آنها هم از خدا راضى هستند و اين بهشت، مخصوص كسى است كه از خدا ترسيد».

از تفاسير معتبر شيعه و اهل سنت و روايات آنها استفاده

نيايش در عرفات، ص: 90

مى شود كه مراد از «خيرالبريه» اميرالمؤمنين- عليه السلام- و شيعيان آن حضرت هستند. بنابراين آنها كسانى هستند كه صاحب مقام عالى خشيت هستند و اين شيعيانند كه خدا از آنها راضى و آنها نيز از خدا راضى مى باشند و فائز به مقام خشيت هستند كه البته اين، مرتبه شيعيان كامل و پيروان صادق اميرالمؤمنين- عليه السلام- است.

و مى توان گفت مراتب و درجات رضاى خدا و خشيت از او بر حسب مراتب ايمان و تشيّع و تأسى به آن حضرت متفاوت است.

واللَّه هُو العالم.

احاديث:

الف- «قال النبىّ صلّى اللَّه عليه آله اذا اقشعرَّ قلب المؤمن من خشية اللَّه تحاتت عنه خطاياه كما تتحاتُ من الشجر ورقها».[52] «هرگاه دل مؤمن از خشيت خدا بلرزد خطاها از او مى ريزد چنانكه برگ از درخت مى ريزد».

ب- «ان الباكين من خشية اللَّه ففى الرفيق الاعلى».[53] «گريه كنندگان از خشيت خدا در رفيق اعلى مى باشند».

ج- «لاتبكى يوم القيمة عين بكت من خشية اللَّه و انّ القطرة من

نيايش در عرفات، ص: 91

دموع العين نطفى ء بحاراً من نار».[54] «چشمى كه از خشيت خدا بگريد، روز قيامت نخواهد گريست و قطره اى از اشك چشم، درياهايى از آتش را خاموش مى نمايد».

د- اميرالمؤمنين- عليه السلام- در ضمن حديثى خطاب به نوف مى فرمايد:

«يانوف! ليس من قطرة فطرت من عين رجل من خشية اللَّه الّا اطفات بحاراً من النيران انه ليس من رجل اعظم منزلة عنداللَّه تعالى من رجل

بكى من خشية اللَّه واحب فى اللَّه و ابعض فى اللَّه».[55] يعنى: «نيست قطره اشكى از خشيت خدا مگر اينكه درياهايى از آتش را خاموش مى نمايد و نيست كسى بزرگتر از حيث رتبه و منزلت از كسى كه از خشيت و ترس از خدا گريه كند و دوست بدارد در راه خدا و دشمن بدارد در راه خدا».

فرق ديگرى كه مى توان بين خوف و خشيت گفت اين است كه- چنانكه خواهيم گفت- نبايد خوف و ملاحظه اسباب و عوامل آن از جهاتى كه زمينه ابتلا به غضب و عذاب الهى فراهم مى نمايد، موجب يأس، نااميدى و غلبه حال خوف بر رجا و بيم بر اميد شود،

نيايش در عرفات، ص: 92

در حالى كه آن مرتبه از خوف كه به آن خشيت مى گوييم هر چه قويتر باشد، كاملتر است و قوت آن موجب غلبه يأس بر روح و بر رجاء نمى شود.

بعد از اين كه منزل خشيت و اهميّت آن دانسته شد كه از منازل مهمه عروج و اتصال به حق تعالى شأنه است، چون اين منزل نيز بر حسب ادراكى كه اهل معرفت از عظمت حق جلّ اسمه دارند مواقف و مراتب و درجات بسيار دارد، لذا در اين دعا نوع اكمل آن كه افراد آن نيز بر حسب همان چيزى كه گفته شد به سبب اختلاف مراتب فضل انواع، اختلاف مرتبه دارند از خدا خواسته مى شود و آن خشيتى است كه صاحب آن چنان به درك عظمت و جلال الهى نايل شده و آنچنان معرفتش كامل شده و خشيت حق بر او مستولى شده باشد، مثل آنكه او را (كه هرگز به چشم ظاهر ديده نمى شود)

مى بيند.

نيكبختى و سعادت، بدبختى و شقاوت

يكى از الفاضى كه بيشتر مردم گمان مى كنند كه مفهوم و معنى آن را دانسته اند «نيكبختى و بدبختى، سعادت و شقاوت» است در حالى كه بايد گفت: اكثراً مفهوم آن را نمى دانند و به تعريف جامع و كاملى براى آنها نرسيده اند. بعضى سعادت و شقاوت را ذاتى شمرده اند و گفته اند:

نيايش در عرفات، ص: 93

گليم بخت كسى را كه بافتند سياه به آب زمزم و كوثر سفيد نتوان كرد

و به ظواهر بعضى اخبار مثل:

«الشَّقىُّ شَقىٌّ فى بَطنِ امِّهِ وَالسَّعيدُ سَعيدٌ فى بَطْنِ امِهِ»[56].

استشهاد كرده اند. در مقابل آنها بعضى ديگر سعادت و شقاوت را كسبى و قابل تغيير مى شمارند.

بديهى است قول به شقاوت و سعادت ذاتى به طورى كه كسب شخص، در ايجاد يا امحاء يا جلوگيرى از تأثير آن، اثر نداشته باشد و زمينه صحت تكليف، امر و نهى به شخص را از ميان ببرد، قول باطلى است كه ضرورت، وجدان و كل آنچه نظام امور بر آن بنا شده و بعثت انبيا و پيغمبران، همه و همه آن را ردّ مى نمايد.

و ممكن است مراد از خبر فوق، آن اقتضاآت خاص ذات اشخاص و افراد باشد كه در حالى كه مراتب اوليّه وجود خود را طى مى نمايند و در حالى كه در شكم مادرند فراهم مى شود.

مثلًا اشاره به اين باشد كه بعض اشخاص كه از بعضى نعمتها،

نيايش در عرفات، ص: 94

استعدادات و امكانات در اين دنيا محرومند و در سختى و زحمت زندگى مى نمايند، يا به عكس، واجد بعض نعمتها و استعداد سرشارند كه مقدمات آن از عالم رحم و هنگام انعقاد نطفه و بلكه پيشتر و پيشتر در انعقاد نطفه پدر وجدّ فراهم

مى شود، محتمل است در تفسير حديث گفته شود كه: شقاوت عبارت است از:

مناسب نبودن شرايط، احوال و اوضاع براى زندگى مطلوب. و سعادت عبارت است از: مناسب بودن شرايط و اوضاع براى زندگى آرام و مطلوب.

تحقيق اين است كه: سعادت و شقاوت مقول به تشكيك و داراى مراتب متفاوت و شدت و ضعف دارند. چنانكه به حسب مكتبها، برداشتها، ذوقها و عرفهاى مختلف نيز مصاديق آن مختلف بلكه مورد نفى و اثبات واقع شده است. ممكن است چيزى را شخصى يا جامعه يا مكتب و عرفى سعادت بشمارد ولى شخص ديگر يا جامعه، عرف و مكتب ديگرى آن را شقاوت بشمارد. و گاهى هم از جهت جهل به عواقب امور، يك نفر را شقى و يك نفر را سعيد مى شناسند در حالى كه به حكم اين آيه ذيل مسأله به عكس باشد.

«عَسى انْ تَكرَهُوا شَيئاً وَ هُوَ خَيرٌ لَكُم وَ عَسى انْ تُحِبُّوا شَيئاً

وَهُوَ شَرُّ لَكُمْ»[57].

نيايش در عرفات، ص: 95

بديهى است سخن درست اين است كه در تعيين مفهوم لغوى سعادت و شقاوت، بايد به لغت و عرفِ اهل لسان مراجعه نمود.

به طول كلّى فراهم بودن اسباب براى تأمين زندگىِ راحت، مناسب و معتدل، سعادت است، چنانكه فراهم نبودن اسباب براى آسايش- در هر مرتبه اى كه باشد- بدبختى و شقاوت است كه طبعاً از امور نسبيّه است يعنى يك نفر مثلًا نسبت به ديگران از لحاظ داشتن زمينه هاى خاصى سعادتمند است و نسبت به ديگرى و وسايلى كه او دارد و اين ندارد بدبخت يا سعادتش كمتر است.

مثلًا يك نفر كه دست ندارد ولى چشم دارد، نسبت به آن كسى كه هردو را دارد بدبخت

است و نسبت به آنكه هردو را ندارد سعادتمند است و به اينگونه شايد سعادتمند مطلق يا بدبخت مطلق پيدا نشود؛ زيرا هر كسى به هر علّتى فاقد بعض اسباب آسايش است. چنانكه افرادى هم به هر علتى واجد بسيارى از نعمتها و مواهب هستند. مع ذلك باز هم حكم به سعادت يا شقاوت اشخاص به لحاظ اين كه واجد برخى از مواهب يا فاقد آن مواهب است، حكم ظاهرى است و حقيقى نيست؛ زيرا بسا خير او و خوشبختى او در نداشتن آن نعمت باشد كه:

آنكس كه توانگرت نمى گردانداو مصلحت تو از تو به مى داند

«انَّ مِنْ عِبادىَ الْمُؤمِنينَ مَنْ لايَصْلُحُهُ الّا الغِنى وَلَوْ صَرَفْتُهُ الى غَيرِ ذلِكَ لَهَلَكَ وَانَّ مِنْ عِبادِىَ الْمُؤمِنينَ مَنْ لايَصْلَحُهُ الّا الفَقرَ وَلَوْ صَرَفْتُهُ الى غَيرِ ذلك لَهَلَكَ»[58].

«براستى برخى از بندگان مؤمن من هستند كه جز توانگرى، آنان را اصلاح نكند (و حالشان را نيكو نسازد) و اگر به حال ديگرى او را در آورم نابود و هلاك گردد. و برخى ازبندگان مؤمن من هستند كه جز ندارى و فقر، آنان را اصلاح نكند، و اگر او را به حال ديگرى بگردانم هرآينه هلاك گردد».

پس اين حكم ما به سعادت يا شقاوت، يك حكم ظاهرى و غير قطعى است.

بلى در بعض موارد حكم به سعادت يا شقاوت قطعى است.

نيايش در عرفات ؛ ص95

لًا آن كسى كه از حال ديگران پند بگيرد و موعظه بشود يقيناً سعادتمند است و آن كسى كه پند نگيرد و راه عناد تكبّر پيش بگيرد شقى و بدبخت است. چنانكه ممكن است سعادت و شقاوت را بر اساس توفيق و خذلان تفسير كرد و گفت:

براى بعضى، زمينه هايى فراهم مى شود كه بتدريج رو به خير رفته و در زندگى موفق مى شوند كه البته اين هم به عللى است كه به حسن اختيار خودشان يا اعمال ديگران مثل پدر و مادر حاصل مى شود. و بعضى با اينكه

نيايش در عرفات، ص: 97

دنبال كار و مقصدى مى روند موفق نمى گردند اين موفقيت در صورتى كه واقعى باشد و به اشتباه موفقيت شمرده نشود، سعادت است و عدم توفيق و بروز موانع از نيل به مقصود يا فاقد شدن شرايط بدون اينكه قابل پيش بينى يا قابل دفع باشد در صورتى كه واقعاً مضر به حال بشر باشد، خذلان و بى سعادتى است.

به هر حال موفقيت در انجام هر عمل خير، سعادت و توفيق است. چنانكه ابتلا به هر عمل زشت، بدبختى و شقاوت است. و از بعضى آيات قران كريم استفاده ميشود كه شقى كسى است كه مستوجب و مستحق عذاب و خلود در آتش مى شود، و سعيد آن كسى است كه اهل بهشت و نجات از عذاب و عقاب مى گردد:

«فَمِنهُم شَقىٌّ وَسَعيدٌ فَامّا الّذينَ شَقُوا فَفى النّار لَهُمْ فيها زَفيرٌ وَ شهيقٌ خالِدينَ فيها مادامتِ السَّماواتُ وَالارضُ إلّا ماشاء رَبُّك انّ رَبّكَ فعّال لِمايُريدُ وَامّا الّذين سُعِدُوا فَفِىِ الْجَنَّة خالِدينَ فيها مادامت السّماوات وَالارضُ الّاماشاء رَبُّك عَطاءً غيرَ مجذودٍ».[59] «پس خلق (بر دو فرقه شوند) بعضى شقى و بدروزگارند و برخى سعيد و خوشوقت؛ اما اهل شقاوت همه را در آتش دوزخ در حالى كه آه و ناله حسرت مى كشند درافكند، آنها در آتش دوزخ تا آسمان و زمين باقى است مخلدند مگر آنكه مشيّت خدا بخواهد نجاتشان دهد كه البته

نيايش در عرفات،

ص: 98

خدا (به قدرت و حكمت خويش) هر چه خواهد مى كند. اما اهل سعادت هم تمام در بهشت ابد تا آسمان و زمين باقى است مخلدند مگر آنچه مشيّت پروردگار باشد كه عطايش ابدى و نامقطوع است».

حال ببينيم در اين دعا چگونه امام- عليه السلام- سعادت و شقاوت را توصيف مى فرمايد. امام- عليه السلام- در اين دعا به همان مفهوم قرآنى سعادت و شقاوت توجه دارد كه سعادت حقيقى و واقعى است. سعادت به غير از اين مفهوم، موقت و غير حقيقى و مشوب به شقاوت، زحمت و مرارت است. همانگونه كه در اين دعا مى خوانيم:

«ماذا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ وَمَاالَّذى فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ».

سعادت در اين مفهوم واقعى و حقيقى به سبب تقوى و پرهيز از خدا يعنى از معصيت خدا و تخلف از اوامر، نواهى و دستورات او حاصل مى شود. حسن عاقبت نصيب او مى شود. شيطان بر او مسلط نمى گردد لذا امام- عليه السلام- از خدا مى خواهد كه: «خدايا! مرا به سبب تقوى سعادتمند گردان» كه از آن استفاده مى شود اين سعادت حقيقى بدون سبب و كسب و كوشش بنده حاصل نمى شود هر چند بايد توفيق آن را از خدا خواست و حصول حال تقوا و پرهيز از معاصى را نيز از خدا دانست كه در عين حال كه كسب و تلاش عبد دخالت دارد بنده با معرفت در مقام عبوديت، خود را نمى بيند و همه را از خدا مى داند و از همين جمله و به

نيايش در عرفات، ص: 99

وضوح از جمله بعد، حقيقت شقاوت نيز كه در اثر معصيت حاصل مى شود شناخته مى شود. شقى و بدبخت حقيقى كسى است كه عاصى و متخلف از دستورات خدا

باشد و به اين حال بماند و بميرد و مستحق عذاب جاويدان گردد.

بنابر ا ين سعادت حقيقى در جلب رضاى خدا و فوز به تقرّب به درگاه او و ملحق شدن به اوليا، انبيا و حركت در خط آنهاست و تا انسان خود را به اين منزل نرساند اگر هرگونه موفقيت و كامرانى مادّى و جسمى داشته باشد خود را موفق و كامياب نمى داند فقط در سايه نعمت ايمان، يقين، رضا و تسليم است كه انسان خود را سعادتمند مى يابد؛ سعادتى كه در دعا به اين گونه از خدا خواسته مى شود:

«اللهم انى اسئلك ايماناً تباشربه قلبى و يقيناً صادقاً حتى اعلم انه لن يصيبنى الّا ما كتبت لى ورضنى من العيش بما قسمت لى».[60]

و خلاصه بحث اين كه: سعادت حقيقى در ايمان به خداست و درك معارف يقينيّه و نيل به مقام توكل، تفويض، تسليم و رضاست كه بر حسب فرمايش مروى از على- عليه السلام- از اركان ايمان است كه فرمود:

«الايمانُ لهُ اركانٌ اربَعَةٌ: التوكّل عَلَى اللَّه، وَ تَفويضُ الامرِالَى اللَّه،

نيايش در عرفات، ص: 100

وَالرَّضا بِقَضاء اللَّه، وَالتَّسليمُ لامْرِ اللَّه عَزَوجَلّ».[61]

بديهى است كه اين منازل و مراتب با عمل و التزام به تكاليف الهى توأم و غيرقابل افتراق است و همانطور كه گفتيم درجات اين سعادت جاودانى و حقيقى نيز، بر حسب مراتب معرفت و ميزان اعمال صالح اشخاص، متفاوت است تا برسد به مراتب انبيا و اوليا.

شقاوت نيز- كه از بى ايمانى و ترك عمل صالح فراهم مى شود- مراتب متفاوت دارد.

اللهم اجعلنا من السعداء ولاتجعلنا من الاشقياء بِحقِّ محمِّدٍ و آله الطاهرين صلواتك عليهم اجمعين.

دعاى سوّم اين بخش اين است كه عرض مى كند:

«وَخِرْ لى فى

قَضائكَ و بارِك لى فى قَدرِكَ حَتّى لا احِبَّ تَعجيلَ ما اخَّرْتَ وَ لاتأخيرَ ما عَجَّلْتَ».

«خير از برايم در قضايت مقرر كن و قدر خودت را براى من مبارك گردان تا اينكه دوست نداشته باشم شتاب و تعجيل آنچه را كه تو در آن تأخير مقدر كرده اى و نه دوست داشته باشم تأخير آنچه را كه تو زود مقدّر فرموده اى».

در شرح اين جمله، بحث از مسأله قضا و قدر الهى پيش مى آيد كه از مسائل بسيار پيچيده است و درك آن براى اكثر بلكه

نيايش در عرفات، ص: 101

همه جز عده معدودى- كه مؤيد من عنداللَّه باشند- ميسّر نيست. و لذا بايد در سخن گفتن از آن فقط به احاديث صحيحه وارده از اهل بيت- عليهم السلام- كه محكم و غير متشابه باشند استناد كرد و احاله به عقل و استناد به اخبار ضعيفه يا متشابهه، اطمينانبخش و مصون از گمراهى و ضلالت نيست.

ممكن است مراد از «قدر» همان استعدادات، اقتضاآت، خواص و آثارى باشد كه در اشيا قرار داده شده كه بالانفراد يا با تركيب آنها به يكديگر، آثارى بر آنها مرتب مى شود كه البته اين تابع اندازه و قدر خاص هر چيزى نسبت به خود و ساير اشيا است.

و اين بحثى است كه رسيدن به عمق و نهايت آن هرگز ممكن نيست و نمى توان ارتباطات اين همه مركبات و بسايط و فعل و انفعالات آنها را نسبت به هر يك به طور مستوفى به پايان رساند.

چنانكه ممكن است مراد از «قضاء» وقوع اين تأثير و تأثرات به حكم الهى و به عنايت باريتعالى باشد كه لازمه آن امكان عدم وقوع آنهاست. و به عبارت ديگر:

مفهوم ايمان به قضاء اين است كه امور را به قدر خدا واگذار نكنيم و خدا را- العياذ باللَّه- از اداره امور كاينات معزول و بركنار ندانيم و مانند يهود نباشيم كه قرآن عظيم مى فرمايد:

«وَقالَتِ الْيَهُودُ يَدُاللَّه مَغلولَةٌ غُلَّتْ ايديهم و لُعِنُوا بِماقالُوا بَلْ يَداهُ

نيايش در عرفات، ص: 102

مَبْسُوطَتانِ».[62] «يهود گفتند دست خدا بسته است (و ديگر تغييرى در خلقت نمى دهد و چيزى از عدم به وجود نخواهد آمد) به واسطه اين گفتار دروغ، دست آنها بسته شده، به لعن خدا گرفتار گرديدند بلكه دو دست خدا (دست قدرت و رحمت او) گشاده است».

تقدير خدا اين است كه نطفه، علقه، و علقه، مضغه، و ... يا بذر، شكافته شود و نموّ كند و از بذر گندم، گندم و از جو، جو حاصل شود. اما بى عنايت الهى اين امور انجام نمى شود. چنانكه در قرآن كريم مى فرمايد:

«افَرَايْتُمْ ماتُمنُون ء انْتُم تَخْلُقُونَهُ امْ نُحنُ الْخالِقُونَ».[63] «آيا نديديد كه نخست شما نطفه اى بوديد، آيا شما خود آن نطفه (بى جان) را به صورت فرزند انسان آفريديد يا ما آفريديم».

فعليّت خلقت الهى محفوظ است. چنانكه مى فرمايد:

«افَرَايْتُمْ ما تَحْرُثُونَ ء انْتُمْ تَزْرعُونَهُ امْ نَحْنُ الزّارِعُونَ».[64] «آيا نديديد تخمى را كه در زمين كشتيد، آيا شما (از خاك) آن تخم را رويانيديد يا مارويانيديم»

نيايش در عرفات، ص: 103

همه جا عنايت بالفعل الهى در كار است و گاه قضا، حتمى و گاه غير حتمى است:

«يَمْحُواللَّه ما يَشاء وَيُثْبِتُ وَ عِنْدهُ امُّ الكِتابِ».[65] «خدا هر چه خواهد محو و هر چه را خواهد اثبات مى كند واصل كتاب، مشيت اوست».

دراينجا مسأله «بدا» نيز مطرح مى شود؛ مسأله اى كه با صحت دعا و تأثير صدقه وصله رحم

و اعمال خوب و بد انسان در سرنوشت او ارتباط دارد- كه در رساله (سرالبداء) در آن بحث نموده ايم- مع ذلك همانطور كه گفته شد احاطه به جميع جوانب اين مسائل براى ما ميسّر نيست و اعتراف به عجز و ايمان اجمالى به قضا و قدر و بدا و تأثير اعمال در زندگى و حوادث و دفع بليّات يا نزول بلا و طول عمر يا كوتاه شدن آن و اين گونه امور كافى است. و اين تأثير و تأثرات به طور اجمال قابل درك است و در عين حال منافى با علم مطلق و قدرت مطلقه حق تعالى نيست و ايمان به همه مثل ايمان به وقوع امور محال و متناقض نمى باشد.

لذا در اينجا ما هم كلام را كوتاه كرده و به اين كه آنچه را گفتيم هر چند به طور مختصر گفتيم و كامل نيست اعتراف مى كنيم و مى گوييم اگر هم مفصل مى نوشتيم باز هم به عمق آن نمى رسيديم چنانچه از حضرت امير- عليه السلام- راجع به چگونگى قضاء و قدر

نيايش در عرفات، ص: 104

پرسيدند حضرت مولا- عليه السلام- فرمود:

«طريقٌ مظلمٌ فَلاتَسْلُكُوهُ، وَبَحْرٌ فَلاتَلِجُوهُ، وَسِرٌ اللَّه فَلايَتَكَلَفُوهُ».[66] «راهى است تاريك در آن نرويد و دريايى است ژرف، در آن داخل نشويد، و پنهان داشته خدا است خود را در (آشكار نمودن) آن به رنج نيندازيد».

فقط مى گوييم كه مفهوم اجمالى اين دعا را درك مى كنيم و مى فهميم كه بسيار بلند و سازنده است و بايد انسان به نتيجه آن كه دوست نداشتن تأخير آنچه تعجيل شده و تعجيل آنچه تأخير شده است برسد. بديهى است وقتى انسان خدا را برگزيننده و حاكم قضايى او كه بر او

دارد مى شود بداند و تقديرات را نيز از سوى او- كه تقدير امور همه كاينات است- بشناسد و خير و بركت در قضا و قدر را از او بخواهد، امور را به او وامى گذارد و هر حادثه اى را در هر وقتى واقع شود بموقع و به وقت آن مى بيند و گله اى از تقديم و تأخير آن نخواهد داشت. با اينكه قبل از وقوع حادثه هرگونه بخواهد دعا مى كند و دعايش بر حسب حكمت، مستجاب مى شود اما بعد از وقوع، در منزل رضا مستقر گرديده حرفى و گله اى نخواهد داشت.

نيايش در عرفات، ص: 105

در اينجا كلامى از مولاى متّقيان و امير معرفت، فصاحت و بيان- عليه السلام- به خاطر رسيد كه ابن عباس در مورد آن مى گويد:

بعد از كلام رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- از هيچ كلامى مانند اين كلام منتفع نشدم و سود نبردم اين كلام معجز بيان، اين است:

«امّا بَعدُ فَانَّ الْمَرء قَدْ يَسُرُّهُ دَرْكُ مالَمْ يَكُن لِيَفُوتَهُ وَيَسُوئهُ فَوْتُ مالَمْ يَكُنْ لِيُدْرِكَهُ فَليَكُنْ سُرُورُكَ بِما نِلْتَ مِنْ اخِرَتِكَ وَلْيَكُنُ اسَفُكَ عَلى ما فاتكَ مِنْها وَمانِلْتَ مِنْ دُنياكَ فَلاتُكثِر بِهِ فَرَحاً وَ مافاتكَ مِنْها فَلا تَأسَ عَلَيهِ جَزَعَاً وَلَيكُنْ هَمُّكَ فيما بَعْدَ الْمَوتِ».[67] «گاهى شخص را رسيدن به چيزى كه از او فوت نمى شد و رسيدن به آن مقدر بود، مسرور و شادمان مى سازد. و گاهى فوت چيزى كه به او رسيدنى نبود و به آن نمى رسيد، آزار مى دهد. پس بايد سرور تو به آن چيزى باشد كه از آخرت خود به آن برسى و نائل شوى و تأسف تو بايد به چيزى باشد كه از آخرت تو از دست تو مى رود و

از آن محروم مى شوى و آنچه را از دنيا به آن نايل مى شوى زياد به آن فرحناك مشو و آنچه را از دنيا از تو فوت مى شود بر آن غمناك و ناشكيب مباش كه بايد همّ تو مصروف آنچه بعد از مرگ است باشد».

چهارمين قسمت اين بخش اين دعا اين است:

«اللهم اجْعَلْ غِناىَ فى نَفْسى وَاليقينَ فى قلبى و الاخلاص في

نيايش در عرفات، ص: 106

عَمَلى (الى قوله عليه السلام وَاجْعَلْ لى يا الهى الدَّرجَةَ الْعُليا فى الاخِرةِ وَالاولى».

بى نيازى روح و حقيقت انسانيت

در بعضى روايات از حضرت رسول- صلّى اللَّه عليه وآله وسلّم- منقول است كه: «خَيرُ الْغنى غِنى النَّفس»[68] و در حديث ديگر هم از آن حضرت روايت است كه:

«ليس الغنى فى كثرة العرض و انما الغناء غنى النفس».[69] «بى نيازى وتوانگرى، در بسيارى مال و منال نيست اين است و جز اين نيست كه غنا و بى نيازى، غنا و بى نيازى نفس است».

بشر تا در صميم جان و روح و حقيقتش بى نياز نشده باشد اگر چه همه دنيا را هم مالك شود فقير است و هميشه زيادتر و بيشتر مى خواهد. و چنانكه در حال پيش از رسيدن به ملك و مال، احساس فقر مى كرد در اين حال نيز خود را به افزونتر از آنچه دارد نيازمند مى بيند. چنانكه رسول گرامى اسلام مى فرمايد:

«لو كان للابن آدم وادٍ من مال من ذهب لابتغى اليه ثانيا ولوكان له و اديان لاتبغى لهما ثالث ولا يملا جوف ابن آدم الّا التراب».[70]

نيايش در عرفات، ص: 107

اگر پسر آدم يك وادى از مال داشته باشد، طلب وادى دوّم مى نمايد و اگر دو وادى داشته باشد، وادى سوّم مى خواهد.

كنايه از اينكه از

جمع كردن مال سير نمى شود و حرصش تمام نمى شود و اگر چه با چند ميليون ثروت، زندگى خود و فرزندانش- بر حسب حسابهاى عادى- تأمين شده است ميليونها و ميليونهاى ديگر مى خواهد و باز هم مى خواهد و مى طلبد.

اين نتيجه غناى مالى است كه آرامش بخش نيست و هيچگاه در يك مرتبه اى از آن، بشر احساس سيرى نمى كند و فقر و نيازش كماكان باقى است. غناى مقام و رياست هم به همين صورت است.

البته غناى علمى نيز ظاهراً همين سير را دارد ولى واقعيت آن كشف فقر بيشتر و توجه به مجهولات زيادتر و حتّى مجهوليت بعض معلومات و پيچيدگى آنهاست.

اين فقر بسيار مغتنم و احساس آن مقدمه سير علمى و كاوش و پژوهشهاى علمى است كه ما در آن فعلًا بحثى نداريم. بحث ما در غناى نفس است كه در اين دعا خواسته شده است و تا انسان به ان نرسيده باشد خود را نيازمند مى بيند و خود را به هر چيزى از كالاهاى دنيا مى فروشد و از ترس آنكه آنچه را از مال و مقام دارد از دست ندهد، هميشه نگران است. او همه را در معرض فنا مى بيند، يك سرقت ممكن است تمام ثروت او را به يغما ببرد و يك زبردست او را از جاه و مقام بيندازد و خلاصه غنا، غنايى است كه با

نيايش در عرفات، ص: 108

دستبرد و اسباب ديگر تبديل به فقر مى شود، به عكسِ غناى نفس كه ثابت و پايدار است و كسى نمى تواند آن را ببرد يا بدزدد.

بى نيازى نفس از كمى حرص و طمع و از قناعت و توكل و اعتماد به خدا و بى اعتنايى به دنيا و

مال و منال حاصل مى شود. هر چه انسان وثوقش به خدا بيشتر باشد، غناى نفس و مناعت طبع او بيشتر مى باشد. به ذلّت و كارهاى خلاف شرف انسانيت تن در نمى دهد. بلند همت و با وسعت نظر و بى ترس و بيم از زوال نعمتها زندگى مى كند و هر چه غناى نفس كمتر شود شخصيّت انسانى و وجدانى شخص ضعيف مى شود.

و سرّ اينكه غناى نفس در اين حد متعالى و نگهبان شرف انسان است اين است كه: بشر از آغاز كار خود را ناقص مى بيندو مى خواهد كامل سازد هر راه و وسيله اى را كه تجربه مى نمايد باز مى بيند ناقص است مانند كسى كه گمگشته اى داشته باشد، هر چه را بيابد گمگشته خود مى شمارد.

مثلًا اگر شخص كشاورزى باشد ابتدا گمان مى كند كه اگر مثلًا دو سه هكتار زمين با وسايل كشاورزى داشته باشد او را كافى است و ديگر نگرانى و نيازى ندارد. وقتى به آن رسيد مى بيند باز هم مى خواهد و مى فهمد كه گمگشته خود را پيدا نكرده است. گمان مى كند اگر يك مزرعه داشته باشد گمگشته خود را كه آسايش روحى و اطمينان خاطر و نداشتن نگرانى باشد، پيدا مى كند ولى به

نيايش در عرفات، ص: 109

آن هم كه مى رسد مى بيند قانع نمى شود و از نقصها و ناتماميهايش چيزى كاسته نشده است.

خلاصه به فكر تملك قريه و قراء متعدد مى افتد و با رسيدن به همه اينها مى بيند همان انسان است كه اول بود، به همه چيز و همه كس محتاج است و خلاصه خود را كماكان ناقص مى يابد و احتياج و فقرش او را به تلاش و كوشش وامى دارد و نگرانيهايش همه باقى است.

ولى اگر

به منزل دريافت خود و شناخت آفريننده و خالق خود رسيد و فهميد كه همه به او محتاجند و او از همه بى نياز است و هر كه او را يافت و شناخت به همه چيز رسيده و كمالى برتر از عبوديت و بندگى او و اعتماد و توكل بر تدبير و تقدير او نيست، با اميرالمؤمنين- عليه السلام- در خواندن اين دعا همنوا مى شود كه:

«الهى كَفى بى عِزَاً انْ اكُونَ لَكَ عَبداً وَكَفى بى فَخراً انْ تَكُونَ لى رَبّاً انْتَ كَما احِبّ فَاجْعَلْنى كَماتُحِبُّ».[71]

در اين حال ديگر مقهور هيچ صاحب قدرت مادى نمى شود و به هيچ ثروت و اسكورت و تشريفاتى، چشمش خيره نمى گردد. از زمين و آسمان خود را بى نياز مى بيند و همه را با خودش در نياز و فقر و حاجت هم رديف مى بيند و با قراءت «ايّاكَ نَعْبُدُ وَ ايّاكَ نَستَعين» بى نيازى خود را از ماسوى اعلام مى كند و به اين شعر

نيايش در عرفات، ص: 110

مترنم مى شود كه:

آن را كه بود سابقه لطف خداوندگو انجم افلاك مكن كارگزارى

طوبى كه خورد آب زسرچشمه كوثرفارغ بود از تربيت بادبهارى

لذا مى گويد: «صانع وجهاً واحداً يكفك الوجوه؛ بساز با وجه و درگاه يگانه و يكتا، تا او تو را از همه درها و روها كفايت كند».

منتظر اين و آن مباش كه ايزدكار تو بى رنج انتظار بسازد

طاعت او را تو بنده وار بسر برتا همه كارت خداى وار بسازد

فضيلت يقين

پس از دعا و طلب غناى نفس، امام- عليه السلام- از خدا مى خواهد كه در قلب او يقين قرار دهد. البته چنانكه اشاره شد سيدالشهدا- عليه السلام- رهبر و سيد ارباب يقين و غناى نفس و خلوص در

عمل است و چنان اين صفات و مقامات و منازل در كربلا و روز عاشورا از آن حضرت جلوه كرد كه عاليتر و والاتر از آن قابل تصور نيست.

در مثل آن مشهد عظيم با چنان يقين استوار بود كه توانست با روحى سرشار از اطمينان و اعتماد به خدا از آن همه شدايد و مصيبتها و داغ جوانان و عزيزان، استقبال نمايد و ذرّه اى در اراده و تصميمش خلل راه نيابد كه موجب حيرت و تعجب دشمنان شده

نيايش در عرفات، ص: 111

بود؛ چون گرد اضطراب و نگرانى را به دامن وقار و ثباتش نزديك نمى كرد با يقين، در مكه مى فرمود:

«خُطَّ الْموتُ عَلى وُلدِ ادَمَ مَخَطَّ الْقِلادَةِ عَلى جيدِ الْفَتاةِ».[72]

و از سرّ يقين ابراز اشتياق به ديدار جدش رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله و سلّم- و پدرش اميرالمؤمنين و مادرش سيدة النساء العالمين و برادرش امام حسن مجتبى- عليهم السلام- مى فرمود:

«وَما اوْلَهَنى الى اسلافى اشتياقَ يَعْقُوبَ الى يُوسُفَ»[73]

يقين به شهادت داشت و با يقين به شهادت بود كه همواره اعلام موضع مى نمود. در مكّه معظّمه مى فرمود:

«وَخُيِّرَ لى مَصْرَعٌ انَا لاقيهِ وَكَانى بِاوصالى تَقَطَّعُها عَسَلانُ الْفلواتِ بَيْنَ النّواوِيسِ وَ كربَلا».[74]

و گاه مى فرمود:

«أَلا أرى الموت الّا سعادة ولا الحياة مع الظالمين الّا برماً».

و روز عاشورا مى فرمود:

«ألا و ان الدّعى ابن الدّعى قد ركزبين اثنتين بين السلة و الذلة و هيهات منا الذلّة يأبى اللَّه لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت وانوف حمية و نفوس ابية من ان تؤثر طاعة اللئام على

نيايش در عرفات، ص: 112

مصارع الكرام».[75]

در تمام مشاهد ابا و امتناع سيد الشهداء از بيعت با يزيد تا شهادت، مظاهر عاليترين

مرتبه يقين بود كه هرگز گرد تزلزل و سستى بر دامن وقارش ننشست و در هنگام وداع با كمال ايمان، اهل بيتش را امر به صبر مى كرد و به آنها وعده مى داد و مى فرمود:

«و رحمة اللَّه لانفارقكم فى الدنيا والاخرة».

اين قوّت يقين در تمام ياران، فرزندان، برادران و اصحاب آن حضرت در بهترين صورتى تجلى كرد و از زبان عقيلة القريش زينب خاتون- عليهاالسلام- در مجلس يزيد با آن اعلام هاى قطعى از بقاى دين خدا و وحى نازل بر جدش محمد- صلّى اللَّه عليه و آله- و بى اثر ماندن سعى و تلاش يزيد براى برانداختن اسلام، ابراز شد كه بايد كتاب مقتل حسين- عليه السلام- و وقايع عاشورا را كتاب ايمان، صبر، شهادت و كتاب مقاومت و در برابر باطل، كتاب يقين و كتاب اخلاص ناميد يا براى هر يك از اين عناوين از وقايع كربلا كتابى نوشت.

اين امام بزرگوار و اين اسوه يقين و ايمان در اين دعا از خدا مى خواهد كه در قلبش يقين قرار دهد. ما نمى توانيم بفهميم كه بيشتر از يقينى كه داشته چه بوده و چه مى خواسته است. شايد اين

نيايش در عرفات، ص: 113

دعا مفهومش همان مفهومى باشد كه برخى در تفسير: «اهدنا الصَّراطّ الْمُسْتَقيم» گفته اند؛ مقصود طلب ثبات و بقا بر هدايت است و يا اينكه چون تمام نعمتها افاضه مقصود طلب ثبات و بقا بر هدايت است و يا اينكه چون تمام نعمتها افاضه و موهبت خداست و دوام و بقايش نيز به عنايت و افاضه حق است و بايد فيض او متواتر و غير منقطع برسد تا نعمتها باقى بماند و نعمت يقين و هدايت و

ايمان و اخلاص نيز از همين نعمتهاست و امام مظلوم- عليه السلام- بيشتر از هر كس ربط بقاى خودش و نعم ظاهرى و معنوى را به عنايت خدا درك فرموده بود و مى دانست كه اگر فيض او آنى قطع شود همه چيز ناچيز است.

از خدا يقين مى خواهد و اقرار مى كند كه يقين او و همه نعمتهايى كه دارد بقايش در هر آن به بخشش او و عطاى او نياز دارد.

اى بود تو سرمايه و سود همه كس و اى ظلّ وجود تو وجود همه كس

گر فيض تو يك لحظه ز عالم خيزدمعلوم شود بود و نبود همه كس

امّا اصل يقين بايد دانست كه يقين از مقامات صدّيقين، مقربين و متقين است كه از جمله در خطبه هماميّه اميرالمؤمنين- عليه السلام- در وصف متّقين و يقين آنها مى فرمايد:

«فَهُمْ وَالجَنَّةُ كَمَنْ قَدرَاها فَهُمْ فيها مُنَعَّمونَ وَ هُمْ وَالنّارُ كَمَنْ قَدْ

نيايش در عرفات، ص: 114

رَاها فَهُمْ فيها مُعَذَّبُونَ».[76]

در كتاب شريف كافى از حضرت صادق- عليه السلام- روايت است كه:

«انّ رَسُولَ اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم صلّى بالناسِ الصُّبح فنظر الى شابٍّ فى المسجد ... فَقالَ لَهُ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه وآله وسلم:

كيفَ اصْبَحْتَ يا فُلان؟ قالَ اصْبَجَت يا رَسُولَ اللَّه مُوقناً».[77] «حضرت صادق عليه السلام- مى فرمايد: پيغمبر خدا- صلّى اللَّه عليه وآله وسلّم- نماز صبحى را با مردم بجا آورد، نگاه به جوانى كه در مسجد بود كرد كه سرش پائين مى افتاد و رنگش زرد و تنش لاغر و چشمهايش به گودى فرو رفته بود. پيغمبر خدا- صلّى اللَّه وآله وسلّم- از او پرسيد: «چگونه و به چه حالت صبح كردى؟». «به عرض رساند:

صبح كردم اى

رسول خدا! در حال يقين».

پيغمبر- صلّى اللَّه عليه وآله- از سخن او در شگفت شد فرمود:

براى هر يقينى حقيقتى است حقيقت يقين تو چيست؟

عرض كرد: يقين من اى رسول خدا! همان حقيقتى است كه مرا محزون اندوهناك نموده و بيدارى شب و تشنگى روزهاى گرم (روزه دارى) به من بخشيده و در اثر آن نفسم از دنيا و آنچه در آن است منصرف گشته تا حدّى كه گويى نظر مى كنم به عرش

نيايش در عرفات، ص: 115

پروردگارم كه براى حساب نصب شده است و خلايق براى حساب محشور شده و من در ميان ايشان هستم.

و گويا نظر مى كنم به سوى اهل بهشت كه از نعمت بهشت بهره مندند و با هم تعارف و شناسايى دارند و بر تختها تكيه زنده اند.

و گويا نگاه مى كنم به سوى اهل آتش كه در آن معذبند و فرياد و ناله مى كنند.

و گويا الآن مى شنوم صداى آتش را و آهنگ آن در گوشم طنين انداخته است.

پيغمبر خدا- صلّى اللَّه عليه وآله- به اصحاب فرمود:

«هذا عَبْدٌ نَوّر اللَّه قَلْبَهُ بالايمان»

«اين بنده اى است كه منور و روشن كرده است خداوند دلش را به ايمان».

و به جوان فرمود:

«الزم ما انت عليه»

«ملازم باش آنچه را برآنى (بر اين حال و بر اين يقين و ايمان ثابت استوار و پايدار باش)».

جوان عرض كرد:

«ادع اللَّه لى يا رسول اللَّه ان ارزق الشهادة معك»

«بخوان خدا را براى من كه شهادت با تو روزيم شود».

پيغمبر اكرم- صلّى اللَّه عليه وآله وسلم- براى او دعا كرد و زمانى

نيايش در عرفات، ص: 116

نگذشت كه در غزوه اى در التزام ركاب آن حضرت به جهاد رفت و بعد از نه نفر شهيد شد و او

دهمين شهيد بود».

از امثال روايت فوق و خبر مروى از اميرالمؤمنين- عليه السلام- كه فرمود:

«لَوْ كَشَفَ الغِطاء مَا ازْدَدْتُ يَقيناً».[78]

معلوم مى شود كه يقين كاملترين مراتب ايمان و باور و اعتقاد به خدا و ساير عقايد حقه است به طورى كه هيچگونه شائبه احتمال خلاف در آن نرود و آدمى را در پرهيز از گناه و گريز از معصيت چنان بسازد و بگريزاند كه شخص گريزان از هزاران درنده هاى آدمخوار كه همه را با لحس و با چشم در دنبال خود مى بيند، از آنها مى گريزد و در مقام اطاعت و عمل به فرايض و واجباب چنان شتاب واستقبال داشته باشد كه اشخاص عاشق دنيا در پى منافع و فوايدى كه آن را محقق الحصول مى دانند، مى شتابند.

بلكه اثر ايمان به خداوند و روز جزا در وادارى انسان به كار نيك و خير، و بازدارى از كار بد و شر، به مراتب بايد بيشتر از اين باشد.

و خلاصه آنكه: مراتب فضيلت افراد به حسب درجات يقين آنهاست و اجر و ثواب بر اعمال نيز بر حسب همان اختلاف مراتب يقين اشخاص است، چنانچه از اميرالمؤمنين- عليه السلام-

نيايش در عرفات، ص: 117

منقول است كه:

«وَقَدْ سَمِعَ عَلَيهِ السّلامُ رَجُلًا مِنَ الْحَروُريَّةِ يَتَهَجَّدُ وَ يَقْرأُ فَقالَ: نَوْمٌ عَلى يَقينٍ خَيرٌ مِن صَلاة فى شَكًّ».[79] «امام عليه السلام- شنيد كه مردى از حروريَّه (خوارج نهروان كه اجتماع آنان براى مخالفت با اميرالمؤمنين در صحراى حَروَراء نزديك كوفه بوده است) نماز شب مى گذارد و قرآن مى خواند، پس آن حضرت (درباره سود نداشتن عبادت، بى شناسايى امام زمان) فرمود: خوابى كه با يقين و باور (به امام زمان و خليفه بر حق) باشد بهتر است از نمازگزاردن

با شك و ترديد (زيرا مبدأ تعليم عبادات و كيفيّت و چگونگى آنها و يكى از اركان دين امام وقت است و كسى كه در او ترديد داشته باشد نمازگزاردن و قرآن خواندنش درست نيست)».

و اما نكته اين كه امام حسين- عليه السلام- عرض مى كند: «خدايا! يقين را در قلب من قرار بده» با اينكه معلوم است مكان يقين، قلب و غيب باطن انسان است، شايد منظور حضرت اين باشد كه از آنها نباشم كه به زبان ادّعاى يقين كنم ولى در قلبم يقين نداشته باشم و مصداق اين آيه باشم:

«وَيَقُولُونَ بِالْسِنَتِهِمْ ما لَيسَ فى قُلُوبِهِم»

چون در مقام ادّعا بسيارى خود را صاحب اين صفات

نيايش در عرفات، ص: 118

مى دانند! ولى در موقع عمل و امتحان خلاف ادعايشان ظاهر مى شود.

چنانكه در «جنگ احد» بسيارى از مشاهير صحابه كه خود را به پيغمبر، نزديك معرفى مى كردند و خود را اسلام خواه مى شمردند، از ترس جان پا به فرار نهاده و رسول خدا را تنها گذاشته و از آن مهلكه گريختند! از جمله آنها «عثمان» بود كه با جماعتى تا اعوص (مكانى است نزديك مدينه) گريختند و سه روز در آنجا اقامت و استراحت كردند! سپس نزد رسول خدا- صلّى اللَّه عليه وآله- بازگشتند و مورد عتاب لطيف و بزرگوارانه صاحب خلق عظيم قرار گرفتند كه به آنها فرمود:

«لقد فيها عريضة».[80]

امّا على بن ابى طالب- عليه السلام- و تنى چند از صحابه باقى ماندند و از وجود مقدّس پيغمبر- صلّى اللَّه عليه وآله- دفاع كردند و چندين زخم كارى نيز برداشتند مع ذلك دليرانه ايستادگى كردند به طورى كه- بر حسب روايات- حتى جبرئيل از مواسات على- عليه السلام- با پيغمبر

صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم تعجب كرد و گفت:

«يا رسول اللَّه! هذه المواساة».

پيغمبر- صلّى اللَّه عليه وآله- فرمود:

نيايش در عرفات، ص: 119

«انَّهُ مِنّى وَانا مِنهُ»:

جبرئيل گفت:

«وَانَا مِنْكُما».

در همين موقع اين اشعار و اعلام شنيده شد:

«لاسَيفْ الّا ذُوالفقار ولا فتى الّا عَلى».[81]

در واقعه جانسوز و جانكاه كربلا سرّ اين جهت يعنى مطابق بودن زبان با قلب چنان تجلّى كرد كه واقعاً عقول را متحير ساخته است. يقين شخص سيدالشهداء- عليه السلام- همان بود كه از مدينه تا مكه و از مكه تا كربلا و تا هنگام شهادت بر سر مبنا و عقيده اى كه داشت ايستاد و با آن همه مصائب جانكاه كه هريك براى آنكه بزرگترين شجاعان و مردان مرد را از پا درآورد و تسليم خواسته دشمن نمايد كافى بود، تسليم نگشت و از قبول پيشنهاد آن مردم بى ايمان، امتناع ورزيد، چون بدرستى، حقانيّت و حقيقت راهى كه خود مى رفت و بطلان راه دشمنان، يقين داشت.

يقينِ فرزندان، برادران و برادرزادگان آن حضرت و ساير اهل بيت- عليهم السلام- و اصحاب و انصار، هر يك داستانى از يقين كامل است.

همه آنها مى توانستند از آن مهلكه و از آن معركه بلاخيز و

نيايش در عرفات، ص: 120

پروحشت، با كسب اجازه و اذن شخص امام- عليه السلام- خود را خلاص نمايند و بهانه هاى بسيار بگويند و عذرهاى فراوان بسازند خصوصاً كه با اذن آن حضرت باشد. اما آن مردان خدا و اولياءاللَّه با اين كه امام- عليه السلام- به آنها اذن داد و بيعت خود را از آنها برداشت، آن مواضع پرخوف و خطر را كه شهادت در آن قطعى و مسلم بود- آن هم پس از آن ابتلاآت شديد- برگزيدند.

مسلم

بن عوسجة در ضمن پاسخى كه به امام- عليه السلام- و زبان حال همه آن مردان خدا بود، گفت:

«... واللَّه لوعلمت انى اقتل قم احيى ثم اقتل ثم احرق ثم اذرى يفعل ذلك بى سبعين مرة مافارقتك حتى القى حمامى دونك و كيف لاافعل ذلك و انما هى قتله واحدة ثم هى الكرامة العظمى التى لاانقضاء لها ابداً»[82].

«به خدا سوگند اگر بدانم كه كشته مى شوم و پس از آن زنده مى گردم، و سپس كشته مى شوم، پس سوزانيده مى شوم و خاكسترم پراكنده و باد داده مى شود و هفتاد مرتبه با من اين گونه معامله مى شود، از تو جدا نمى شوم تا در راه تو جان ببازم و به سعادت نايل شوم. و چرا جان در راه تو ندهم و حال آنكه تنها يك كشته شدن است و پس از آن كرامت بزرگترى است كه هرگز براى آن پايانى نيست».

نيايش در عرفات، ص: 121

«زهير بن قين» گفت:

«واللَّه لوددت انى قتلت ثم انشرت ثم قتلت حتى اقتل هكذا الف مرّة و ان اللَّه جل و عز يدفع بذلك القتل عن نفسك و عن انفس هؤلاء الفتيان من اهل بيتك».[83] «به خدا سوگند دوست دارم كشته شوم و پس از آن زنده شوم و سپس كشته شوم تا هزار نوبت، و خداى عزوجل به اين جانبازى من، قتل را از تو و از اين جوانان اهل بيت بردارد».

و همين طور ياران آن جناب و آن خداوندان بصيرت، معرفت و ايمان، سخنانى بمانند اين سخنان به عرض فرزند پيغمبر- صلّى اللَّه عليه وآله- رساندند و گفتند:

«واللَّه لانفارقك ولكن انفسنا لك الفدآء نقيك بنحورنا و جباهنا وايدينا فاذا نحن قتلنا كنا و فينا و قضينا[84]

ما علينا».[85]

نيايش در عرفات، ص: 122

خلوص در عمل (اخلاص)

از جمله خواسته هايى كه در اين دعا خواسته شده است «اخلاص در عمل» است كه مرتبه اى فوق مرتبه يقين يا اعلى مرتبه يقين است.[86] بديهى است اين مرتبه، مرتبه خلوص مطلق و پاك از

نيايش در عرفات، ص: 123

هر شائبه ريا و دواعى ديگر است وگرنه اخلاص در عمل نيز مراتب و درجاتى دارد مثل يقين و ايمان.

وبالاترين مرتبه همان است كه در عمل، فقط و فقط قصدش خدا و حبّ خدا و رضاى خدا و قرب به او باشد و داعيش نه بهشت و رضوان، نعيم و ثواب، حور و غلمان و نه تحصيل امان از آتش و عذاب جهنم و نيران باشد كه:

صحبت حور نخواهم كه بود عين قصوربا خيال تو اگر بادگرى پردازم

چنانكه از حضرت صادق- عليه السلام- منقول است كه:

«العبادة عَلى ثَلاثَة: قَومٌ عَبَدوا اللَّه عَزَّوَجَلَّ خَوْفَاً فَتِلْكَ عِبادَةُ العبيد وقَومٌ عَبَدُوااللَّه تَبارَكَ وَتَعالى طَلَبَ الثوابِ فَتِلكَ عبادَة الاجراء

نيايش در عرفات، ص: 124

وَقَومٌ عَبَدُوااللَّه عَزَّوَجَل حُبّاً لَهُ فَتِلكَ عبادة الاحْرار، وَهىَ افْضَلُ الْعِبادَة»[87].

«امام صادق عليه السلام- فرمود: عبادت كنندگان سه دسته اند: 1- گروهى كه خداى عزوجل را از ترس عبادت كنند و اين، عبادت بردگانست. 2- مردمى كه خداى تبارك و تعالى را به طمع ثواب عبادت كنند و اين، عبادت مزدورانست. 3- دسته اى كه خداى عزوجل را براى دوستيش عبادت كنند و اين، عبادت آزادگان و بهترين عبادتست».

بديهى است در هر سه اين مرتبه، عبادت واجد مرتبه صحت است و از شرك در عبادت كه منهى عنه است و در قرآن كريم مى فرمايد:

«فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاء رَبِّهِ فَليَعْمَلْ عَمَلًا صالحاً وَلا يشرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ

احَداً»[88].

ولى خلوص اكمل، همان خلوص عبادتِ احرار و آزادگان و اهل معرفت است كه از خدا غير او را نمى خواهند و جز قرب به او در هر حال و هركجا باشند نمى طلبند و به مضمون اين اشعار

نيايش در عرفات، ص: 125

زبانشان مترنم است:

اى آنكه لاف مى زنى از دل كه عاشق است طوبى لك از زبان تو بادل موافق است

غلمان و حور كى طلبد مرد حق شناس شهوت پرست كى بود آنكس كه عاشق است

يا مى گويند:

خلاف طريقت بود كاولياتمنّا كنند از خدا جز خدا

چه از دوست چشمت به احسان اوست تو در بند خويشى نه در بند دوست

در اين مرتبه سير و صعود انسان به جايى مى رسد كه خود را در حال و مقامى مى بيند كه فارغ از تفكّر در عذاب و عقاب يا جزاء و ثواب مى شود و مى گويد:

مكن هرگز تمناى بهشت انديشه دوزخ اگر مطلب رضاى اوست خواه اينجا و خواه آنجا

در اين مشهد شخص عارف (نه صوفى نه عارف، حقه باز، مسلك ساز و سلسله باز) هيچ جا و مكانى را دور از خدا نمى بيند و مكانى كه خدا را در آن نبيند نمى يابد تا در عذاب او كه در حال بُعد و دورى از او و حرمان از رؤيت جلال و جمال او حاصل مى شود،

نيايش در عرفات، ص: 126

فكر كند و چه سزاوار است كه: در اينجا يادى از يكى از بانوان عارفه يعنى مادر مهربانم «فاطمه خانم» دختر مرحوم آيت اللَّه «آخوند ملا محمد على گلپايگانى» به عنوان اداى بعض حقوق و انواع تربيت جسمى و خصوصاً روحى او بنمايم، او كه هرگز گريه هاى سوزناكش را در هنگام خواندن دعاى كميل و ابوحمزه،

زيارت عاشورا و غيره و هنگام قرائت بهترين اشعار پندآموز و سازنده و مناجات با خدا فراموش نمى كنم. از جمله اشعارى كه در آن حالات بسيار عالىِ توجه به خدا، مى خواند اين دو شعر بود:

گفتى كه تو را عذاب خواهم فرمودمن در عجبم كه در كجا خواهد بود

آنجا كه تويى عذاب نبود آنجاوآنجا كه تو نيستى كجا خواهد بود

بديهى است آنجا كه خدا به معيّت علم و قدرت كامله خود هست همه جا و هر مكان و با هركس است و از اين نظر هيچ جايى كه او نباشد نيست. و آنجا كه خدا به معيّت الطاف خاصّه و توفيق خود و ظهور اسماء و صفات خود حاضر است و رحمت و لطفش شامل است، قلوب خداشناسان و كسانى است كه از او ياد مى نمايند كه:

«لا يسعنى ارضى ولاسمائى ولكن يسعنى قلب عبدى المؤمن».

و نيز در حديث قدسى است:

نيايش در عرفات، ص: 127

«انا جليس من ذكرنى»[89].

و آنجا كه خدا به اين معيّت با انسان نيست، قلبهاى غافل از ياد او و حالات شيطانى دور از او و اماكن اين چنينى است.

مراتب خلوص

اما مراتب خلوص، اول مرتبه آن اين است كه: عمل از ريا و نماياندن آن به غير و به جهت كسب معروفيت نزد مردم و جلب محبوبيت نزد غير خدا، خالص و پاك باشد، اگر به مقدار كم هم ريا در عمل وارد شود عمل را بى اثر، هباءً منثوراً و باطل مى نمايد. البته پاك كردن و خالص ساختن عمل از ريا اگرچه به ظاهر ساده و آسان است ولى در واقع دشوار و كار مخلصين و موحدين است.

از حضرت رسول اكرم- صلّى اللَّه عليه وآله

وسلّم- روايت شده است كه:

«ان اخوف ما اخاف عليكم الشرك الاصغر قالوا: وما الشرك الاصغريا رسول اللَّه؟ قال: الرياء»[90].

«خوفناكترين چيزى كه از آن بر شما مى ترسم شرك كوچكتر است.

عرض كردند: شرك كوچكتر چيست؟ فرمود: ريا».

و در حديث ديگرى از آن حضرت روايت شده است كه

نيايش در عرفات، ص: 128

فرمود:

«الشرك فى الناس اخفى من دبيب النمل على المسح الأسود فى الليلة المظلمة»[91].

«شرك در امت من پنهانتر است از جنبش و حركت مورچه بر پلاس سياه در شب تاريك».

و باز در روايت ديگر مى خوانيم:

«الشرك فى امتى اخفى من دبيب النمل على الصفا»[92].

«شرك مخفى تر است در امت من از جنبش مورچه بر سنگ صاف».

و اگر چه ظاهر خبر، مطلق شرك است كه حتى شامل اطاعتهاى كوركورانه از مستكبران، اقويا، اطاعتهاى حزبى، برنامه ها، قوانين غير الهى، نظامات مصنوعه بشرى و خضوع در برابر ارباب مناصب و مقامات و حتى صاحبان مقامات مذهبى كه حاكى از تملق و چاپلوسى است، مى شود.

در كتاب شريف كافى روايت است از حضرت صادق- عليه السلام- كه فرمود:

«اگر قومى عبادت كنند خداى واحد بى شريك را و نماز بجا آورند و زكات بدهند و حج خانه خدا را انجام دهند و ماه رمضان را

نيايش در عرفات، ص: 129

روزه بگيرند، پس بگويند از براى كارى كه براى خدا يا پيغمبر- صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم- آن را كرده باشند (يا دستورى كه داده باشند) چرا خدايا پيغمبر خلاف آن عمل نكرده يا دستور نداده اند يا در دل خودشان چنين اعتراضى را بيابند، به همين اعتراض (و راضى نبودن به عمل و حكم خدا) مشرك مى باشند. سپس اين آيه را تلاوت فرمود: «فلا وربك لايؤمنون حتى

يحكموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا في انفسهم حرجاً ممّا قضيت ويسلموا تسليماً» پس بر شما باد به تسليم»[93].

و اين شرك در مراتب مخفيه شامل مثل تواضع براى اغنيا و سرمايه داران براى سرمايه دارى و توانگرى آنها هم مى شود، چون هم شرك و هم اخلاص در عمل، مراتب و درجات متفاوت بسيارى دارد.

در حديث است كه:

«مَنْ اتى غنيّاً فتواضع لِغتاهُ ذَهَبَ ثُلثا دينه»

«هركس براى مالدار و ثروتمندى براى ثروتش تواضع كند نصف ايمان يا دو ثلث ايمانش از بين مى رود».

مع ذلك به ملاحظه اينكه ريا را شرك خفى مى نامند محتمل

نيايش در عرفات، ص: 130

است مراد از شرك در اين حديث خصوص ريا باشد.

به هر حال روايات در مذمّت ريا، مستفيض بلكه متواتر است و علاوه بر بطلان عمل به واسطه ريا، عمل عبادى ريايى، حرام و از گناهان بزرگ است و غير عبادى اگر چه حرام نباشد خلاف توحيد موحدين كامل است و عمل اگر چه قصد ريا در آن مستقل نباشد و ضميمه قصد قربت باشد مقبول نيست و ثواب و پاداش ندارد و ريايى است.

گنهكار انديشه ناك از خداى به از پارساى عبادت نماى

كليد دَر دوزخ است آن نمازكه در چشم مردم گزارى دراز

تذكر لازم در اينجا اين است كه بايد در مساله ريا و اخلاص در عمل به احكام فقهى نيز توجه نمود. مثلًا: همان طور كه گفته شد ريا به هر شكل و به هر قدر در عبادت وارد شود آن عبادت را باطل مى نمايد و اگر عبادت داراى اجزايى است كه بهم مرتبط هستند و مجموع آنها به عنوان مجموع مأمور به باشد، اگر در يك جزء كوچك آن اگرچه

مدّ «وَلَاالضّالين» باشد، ريا وارد شود كل آن و اجزاء ديگر همه باطل مى شود.

و اما ضمائم ديگر در نيت عبادت مانند نماز يا روزه يا ضمائم به اصطلاح راجحه است يا مباحه، ضمائم راجحه اعم از اينكه عباديه باشد يا غير عبادى در صورتى كه به نفس عنوان نماز مثلًا

نيايش در عرفات، ص: 131

تعلق بگيرد مثل نماز ظهر در فلان زمان يا مكان، مثل مسجد در صورتى كه به قصد امتثال هر دو امر انجام شود، صحيح و بى اشكال است بلكه قصد يكى از دو امر هم كافى است. مگر اينكه قصد امتثال امر به حقيقت مأمور به مثل نماز ظهر، مقيد به وقوع آن در زمان يا مكان خاص كه راجح است باشد كه تحقق امتثال و حصول قربت به اين نحو كه مقيد به امتثال امر در ضمن جزء خاص است، محل اشكال است.

و اما اگر به نفس عنوان نماز تعلق نداشته باشد و نماز فرضاً منطبق هر دو عنوان باشد؛ اگر نيت آن تابع نيت نماز نباشد و مستقلًا يا با اشتراك با نماز ملحوظ شده باشد به طورى كه جزء داعى باشد و نماز به طور مستقل داعويت نداشته باشد، در اين صورت نيز تحقق امتثال امرِ نماز، محل اشكال است بلكه امتثال حاصل نمى شود.

و اما ضمائم مباحه فقط، وجود آنها در نيت و خلوص شرعى و فقهى آن در صورتى مضر نيست كه تابع صِرف نيت عبادت باشد.

اين اجمالى از احكام فقهى نيت عبادت است كه البته تفصيل و بحث در فروع آن را بايد در فقه بيان نمود و در اينجا فقط مجرد اشاره بود نه بحث و نه تحقيق

و تفصيل.

به هر صورت در مساله خلوص نيست، سخن بسيار است و

نيايش در عرفات، ص: 132

حصول مراتب عاليه آن صعب و دشوار است و براى هر كسى حاصل نمى شود، چنانكه معروف است يك نفر از اهل عبادت و مواظب نماز جماعت كه هميشه براى اينكه حضور در صف اول، ثوابش از ساير صفوف بيشتر است در صف اول حاضر بود اتفاقاً يك مرتبه موفق نشد و در يكى از صفوف ديگر ايستاد و حس كرد كه ناراحت است و فكر كرد شايد اين ناراحتى او از جهت فوق ثواب شركت در صف اول نباشد بلكه براى اين باشد كه حضور در صف اول را به طور ناخودآگاه امتياز ظاهرى و تقدم بر ديگران مى شمرده و نيّتش در اين مواظبت چندساله خالص نبوده است از اين جهت قضاى همه آن نمازها را بجا آورد.[94] البته اين حكايتى است امّا به هر حال بايد شخص در مقام رسيدن به خلوص نيت بسيار دقيق باشد و هميشه خود را متهم بداند و بداند كه اخلاص در عمل- خصوص اگر در همه اعمال باشد- به اين آسانيها حاصل نمى شود، مراقبه و مشارطه لازم است.

اينكه در حديث است:

«من اخلص للَّه اربعين يوماً فجّر اللَّه ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه».

اگر چه به ظاهر سهل و آسان جلوه مى كند ولى اهل تقوا و

نيايش در عرفات، ص: 133

رياضت، خودساختگان و كاملين در اخلاق مى دانند كه چهل صباح خلوص للَّه و كنار گذاشتن دواعى و انگيزه هاى غيرخدايى چقدر دشوار است حتى يك 24 ساعت آن هم دشوار است.

وقتى چهل بامداد يا چهل شبانه روز اخلاص در عمل اين اثر بزرگ و عمده را داشته

باشد، چهل سال و همه عمر چه آثار بزرگ و ثمرات مهمى را خواهد داشت، خدا مى داند.

ثواب اعمال نيز بر حسب خلوص نيات مختلف مى شود؛ ممكن است در اثر خلوص نيت يك عمل كوچكِ شخصى از جهت ثواب از عمل به ظاهر بسيار بزرگ ديگرى اجر و ثوابش بيشتر باشد و يك دينار انفاق از يك نفر، از يك ميليون دينار انفاق ديگرى مقبولتر باشد.

و چنانكه بعضى گفته اند: (والعهدة على قائله) در اثر اينكه اميرالمؤمنين- عليه السلام- انگشترش را فى سبيل اللَّه در حال ركوع به سائل داد و اين آيه، نازل شد:

«انَّما وَليُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذينَ امَنُواالذَّينَ يُقيمونَ الصَّلوةَ وَيؤتُونَ الزَّكاةَ وَهُم راكِعُون»[95].

بعضى به طمع اين كه آيه در شأن او نازل شود هفتاد انگشتر به

نيايش در عرفات، ص: 134

سائل دادند!

بديهى است اين انفاق به قصد اينكه از او قدردانى شود و آيه در شأنش نازل شود، خالى از خلوص بود اگر به جاى هفتاد، هفتصد و هفتصد ميليون انگشتر به سائل مى داد هيچ آيه اى و كلمه اى و حتى حرفى نازل نمى شد.

بايد از على آموخت اخلاص عمل، انفاق على براى خدا بود نه به قصد اينكه پيغمبر- صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم- يا كس ديگر از او تقدير نمايد يا خدا در شأن او آيه اى نازل كند.

او با همه عظمتى كه داشت خود و عمل خود را در درگاه خدا و در برابر نعمتهاى الهى سزاوار تقدير و تحسين نمى دانست. او از آن كسى اخلاص آموخته بود كه به درگاه خدا با آن همه عبادت و اطاعت كه خدا به او خطاب كرد:

«طه ما انزَلْنا عَلَيكَ الْقُرانَ لِتَشقى [96].

عرض مى كرد:

«ما عبدناك حق عبادتك».

و خلوص

نيت براى او از همين معرفت و چشم نداشتن به غير خدا و او را و فقط او را از او خواستن و تمنّا كردن و غير او را نخواستن و تمنّا نكردن حاصل شده بود. لذا يك ضربت او در روز

نيايش در عرفات، ص: 135

خندق بهتر است از عبادت جن و انس يا همه امت تا روز قيامت.

البته وجوه محكم ديگر براى خيريّت و افضليّت اين ضربت هست كه مهمتر از همه همان است كه از كلام رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم- در آن مبارزه على- عليه السلام- و عمروبن عبدود استفاده مى شود كه فرمود:

«برزالايمان كله الى الشرك كله»[97].

به هر وجه كه اين افضليت باشد بديهى است كه اخلاص اميرالمؤمنين- عليه السلام- كه رئيس المخلصين و امام الموحدين است كاملترين مراتب و اعلى درجه اخلاص است. او مخلصانه در وقتى كه هيچ طمع و خوفى در ايمان و ترك آن جز به خدا و از خدا نبود اوّل كسى بود كه دعوت پيغمبر را اجابت كرد و اسلام آورد.

اگرچه اين تعبير تا حدّى با اين واقعيت كه على- عليه السلام- قبل از بعثت و در عوالم قبل از اين عالم ايمان به خدا و رسول خدا- صلّى اللَّه عليه وآله وسلّم- داشت نارساست.

و هم با اين حقيقت كه در روايات صحيحه معتبره وارد است از آن حضرت كه:

«من تنها هفت سال قبل از همه با پيغمبر- صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم- نماز مى خواندم».

نيايش در عرفات، ص: 136

و هم با اين واقعيت كه ظاهر در اين است كه صداى وحى را اگر چه مخاطب آن پيغمبر- صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم- بوده است

ولى آن حضرت نيز مى شنيده كه فرمود:

«انّكَ تَسْمَعُ ما اسمَعُ وتَرى ما ارى الّا انَّكَ لَسْتَ بِنَبىٍّ»[98].

تمام مشاهد و مواقف اميرالمؤمنين- عليه السلام- در عصر پيغمبر- صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم- و پس از ارتحال آن حضرت به رفيق اعلى، مشاهد اخلاص و صدق ايمان به خداوند متعال است.

مشاهد اهل بيت و ائمه طاهرين- عليهم السلام- هر يك اخلاص آنها را در راه خدا نشان مى دهد.

دعاها و حالات مختلف آنها همه نشانگر حقيقتى است كه در اين آيه كريمه آمده است:

«قُلْ انَّ صَلاتى ونُسُكى ومَحْياىَ ومَماتى للَّهِ رَبِّ العالَمين»[99].

يكى از مظاهر بارز اين اخلاص، حضور بى قيد و شرط سيدالشهداء- عليه السلام- براى درك فيض شهادت است. بديهى است اگر انسان در راه مقصد، هدف و محبوبش دل به مرگ قطعى و شهادت حتمى نهاد و به پاى خود با امكان حفظ حيات از مرگ استقبال نمود، عاليترين علامت بارز خلوص را نشان داده است

نيايش در عرفات، ص: 137

امام حسين- عليه السلام- و ياران و اصحابش همه آگاهانه تن به مرگ داده و از آن با كمال قدرت روح و توكّل بر خدا استقبال نمودند.

آن بزرگواران كه خود حسين- عليه السلام- مى فرمايد: «اصحابى نيكوكارتر و با وفاتر از اصحاب خود نمى شناسم»[100] در امر شهادت بر يكديگر سبقت مى جستند و بعض آنها به توفيق ادراك شهادت نايل مى شدند، ديگران را به شهادت در راه حسين- عليه السلام- وصيت مى نمودند. اين شعر منسوب به امام- عليه السلام- است و اگر از آن حضرت هم نباشد مضمونش زبان حال آن حضرت است كه مى فرمايد:

تركت الناس طرافى هواكاوايتمت العيال لكى اراكا

ولو قطعتنى في الحب اربالما حن الفؤاد الى سواكا

***

گر نوازى چه سعادت به از

اين خواهم يافت وركشى زارچه دولت به ازينم باشد

شمع قهر ارتو زنى قوّت روحم گرددجام زهر ار تو دهى قوت روانم باشد

و چه نيكوست اين اشعار در وصف اصحاب آن حضرت:

قوم اذا نودوا لدفع ملمةوالقوم بين مدعس ومكردس

نيايش در عرفات، ص: 138

ليسبوا القلوب على الدروع واقبلوايتهافتون على ذهاب الانفس

و حقير عرض كرده ام:

حسين اى همايون هماى سعادت حسين اى شه ملك صبر و شهامت

فروغى زنور تو خورشيد رخشان زدرياى جود تو كوثر حكايت

توئى نور چشمان زهرا و حيدرگل احمر بوستان رسالت

بپا از قيام تو شد پرچم دين نگون گشت اعلام كفر و ضلالت

رهانيدى اسلام از چنگ اعدافزوديش بر عزت و بر كرامت

جوان مردى و غيرت و همت توزناموس دين كرد الحق حمايت

الا اى ولىّ خداى يگانه خداوند اقليم مجد و جلالت

فدا كردى اندر ره دين و قرآن جوانان و ياران بكوى شهادت

گذشتى هم از اصغر و هم زاكبرزعبّاس آن درّ بحر شجاعت

زياران نامى و صحب گرامى شهيدان شمشير اهل شقاوت

همه عاشقان وفا و حقيقت همه رهروان طريق ولايت

همه دشمن ظلم و طغيان و عدوان همه پيشتازان راه ديانت

شعار همه بود اللَّه اكبرمرام همه قطع نخل غوايت

بنازم به آن همت عالى توبه آن صبر و ايمان و آن استقامت

تو اعلام كردى به آزاد مردان كه مرگ است يا سربلندى سعادت

به لطف تو دارند چشم شفاعت عصات محبّان به روز قيامت

فداى سر انور بى تن توكه بر نيزه مى كرد قرآن تلاوت

به قربان آن كودك شيرخوارت كه تير ستم كرد او را سقايت

ايا مالك ملك حسن و معالى ايا معدن جود و فيض و سخاوت

نيايش در عرفات، ص: 139

از اين وضع دوران و از شدت دهرمرا هست بر درگهت بس شكايت

سخن در جناب تو سربسته گويم كه ابلغ بود از سراحت كنايت

به «لطفى» ببخشى اگر هر دو عالم نباشد شگفت اى محيط كرامت

نباشد مرا بيم از نار دوزخ ببينى به من گر به چشم عنايت

السلام على الحسين و على على بن الحسين و على اولاد الحسين و على اصحاب الحسين و رحمةاللَّه و بركاته.

توجه به يك نكته مهمّ:

از جمله امورى كه در باب خلوص نيت توجه به آن لازم است اين است كه: خلوص نيت در انجام عبادات و هر كار و عملى كه مقصود شخص از آن، رضاى خدا و تقرّب به درگاه او باشد. با قصد فوايد غير قربى و نتايج مادى و دنيوى آن حاصل نمى شود؛ يعنى اگر مثلًا روزه را فقط به قصد فوايد صحّى و بهداشتى آن بگيرد يا اين قصد ضميمه قصد للَّه و قربت باشد، عمل صحيح نيست. البته بسيارى از احكام داراى اين گونه حكمتها و فوايد دنيوى، جسمى و مادّى هستند و در شرع حكمى كه متضمن جلب مصلحت يا دفع مفسده اى نباشد وجود ندارد ولى در بجا آوردن عمل اگر شخص بخواهد مأجور و مقرب شود بايد به قصد اطاعت و امتثال امر خداوند متعال آنها را بجا آورد. لذا در مشهد اطاعت و فرمانبرى مولاى همه كاينات، بنده واقعى از فلسفه، فايده و حكمت و دستور

نيايش در عرفات، ص: 140

مولا نمى پرسد و به آن كارى ندارد.

دانستن فلسفه و حكمت، فايده علمى دارد و براى قوت ايمان و عقيده به احكام شرع و مزيد معرفت و يقين سودمند است، اما شرط عبوديت و بندگى در مقام فرمانبرى

و اطاعت امر، پرسش از غرض مولا و حكمت عمل نيست؛ زيرا با اخلاص و كمال بندگى منافات دارد. در اينجا تسليم و انقياد هرچه بيشتر باشد عمل كاملتر و نشانه مرتبه عبوديت برتر است.

همانطور كه حضرت ابراهيم- عليه السلام- وقتى به فرزندنش امر خدا را به «ذبح» او ابلاغ كرد او بدون درنگ گفت:

«يا ابَتِ افْعَلْ ماتؤمَر»[101]

نپرسيد فلسفه، حكمت و مصلحت ذبح من چيست، بلكه بى چون وچرا گفت: اى پدر! آنچه را به آن مأمور شده اى انجام بده.

و يكى از امتيازات مهم ايمانى اميرالمؤمنين- عليه السلام- بر ديگران از صحابه همين است كه آن حضرت در برابر اوامر و دستورات پيغمبر- صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم- تسليم محض بود و عرض وجود نمى كرد و فرمان را بى چون و چرا اجرا مى كرد. در حالى كه بعضى در اعمال سليقه و رأى شخصى و عرض وجود خود تا حد اعتراض و ردّ دستور پيغمبر- صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم- به جسارت،

نيايش در عرفات، ص: 141

خلاف ادب و عدم تسليم، مى ايستادند.

على- عليه السلام- محو حقيقت، معنويت، كمال علم و عمل و شخصيت والاى رسول اكرم- صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم- بود و به: «و ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إنْ هَوَ الّا وَحْىٌ يوحى [102] مؤمن واقعى بود و عاليترين مرتبه خلوص را دارا بود و شرايط بندگى ملتزم و متعهد بود.

بنده آن باشد كه بند خويش نيست جز رضاى خواجه اش درپيش نيست

گرببرد خواجه او را پا و دست دست ديگر آرد كاين نيز هست

نى زخدمت مزد خواهد نى عوض نه سبب جويد زامرش نه غرض

بقيه اين بخش از دعا:

بقيه اين بخش، دعا و درخواست نور، بينائى چشم، بصيرت، بينش

در دين و بهره بخشى به اعضا و جوارح و امور ديگر است كه شايد از مهمترين آنها بصيرت قلبى و بينش دل و آگاهى و روشنى ضمير و باطن است كه به توفيق الهى در اثر تفكر در آثار قدرت الهى، عبادت، اطاعت و توجه، قوت مى گيرد؛ چون ريشه آن در فطرت آدمى هست و همان:

نيايش در عرفات، ص: 142

«فِطْرَةَ اللَّه الَّتى فَطَرَالنّاسَ عَلَيها»[103]

اما اين فطرت را بايد با قبول هدايتهاى عقل و شرع پرورش داد. با اين بصيرت است كه انسانهاى كامل، باطن اشيايى را كه با بصر حسى و چشم جسم مى بيند مشاهده مى كنند و وقتى ديگران همان ظاهر را مى بينند آنها باطن و غيب اين عالم را مى بينند و نگاهشان عبرت است كه از محسوس عبور كرده و به معقول مى رسند، خدارا مى شناسند و از آنچه مى بينند پند و اندرز مى گيرند.

چنانكه اميرالمؤمنين- عليه السلام- مى فرمايد:

«انَّ اوْلياء اللَّه هُمُ الذَّين نَظَرُوا الى باطِنِ الدُّنيا اذا نَظَرالنّاسُ الى ظاهِرها»[104].

«دوستان خدا آنانند كه به باطن (نيست شدن) دنيا بنگرند، هنگامى كه مردم به ظاهر (زينت و آرايش) آن مى نگرند.

اين بصيرت اگر وسيع شود افق فكر و علوّ درجه انسان را بسيار پويا نموده و بالا مى برد. بينايى حقيقى اين است كه با اين بينش توؤم باشد والا انسان مصداق: اين آيه مى شود

«لَهُمْ اعْيُنٌ لايُبْصِرونَ بِها»

مى بيند اما درك نمى كند مانند چهارپايى كه وارد يك صحراى

نيايش در عرفات، ص: 143

علفزار و پراز يونجه شود كه غير از خوردن علف چيزى نمى فهمد و به چيزى نمى انديشد، نه علف را مى شناسد و نه توليد كننده آن و نه خواص علف و نه مضار آن را. غير از خوردن، چيزى نمى فهمد

نه علف او را موعظه مى كند و نه باغ و سبزه زار، نه از آغاز آن چيزى مى شناسد نه از انجام آن.

در قرآن كريم و احاديث، راجع به بينش بيدارى ضمير، آگاهى باطن و شعور، بسيار تذكر داده شده است. هركس در اين دنيا چشم بصيرتش كور باشد، در آن دنيا نيز كور محشور مى شود، چنانكه خداوند متعال مى فرمايد:

«و مَن كانَ فى هذِهِ اعْمى فَهُوَ فِى الاخِرَة اعْمى وَاضَلُّ سَبيلًا»[105].

«هركس در اين دنيا كور باشد، در آخرت كور خواهد بود و از كور گمراهتر».

اين كورى، كورى چشم جسم نيست؛ اين كورى چشم قلب و ديده باطن است. و در آيه ديگر مى فرمايد:

«وَمَنْ اعْرَضَ عَنْ ذكرى فَإنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنكاً وَنَحشُرُهُ يَوْمَ الْقيامَةِ اعْمى قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنى اعْمى وَقَد كُنْتُ بَصيراً قالَ كَذلِكَ اتَتْك اياتُنا فَنَسيتَها وَكَذلِكَ الْيَومَ تُنسى [106].

«وهركس از ياد من اعراض كند همانا (در دنيا) معيشتش تنگ شود و

نيايش در عرفات، ص: 144

روز قيامتش نابينا محشور كنيم. او در ان حال گويد: خدايا! چرا مرا نابينا محشور كردى و حال آنكه من (در دنيا بينا بودم). خدا به او فرمايد: آرى چون آيات ما براى هدايت تو آمد همه را به طاق فراموش و غفلت نهادى امروز هم تو را (ملائكه رحمت) فراموش (و بى بهره) خواهند كرد».

همچنين در اين دعا درخواست مى شود كه شنوايى و بينايى را، مراد و وارث من قرار بده.

اين دعا و حاجت در بعض دعاهاى ديگر نيز هست و ظاهراً مقصود اين باشد كه عقل، بصيرت، درك و هوش مرا تا پايان كار از من نگير كه هوش و درك من تا پس از آنكه همه اعضا و

قوايم را گرفتى باقى باشد؛ چون در اين صورت تا پايان زندگى خود انسان بر خودش حاكم و صاحب اختيار است به عكس آن كه اگر عقل و هوش او سلب شود، كارش به دست ديگران مى افتد و زندگى، بدون نعمت عقل و هوش- اگر چه در نظام كل، داراى حكمتها و مصالحى است- خالى از سير و سلوك معنوى و كسب اجر و ثواب و بى محتوا مى شود.

نيايش در عرفات، ص: 145

بخش چهارم: ترس از غضب خداوند

اشاره

نيايش در عرفات، ص: 147

«اللهم لَكَ الْحَمدُ كَما خَلَقْتَنى فَجَعَلْتَنى سَميعاً بَصيراً (الى قوله عليه السلام) لَكَ الْعُتْبى لَكَ العُتبى حَتّى تَرْضى قَبْلَ ذلِكَ».

گاه انسان در مطالب و خواسته هايى كه از ديگران دارد براى ترغيب آنها به انجام تقاضاى خودش يا به مناسبت حال و شأن آنها سوابق و روابط خوب فى مابين خود و آنها را ياد مى كند؛ از تقاضاهايى كه از آنها پذيرفته و از خدماتى كه نسبت به آنها انجام داده و خلاصه حقوقى را كه در بين آنها بوده و او رعايت مى كرده است يادآور مى شود. كه در واقع مى خواهد طرف هم، مقابله به مثل كند و احسان و خدمت او را تلافى نموده و به او احسان و نيكى بنمايد.

البته تذكر احسانى كه انسان به كسى مى نمايد اخلاقاً پسنديده نيست و از شائبه منّت گذارى، خودبينى و بزرگ شمردن احسان، خالى نيست و شرط ادب و اخلاق، فراموش كردن آن احسان و كم شمردن آن است. ولى گاهى در شرايطى مثل ترغيب طرف به قبول تقاضا، تذكر آن مناسب مى شود.

نيايش در عرفات، ص: 148

و به عبارت ديگر: به قصد منّت و فخر بر طرف و تعظيم خود و تحقير

او و امثال اين امور، ياد احسان و خدمت پسنديده نيست امّا به دواعى صحيح و مشروع، تذكر آن مانعى ندارد بلكه در بعض موارد راجح است. اين برنامه اى است كه بين افراد جريان دارد.

اما بين بنده و خدا، مخلوق و خالق؛ بنده اى كه سراپا نياز و احتياج به خداوند است و خدايى كه در غنا و بى نيازى از همه كس و همه چيز، يگانه و منفرد است و بى نيازى ذاتى اوست، بنده در موقف دعا و مقام طلب حاجات و درخواست مطالب و مقاصد و عرض نياز از سوابق و روابط احسان خود به خدا چه مى تواند بگويد، بنده فقير بالذات است و كسى كه چيزى ندارد نمى تواند به كسى چيزى بدهد. معطى خداست، رازق اوست، خالق اوست، كريم و ذوى الاحسان اوست، ستار و غفار اوست، عليم و عالم اوست، رحيم و رحمان اوست، شافى اوست، محسن اوست. و خلاصه همه صفات كماليه و اسماء الحسنى خاص ذات جليل و جمال جميل اوست.

سابقه بنده با اين خداى يگانه موصوف به همه صفات خوب، متنعم بودن به نعمتهاى او، مواهب، عطايا و بخششهاى اوست؛ نعمت خلق و هستى، نعمت بينايى و شنوايى، نعمت اعتدال جسمى و روحى، نعمت عافيت، نعمت محافظت در بلايا، نعمت هدايت، نعمت توفيق نيكى، زيبايى و خوش اندامى، نعمت غذا و

نيايش در عرفات، ص: 149

آب و پوشاك، نعمت بى نيازى از غير او، نعمت پوشش بر خطاها و لغزشها و هزاران هزار نعمتهاى ديگر كه معدودى از آنها را كه نمونه اى از آنهاست در اين دعا مى خوانيم.

بيشتر بندگان، با خدا غير از دريافت عطيات و گرفتن نعمتها و ادا نكردن حق شكر آنها

و ناسپاسى كفرانى نعمت، سابقه اى ندارند. و اگرچه معرفت، خداشناسى، عبادت و شكر نعمتهاى او هم از سوابق اوست اما آنها هم نعمت او و بخشايش و عطاى او حاصل شده. و علاوه مثل ساير نعمتها خود بنده از آنها متنعّم و بهره مند مى شود.

ياد خدا و معرفت خدا آرامبخش روح و روان اوست با ياد خدا و معرفت، از جهنم تحيّر و يأس و نااميدى نجات پيدا مى كند و زندگى و بهره گيرى از آن هزارها و هزارها نعمتهاى ديگر لذتبخش و با محتوا مى شود.

حال، بنده مى خواهد در خانه خدا برود، با اين فقرى كه ناتوانى و احتياج و نياز صرف است مى خواهد به مشهد دعا برود و از خدا حاجت طلب كند و با غناى او فقر خود را بپوشاند، همه وجودش حاجت است و سراپايش مطلب و نياز، از خدا هم چيزى چنانكه گفته شد طلبكار نيست؛ نه زبان الزام دارد و نه مى تواند امرى را بر او الزام نمايد.

آن بنده اى كه معرفت به خدا دارد بجاى ياد سوابق خود با خدا

نيايش در عرفات، ص: 150

كه هرگز حقى بر خدا ايجاد نمى كند و همانها سبب اثبات حقهاى ديگر از او بر بنده مى شوند، سوابق خدا را با خودش و نعمتهاى خدا را بر خودش ياد مى كند و خدا را به اسماءالحسناى او و اينكه ارحم الراحمين، قاضى الحاجات، كافى المهمات، سريع الرضا، رزاق، لطيف، منعم، مفضل، مكرم، معطى و قديم الاحسان است، مى خواند. و مثل كسى كه از كسى طلبكار باشد حوايج خود را مى طلبد. و مثل كسى كه شخصى را ملزم به انجام كار و تعهدى نمايد و شبيه آن از خدايى كه منزّه از هرگونه الزام غير

بر اوست، حاجت مى خواهد؛ چون صاحب اين اسماو صفات فقط اوست و بنده اش راهى جز درِ خانه او و عرض حاجت به او ندارد و او هم بر حسب همين اسما و صفات كه از جمله اراده و قدرت و اختيار نامحدود است، دعاى بنده را مى شنود و به او نزديك است و نيازهايش را مى داند و محال است كه نشنود و نزديك به بنده نباشد و از حال او با خبر نباشد.

بنده با تمسك به اين اسما و صفات و آن سوابق نعمتهاى خدا بر او كه درگذشته و حال نسبت به او مبذول بوده است از خدا طلب خواهى مى نمايد و خدا را مطلوب خود و همه مى داند كه همه طالب او هستند و غير از او مطلوبى ندارند. او مطلوب بالذات همه است. چنانكه كَرَم، احسان، رحيميّت، رحمانيّت، منعميّت و ساير صفات، ذاتى اوست و اگر صفت فعل باشد نيز به يكى از صفات

نيايش در عرفات، ص: 151

ذاتيّه او منتهى مى شود.

بنابراين بنده خداشناس مى داند كه بايد دست دعا به سوى او بردارد كه كريم است، رحيم است، غفور است و ودود.

كَرَمش نامتناهى نعمتش بى پايان هيچ خواهنده از اين در نرود بى مقصود

و مستمسك او نيز همين است كه خدا خودش را به اين صفات معرفى فرموده تا بندگان او بخواهند و او به آنها عطا كند.

«وَقالَ رَبُّكُم ادْعُونى اسْتَجِبْ لَكُم انَّ الّذينَ يَسْتَكْبِروُنَ عَنْ عِبادَتى سَيَدخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرينَ»[107].

«و خداى شما فرمود كه مرا (با خلوص دل) بخوانيد تا دعاى شما را مستجاب كنم و آنانكه از دعا و عبادت من اعراض و سركشى كنند زود با ذلّت و خوارى در دوزخ شوند».

بديهى

است كه خداوند خُلف وعده نمى فرمايد و دعاكننده به همين تمسك در خانه او مى رود و با يقين به اجابت، او را مى خواند.

پس از اين مقدمه نسبتاً طولانى شأن اين بخش از دعاى عرفه- كه بر خدا به نعمتهايش تمسك مى كند- معلوم مى شود.

امام- عليه السلام- در اين بخش از دعا، حمد وسپاس خداى را

نيايش در عرفات، ص: 152

بجا مى آورد و بر اينكه: همچنانكه او را آفريده و نعمت بينايى و شنوايى به او عطا كرده و همچنانكه او را آفريد و خلقت او را مساوى و متناسب قرارداد و او را از راه رحمت به او مستوى الخلقه خلق كرد و حال آنكه از آفرينش او بى نياز بود.

البته نعمت استواء خلقى و خُلقى يكى از نِعَم بزرگ خداست كه از آيات بزرگ و دليل بر علم، حكمت و استوارى خلقت است و علم تناسب الاعضاء- كه علم شيرين و لطيفى است- متكفل بيان اين جهت و بيان كننده دقايق و نكات بسيار عجيب است.

بديهى است با همه اطلاعى كه بشر از تفصيلات تناسب اعضا و عنايتى كه در آن به كار رفته پيدا كرده است ولى هنوز هم مجهولات بسيار و بسيار دارد. و مهمتر از اين، مسأله ارتباط اين اعضا با روح، روان و حقيقت انسانيت است.

و حاصل اين است كه: هرچه را انسان لازم داشته يا لازم بوده كه به انسان عطا شود، عطا شده است. چنانكه ساير مخلوقات از حيوان و نبات و غيرهما همه در وجود خود كامل و تمام هستند و در آنها و در كل عالم، تناسب اعضا و تناسب اجزا مشهود است.

چنانكه در قرآن مجيد از قول حضرت موسى- عليه السلام-

نقل فرموده است كه در پاسخ به سؤال فرعون از او كه گفت:

«فَمَنْ رَبُّكُما يا مُوسى

«پروردگار شما كيست؟»

نيايش در عرفات، ص: 153

حضرت موسى- عليه السلام- جواب داد:

«رَبُّنا الَّذى اعْطى كُلَّ شَى ء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى [108].

«پروردگار ما كسى است كه آفرينش هرچيز را عطا كرده و سپس او را هدايت نموده است (يا به هدايت تكوينى و يا به هدايت تكوينى و تشريعى)».

و چه نيكو و شيواست اين اشعار توحيدى از مرحوم آيت اللَّه والد- قدس سره- در بيان نظم و تناسب اعضاى عالم:

خداوند قديم فرد بيچون فرح بخشيده دلهاى محزون

چنان داده نگارش اين جهان راكه به هرگز نيايد زان گمان را

از او عالم شده انسان منظم كه نه در او زياد و نه در اوكم

تربيتهاى ربوبى

امام شهيد مانند اينكه مقدماتى و يا وجوهى براى اجابت دعاهايش ذكر كند، تربيتهاى ربوبى را نسبت به خودش متذكر مى شود:

«ربِّ بِما بَرَاتَنى فَعَدَّلْتَ فِطرتى، رَبِّ بما انشَاْتَنى فَاحْسَنْتَ صُورتى، رَبِّ بما احْسنْتَ الَىَّ وَفى نَفسى عافِيتَنى ربّ ...».

چه نيكو و پرواز دهنده روح و نشاطانگيز است اين جمله ها

نيايش در عرفات، ص: 154

و چه لذتبخش ضمير است خدا را به مثل اين كلمات خواندن و ستودن.

حقيقت اين است كه ما هرگز از عهده شكر نعمت امامت، ولايت و هدايت ائمه- عليهم السلام- بر نخواهيم آمد؛ زيرا با اين همه معارف كه بخش بسيار گسترده آن در اين دعا است. اگر به امامت آنها هدايت نمى شديم هرگز به اين معارف آشنا نمى گشتيم.

از رهگذر خاك سركوى شما بودهر نافه كه بر دست نسيم سحر افتاد

امام- عليه السلام- عرض مى كند:

«پروردگارم! به سبب اين كه مرا ايجاد كردى و فطرتم را معتدل و راست قرار

دادى.

پروردگارم! به سبب اين كه مرا از عدم به وجود آوردى و صورتم را نيكو ساختى.

پروردگارم! به اين كه به من احسان كردى و عافيت نفسانى عطا فرمودى.

پروردگارم! به اين كه مرا نگهدارى كردى و توفيق دادى.

پروردگارم! به اين كه انعام كردى بر من پس مرا هدايت نمودى.

پروردگارم! به اين كه مرا برگزيدى و از هر خير به من عطا فرمودى.

نيايش در عرفات، ص: 155

پروردگارم! به اين كه به من طعام دادى و سيرابم نمودى.

پروردگارم! به سبب اين كه مرا بى نياز گردانيدى و ذخيره و سرمايه بخشيدى.

پروردگارم! به اين كه مرا يارى كردى و عزيز گردانيدى.

پروردگارم! به اين كه به من پوشش صافى (نرم و ملائم بودن بدن) پوشاندى و از صنع و ساخته هاى خودت كه كافى است بر من آسان كردى».

پس از اين خطابهاى جميل و عرفان آموز كه هر يك غذاى روح و مقوى عقل است و پس از بيان اين امور و الطاف الهى واعتراف به نعمتهاى او و ناچيزى خود كه از اسباب استجابت دعاست، درخواستهاى خود را ابتدا با درخواست صلوات بر محمد وآل محمد صلوات اللَّه عليهم اجمعين به عرض مى رساند؛ زيرا صلوات بر محمد و آل محمد عليهم الصلاة والسلام كه دعايى مستجاب است و به بعض معانى آن دعا براى عامه بشر خصوص امت آن حضرت و شخص دعا كننده است، موجب مستجاب شدن ساير دعاهاست.

طبق صريح آيه كريمه:

«انَّ اللَّه وَ مَلائكَتَهُ يُصلُّون عَلى النَّبى يا ايُّها الَّذينَ امَنُوا صَلُّوا عَلَيهِ وَسَلِّموا تَسليماً»[109].

نيايش در عرفات، ص: 156

صلوات مأمور به است و وجوب فى الجمله آن و استحباب و رجحان مطلق و بسيار مؤكّد آن، ثابت و مسلّم

است و فضايل و فوايد آن بسيار است و احاديث شريفه از طريق شيعه و سنى بر آن ترغيب دارند و در كيفيّت آن بر صلوات بر «آل» نيز دستور فرموده اند و بدون صلوات بر پيغمبر و آل آن حضرت- عليهم السلام- در تشهد نماز، نماز ناقص و باطل است و حتّى از صلوات بر پيغمبر بدون صلوات بر آل، نهى شده است و متأسفانه اهل سنت بر خلاف روايات خودشان و دستور پيغمبر- صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم- سيره خود را بر ترك صلوات بر آل قرار داده و در سخنان و نوشته ها «صلى اللَّه عليه و سلم» بدون «وآله» مى گويند (!) و با اين روش و التزام زشت، دهن كجى به رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم- مى نمايند و از معاويه، بنى اميّه و نصّاب پيروى مى كنند.

شما كه مى گوييد اهل بيت- عليهم السلام- را دوست مى داريد، دشمنى و عداوت نداريد و از آنها نيستيد كه مى گفتند:

«سنى سنى نيست مگر آنكه كمى بغض اهل بيت را داشته باشد (!)».

چرا ملتزم به اين شعارهاى باطله و توهين آميز به مقام رسالت و نبوت شده ايد. چنانكه پس از قرائت قرآن مجيد ملتزمند كه:

«صدق اللَّه العظيم» بگويند و از گفتن: «العلى» با اين كه در قرآن

نيايش در عرفات، ص: 157

مجيد «الْعَلىُّ العظيمُ»[110] است؛ چون نام على- عليه السلام- هم على است، ابا دارند.

و اگر اين مردم كه در اساس و باطنشان بغض اهل بيت- عليهم السلام- را دارند مى توانستند، اصلًا «العلى» را از اسماءاللَّه الحسنى حذف و 21 از آيات را نيز از قرآن حذف مى نمودند، آياتى مثل:

«وَهُوَ العَلىُّ الْعَظيمَ»[111].

«وَرَفَعْناهُ مَكاناً عَليّاً»[112].

«وَجَعَلنا لَهُمْ لِسانَ صِدقٍ عَليّاٍ»[113].

«وَانَّهُ فى امِّ

الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلىٌّ حَكيمٌ»[114].

اينها كه مصرّ به حفظ اين شعائر ضد اهل بيت و عترت طاهره- عليهم السلام- هستند بايد توجه داشته باشند كه پيغمبر- صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم- به على- عليه السلام- فرموده است:

«لا يحبك الّا مؤمن ولا يبغضك الّا منافق»[115].

نيايش در عرفات، ص: 158

و ديگر اينكه: شخصيتى مثل جابر انصارى از اصحاب پيغمبر- صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم- مى گفت:

«ما كنّا نعرف المنافقين الّا ببغضهم علياً[116]»

ما نبوديم كه منافقين را بشناسيم مگر به دشمنى ايشان با على عليه السلام-.

همچنين به اين مسأله كه بعض اصحاب مى گفتند:

«كنا بنور اولادنا فى زمان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم

بحب على».

بايد توجه كنند كه با اين سيره ها و روشهاى توهين آميز و اصرار بر آن مسأله، طيب ولادت خود را بايد بررسى نمايند.

به هر حال «صلوات» يكى از اذكار مهم است كه فضيلت بسيار دارد و كتابها بالخصوص درباره آن و معناى صلوات از خدا بر آنها و صورتهاى گوناگون از صلوات كه مأثور است و از گفتار بزرگان و بلغا به نظم و نثر نوشته شده است.

در بخشهاى بعد باز هم در اين زمينه سخن را اعاده مى دهيم، در اينجا غرض همين است كه: صلوات بر پيغمبر و آل او- عليه السلام- ذكر و ياد خدا و رسول و اهل بيت- عليهم السلام- است و دعا براى آنها و درخواست صلوات براى آنها از خداست.

بنابر تحقيقى كه ما داريم و به آن اشاره كرديم، در عين حال كه

نيايش در عرفات، ص: 159

ادب، تعظيم و دعا موجب مزيد ارتفاع درجات بلند آنهاست، دعا براى خود صلوات فرستنده و ديگران نيز هست چون هرچه بيشتر صلوات فرستاده

شود مردم و خلق اللَّه بيشتر به فيض مى رسند، علاوه بر اين جهات، موجب استجابت دعاهاى ديگر است كه پس از صلوات خوانده مى شود. چنانكه در روايات، قرب به اين مضمون است كه: «براى استجابت دعا متوسل به صلوات شويد و در اول، صلوات بفرستيد؛ زيرا خداوند متعال كريمتر است و شأنش اجل از اين است كه دعاى را مستجاب و دعاى بعد از آن را مستجاب نفرمايد»[117].

بارى پس از صلوات، دعا براى حوايج در اين بخش شروع مى شود؛ دعا براى طلب يارى بر سختيها و شدايد روزگار، نجات از اهوال دنيا و اندوه هاى آخرت، كفايت شرّ ظالمين و كفايتهاى ديگر، حراست و محافظت. و دعا براى اهل، مال و بركت در رزق و روزى و احساس ذلت و حقارت در پيش خود كه موجب تواضع و فروتنى و بزرگ بودن در چشم مردم است. و دعا براى اينكه خداوند به واسطه گناهانش او را رسوا نسازد و سلب نعمت از او ننمايد. و دعا و درخواستهاى ديگر كه از آن جمله، درخواست اين است كه خدا او را به غير خودش وانگذارد بخاطر اينكه: من بنده

نيايش در عرفات، ص: 160

توأم و تو مرا آفريدى نبايد به حال خود واگذارى با اين كه من به خودى خودم اگر به خود واگذار شوم بيچاره و عاجز هستم؛ نه ضررى مى توانم از خود دفع كنم و نه خيرى را به سوى خود جلب نمايم.

پس بايد مرا يا خودت در زير بال عنايت، حمايت و هدايت خودت قرار دهى يا به كسى واگذارى كه مرا مثل خودت به لطف و احسان، عطوفت و مهربانى و خير و صلاحم

بپردازد. از من غايب نشود و از حالم بى خبر نماند. به آنچه برايم خير است و سود من در آن است و به آنچه ضرر و زيان من در آن است عالم باشد و آن غير از خودت كسى نيست چون همه تحت تربيت تو هستند.

مرا به غير خودت به چه كسى وا مى گذارى آيا به خويشاوندان و نزديكانى كه از من مى برند يا به غير اينها كه با من به خشونت رفتار مى كند يا به كسانى كه مرا استضعاف مى نمايند. به هركس مرا واگذارى و هركس را بر من ولايت دهى اگر او تحت رعايت و حمايت خاص و تأييد تو نباشد، نمى تواند از من نگهدارى نمايد و خودش نيز مثل من محتاج به نگهدار است و نگهبانى مورد اعتماد و مصون از خطا و اشتباه نخواهد بود.

پس خودت به من نظر عنايت داشته باش و مرا به خودم يا به غيرى كه از عمّال اراده تو نباشد و در كنف حمايت او بودن مفهوم حمايت تو را نداشته باشد، وانگذار.

نيايش در عرفات، ص: 161

ترس از غضب خداوند

مطلب ديگر كه در اين بخش از دعاست، ترس از غضب خداست كه بايد بنده خداشناس هميشه از غضب خدا در هراس باشد و مواظب رفتار خويش باشد. مبادا كارى از او سر زند كه مستوجب غضب و خشم خدا شود كه آسمان، زمين، همه و همه تاب تحمل آن را ندارند. چنانكه در دعاى كميل است كه:

«وهذا مالا تقوم له السموات والارض»

غضب خدا مثل غضبهاى ديگر بندگان كه از سر احساسات تندروانه و كينه جويى هاى بى ميزان و بى حدّ و حصر بر مى خيزد نيست، غضب خدا، غضب حق است و

اگر كسى طورى رفتار كند كه گرفتار غضب خدا شود علامت اين است كه طغيان و گردنكشى او در مرحله اى بسيار خطرناك رسيده است.

گاهى انسان معصيتى را در شرايط خاصّى به قول سنائى:

«بيابان بود و تابستان و آب سرد و استسقا» مرتكب مى شود و پس از آن هم پيش نفس خود، خود را خجل و شرمسار مى بيند. آرزو مى كند كاش آن گناه را مرتكب نشده و آن لكه ننگ- از هر قبيل گناهى كه باشد- بر دامن او ننشسته بود. همان طورى كه در دعاى ابوحمزه است:

«الهى لمْ اعصِك حينَ عَصَيْتُكَ وانا برُبوبيّتِكَ جاحِدٌ وَلا بِامْرِكَ مُسْتَخِفٌ وَ لا لِعُقُوبَتِكَ مُتَعرِّضٌ ولا لِوَعيدكَ مُتهاوِنٌ لكِنْ خَطيئةٌ

نيايش در عرفات، ص: 162

عَرَضَتْ وَسَوَّلَتْ لى نَفسى وَ غَلَبَنى هَواىَ وَاعانَنى عَلَيها شِقْوَتى وغَرَّتى سِتْركَ المُرْخى عَلَىَّ».

اين گنهكار نه امر خدا را سبك مى شمرده و نه خدايى خدا را منكر بوده و نه عقاب حق تعالى را كم مى گرفته و نه از روى بى اعتنايى خود را در معرض آن قرار مى داده و نه تهديد و توعيد خدا را بر گناه، چيزى نمى شمرده است: بلكه با همه اين جهات، طغيان غرايز و پيش آمد و غلبه شيطان و هواى نفس، او را منحرف مى نمايد كه در عين حالى كه سريره او سريره مؤمنين است، مرتكب گناه مى شود.

بديهى است اين گونه گناهان را مى توان گفت كه موجب تحقق عذاب و مصداق: «وَلكن حَقَّت كَلِمةُ العَذاب»[118] مى گردد؛ زيرا هم صاحبش توبه مى نمايد و هم تا عمر دارد از آن عمل پشيمان است و استغفار مى كند.

گاهى نيز به عكس است يعنى: شخص امر خدا را سبك ميگيرد و به عذاب خدا اهميّت نمى دهد و

حالى دارد كه دواعى الهى در بازداشتن او از گناه تأثير ندارد. اين گونه گناه است كه ممكن است- يا در بعض موارد حتم است كه- موجب غضب خدا شود.

نيايش در عرفات، ص: 163

در احاديث، اين دو حالت را چنين توضيح داده اند:

«انّ المؤمن ليرى ذنبه كأنه صخرة يخاف ان تقع عليه وان الكافر يرى ذنبه كأنه ذباب مرّ على انفه»[119].

«كافر با خيال راحت معصيت مى كند و پس از معصيت هم از جهت آن نگرانى ندارد».

عزيزان من! از غضب خدا بايد بر حذر و در هراس بود و موجبات آن را كه گناه است فراهم نكرد.

در روايت است كه: «خداوند متعال سه چيز را در سه چيز پنهان كرده است؛ رضاى خود را در اطاعت از او و اعمال صالحه.

پس هيچ عمل صالحى را نبايد كم و حقير شمرد، شايد همان موجب حصول رضاى او باشد. خشم و سخط خود را در گناه و معصيت پنهان فرموده است. پس هيچ گناهى را نبايد كوچك شمرد مبادا كه غضب خدا با همان فراهم شود، و دوستان و اولياى خود را در بندگانش. پس هيچ كس (از مؤمنين) را نبايد حقير گرفت و به او بى احترامى كرد شايد همان كس ولى و دوست خدا باشد».

اى بسا غبنا كه اندر حشر خواهد بود از آنك هست ناقد بس بصير و نقدها بس كم عيار

نيايش در عرفات، ص: 164

باش تا كل بينى آنان را كه امروزند جزءباش تا گل بينى آنان را كه امروزند خار

همچنين بايد با مثل كظم غيظ و فرو خوردن خشم، از تحقق خشم خدا جلوگيرى نمايد. چنانكه شاعر گفته است (والعهدة عليه):

گفت موسى را

يكى هشيار سرچيست در گيتى زجمله صعب تر

گفت اى جان صعب تر خشم خداكه از آن دوزخ همى لرزد چوما

گفت از خشم خدا چبود امان گفت كظم غيظ خود اندر جهان

من نديدم در جهان جستجوهيچ اهليت به از خلق نكو

با توجه به اهميت غضب خدا و اين كه اگر انسان مورد غضب او نباشد، غضب ديگر قابل اعتنا نيست در اين دعا عرض ميكند:

«الهى فَلا تُحلِلْ عَلىَّ غَضَبكَ فَان لَم تَكُنْ غَضِبْتَ عَلَىَّ فَلا ابالى سِواكَ».

«خداى من! بر من غضب خودت را لازم مفرما پس اگر تو غضب نكنى بر من، باكى از سواى تو ندارم».

كه بايد نجات را از غضب خدا خواست اگرچه با غضب همگان فراهم شود.

«سُبحانَكَ غَيْرَ انَّ عافِيَتَكَ اوْسَعُ لى».

شايد معنى اين كلام اين باشد كه: «منزّهى تو و تو را تنزيه و

نيايش در عرفات، ص: 165

تسبيح مى گويم ولى عافيت تو كه از غضب ديگران هم مصونم بدارى، وسعتش بيشتر است».

و سپس عرض مى كند:

«فَاسْئلُكَ يا رَبِّ بِنُورِ وَجهكَ الَّذى اشْرَقَتْ لَهُ الارضُ وَالسَّمواتُ وَكُشِفَتْ (وَانْكُشفت خ ل) بِهِ الظُّلُماتُ وصَلُحَ بِهِ امْرُ الاوَّلينَ وَالاخِرينَ انْ تُميتَنى عَلى غَضَبِكَ وَلا تُنزِلْ بى سَخَطَكَ لَكَ الْعُتْبى لَكَ العُتبى حَتّى تَرضى قَبلَ ذلِكَ».

از خدا مى خواهد و سؤال مى كند به نور وجه او كه شايد چنانكه در تفسير: «وَيَبقى وَجهُ رَبِّكَ» گفته شده است، مراد از وجه، ذات ذى الجلال باشد. و محتمل است به ظهور علم و قدرت ذات باريتعالى كه از براى آن زمين و آسمانها منور و روشن گرديده و تاريكيها به آن برطرف و زدوده شده است، اشاره باشد و هم به آن نور كه امر اولين و آخرين به آن اصلاح گرديده

است كه محتمل است مراد از آن نور، پيغمبر اكرم- صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم- باشد و محتمل است مراد، كل عالم خلقت به اعتبار فعل الهى و آفرينش و خلقت باشد.

هريك از اين وجوه به ملاحظه اى خلاف ظاهر عبارت دعاست. كما اينكه احتمال اين كه مراد از «نور» فيض وجود هستى و مراد از «ظلمات»، ظلمات عدم اشيا است نيز، احتمالى است كه از دعا استظهار نمى شود.

نيايش در عرفات، ص: 166

و حق اين است كه در اين گونه جمله هاى ادعيه، احاديث و اخبار كه در بين دعاها و روايتِ ظاهر الدلالة، مثل آيات متشابهه مى باشند در بين آيات محكمه، اظهار نظر قطعى در تعيين مراد و تأويل ظاهر آنها به بعض مسالك و آرا- چنانكه دأب صوفيه و بعض فلاسفه است- صحيح نيست و مأمون از خطا و اشتباه نمى باشد.

اگر دعاها يا رواياتى كه ظاهر الدلاله باشند اين دسته از دعاها و روايات را تفسير و معنى نمايند، آن روايات، مرجع و معتبر است والّا احتمال هر معنايى مادام كه لفظ عرفاً ظاهر در آن نباشد و به خودى خود آن معنى را افاده ننمايد، معتبر نيست و از عالم احتمال تجاوز نخواهد نمود.

به هرحال در اين جمله از دعا كه معنايش برخود امام- عليه السلام- روشن بوده است از خدا به اين نور موصوف به اين صفات، سؤال و درخواست نموده است كه مرا در حالى كه بر من غضبناك باشى نميران و خشم خودت را بر من نازل نفرمايى:

«لَكَ الْعُتبى لَكَ الْعُتبى حَتّى تَرضا قَبْلَ ذلِكَ»

از براى توست استرضا، و طلب عفو من، از براى توست مسألت عفو و رضا از من،

تاراضى شوى از من پيش از آنكه در حال غضب بر من بميرم.

نيايش در عرفات، ص: 167

بخش پنجم: حرم رحمت

اشاره

نيايش در عرفات، ص: 169

حرم رحمت

«لا الهَ الّا انْتَ رَبَّ الْبَلَدِ الْحَرامِ وَالمَشْعَرِ الحَرام وَالْبَيْتِ الْعَتيق (الى قوله عليه السلام) وَانْ اعُدَّ نَعِمَكَ وَمِنَنَكَ وَكَرائم مِنَحِكَ لا احْصيها».

در اين بخش كه از اقرار به وحدانيّت و يكتايى خدا به اين وصف كه صاحب بلد حرام (مكّه مكرّمه) و مشعرالحرام و بيت عتيق (كعبه معظمه) است شروع مى گردد و با اين توصيف از مكه، مشعر و خانه، تعظيم و تجليل مى شود، مطالب و معارف بسيار بيان شده است كه معرفت آنها در كمال روح و آرامش جان و تربيت انسان و رشد قواى فكرى و ايمانى، بسيار مؤثر و آموزنده و در عين حال لذتبخش و روح پرور است.

همه صداى آشنايى با خدا و اعلام آشنايى با او و بيان نعمتها و تربيتهاى كامله اوست. خدا را به اوصافى توصيف مى نمايد كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

- با حكمتش، از گناهان بزرگ عفو مى فرمايد.

- با فضلش، نعمتها را تمام و كامل مى كند.

نيايش در عرفات، ص: 170

- با كرَمَش، بسيار عطا مى كند.

- در شدت و سختى ذخيره است.

- در تنهايى مصاحب و همدم است.

- ولى نعمت و نازل كننده تورات، انجيل، زبور، فرقان، (كه مراد يا تمام قرآن كريم است يا تنها سوره فرقان است)، كهيعص، طه و يس والقرآن الحكيم است.

- كهف و پناهگاه است هرگاه كه راهها با همه وسعت بر انسان بسته شودو از سلوك آنها عاجز گردد و زمين با آن گستردگى بر او تنگ شود كه اگر رحمتش نباشد شخص از اهل هلاك خواهد بود.

- لغزش را اقاله مينمايد و مى پوشاند كه اگر پوشش او نباشد بنده از رسوا شدگان خواهد

بود.

- او مؤيد بنده است به نصرت او بر اعدا و دشمنان كه اگر نصرت او نباشد او در زمره مغلوبين قرار مى گرفت.

- رفعت و بلندى مقام به او مختص است و اولياى او به عزت او عزيز و عزّتمندند.

سران و زورمندان، طوق ذلّت و خوف او را بر گردن دارند و همه از سطوت و قهر او بيمناكند.

- به خيانتِ چشمها، راز دلها و آينده و غيب آگاه و عالم است.

- كسى است كه جز خودش كسى از هويّت ذات و حقيقت او آگاه نيست.

نيايش در عرفات، ص: 171

- بادهاى بشارت دهنده رحمت را او مى فرستد.

- ابتدا كننده و ابداع كننده و بى شبيه و نظير است.

- دائم و بى پايان است.

- با اين كه بنده كمتر شكر نعمتهاى او را بجا مى آورد، او را محروم نمى كند.

- و هرچند گناه بنده بزرگ باشد او را رسوا نمى سازد.

- با اين كه بنده را در حال معصيت مى بيند، او را بدان مشهور نمى سازد و از عنايتش در خردى، صغر، سالمندى و كبر او، او را محروم نمى نمايد.

- الطاف و احسانهايش بيرون از حدّ احصا و شمارش است و نعمتهايش پاداش داده نمى شود؛ چون پاداش دهنده نمى تواند حق پاداش آن را ادا كند و بيرون از قدرت او است و او از گرفتن پاداش بى نياز است و از اين كه از كسى سود و نفعى به او برسد منزه است.

- با ما خير و احسان مى كند و ما به بدى و عصيان با او معارضه مى نماييم.

- بنده را به ايمان هدايت مى كند پيش از آنكه شكر امتنان را بشناسد.

- بيمارى را كه او را بخواند شفا مى دهد و برهنه اى

را كه او را بخواند مى پوشاند.

- آن را كه در حال گرسنگى و تشنگى او را بخواند، سير و

نيايش در عرفات، ص: 172

سيراب مى سازد.

- ذليلى را كه او را بخواند عزيز مى گرداند.

- نادان را داناو شناسا مى فرمايد.

- تنها را از تنهايى و غايب را از غربت نجات مى دهد.

- حوايج را پيش از آن كه بنده از او بخواهد بر مى آورد.

- دعا را مستجاب مى سازد و عيوب را مى پوشاند. گناهان را مى آمرزد و به مطلوب مى رساند.

نيايش در عرفات ؛ ص172

اگر هركس بخواهد نعمتهاى او را بشمارد از عهده بر نمى آيد و نمى تواند احصا كند.

اينها و تعدادى ديگر از نعمتها، صفات و اسماء الحسنايى كه در اين بخش ياد شده اند تكرارشان، خواندنشان، تأمل و انديشه در آنها، موجب مزيد معرفت و توجه به مبدأ، قوّت قلب و اطمينان، آرامش روح و نشاط، خوش بينى و بلوغ ايمانى و رشد فكرى مى شود.

امام- عليه السلام- بيشتر اين اسماء، صفات و نعمتها را با ادوات خطاب، و نيازمنديها و فقرها را با ضمير نفس و متكلم بيان فرموده است.

واضح است آنچه ما مى نگاريم به عنوان استفاده از كلام آن حضرت، هرگز براى رساندن مراد امام- عليه السلام- رسا نيست؛ چون بيان ما و خصوص، اين فقيرِ كم مايه در رساندن مقاصد

نيايش در عرفات، ص: 173

خودمان قصور دارد تا چه رسد در بيان مرادات عالى و عرفانى امام- عليه السلام- كه استفاده هر كس از آن به مقدار فهم و احاطه علمى و بصيرت و معرفت او مى باشد.

مع ذلك بايد در هر جمله و هر بند دعا تفكّر كرد و قدر اين معارف و منابع دعايى معرفت و تربيت را دانست.

بايد خدا را چنانكه

اين بزرگواران توصيف كرده و خوانده اند توصيف كنيم و بخوانيم و هرچه بتوانيم در توصيف خدا و دعا و مناجات با باريتعالى، مكتب توقيفى بودن اين امور را رعايت كرده و با اصطلاحات قرآنى گرفته شده از پيغمبر و ائمه طاهرين عليهم صلوات اللَّه در اين مسائل سخن بگوييم و خصوصاً از اصطلاحات مصنوعه و مختصه به اتباع فلاسفه يونان و مدعيان دروغين عرفان، شعرا و متصوفه پرهيز كنيم.

مبادا خدا را به اسمايى كه يا نامفهوم و يا اصطلاح خاص فرقه اى و يا متضمن شرك، اتحاد و حلول امور باطل ديگر باشد بخوانيم.

روش خداشناسى و تعليم معرفت همان است كه انبياو پيغمبران كه مبعوث به دعوت همگان از خواص و عوام بوده اند داشته اند. به جاى يك عمر خواندن بعض كتابهاى فلسفى يا عرفانى- كه پر است از مطالبى كه ما هرگز مكلّف به بحث و غور در آنها نيستيم بلكه در بسيارى از آنها مأمور به ترك بحث و كاوش

نيايش در عرفات، ص: 174

مى باشيم- بايد همين كتاب خلقت و آفرينش را خواند. و همانطور كه قرآن فرموده تفكّر در خلق آسمان و زمين و اختلاف شب و روز و غيرها نمود و از مطالعه آيات آفاقيّه و انفسيه در تكميل معرفت كمك گرفت.

راهى كه همه مردم از چوپان كه در بيابان به چرانيدن گوسفند مشغول است تا بزرگترين دانشمندان انسان شناس، حيوان شناس، كيهان شناس و ... با آن به خدا مى رسند و بر معرفت خود مى افزايند.

راهى كه به عدد نفوس خلايق و شمار كاينات زمينى و آسمانى است:

«عدد الطرق الى اللَّه بعدد نفوس الخلائق»

«راهى كه به عدد كلمات خدا امكان احصاى آن نيست»

قالَ اللَّه تَعالى «قُل

لَو كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلماتِ رَبّى لَنَفِد الْبَحر قَبْلَ انْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبّى وَلَوْ جِئنا بِمِثلِهِ مَدَداً»[120].

« (اى رسول ما به امت) بگو كه اگر دريا براى نوشتن كلمات پروردگار من مركب شود پيش از آنكه كلمات الهى به آخر رسد دريا خشك خواهد شد، هرچند دريايى ديگر باز ضميمه آن كنند».

وقال عز شأنه:

«وَلَوْ أَنَّما فِى الارضِ مِنْ شَجَرةٍ اقْلامٌ وَالْبَحرُ يَمُدُّه مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ

نيايش در عرفات، ص: 175

ابْحُرٍ مانَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّه»[121] «و اگر هر درخت روى زمين قلم شود و آب دريا به اضافه هفت درياى ديگر مركّب گردد، باز نگارش كلمات خدا ناتمام بماند».

راههايى كه از عدد برگ درختان سبز كه هر ورقش دفترى است معرفت كردگار بيشتر است.

راهى كه از ميلياردها و ميلياردها و ميلياردها و صد بيليون سلولهاى اندام كه هر يك از ميلياردها انسان، حيوان، جنبده و غيره بيشتر است.

راهى است كه فطرتهاى پاك، آن را پذيرفته و مى پذيرند.

راهى است كه پيغمبران خدا در هدايت مردم به خدا از آن راه موفق بوده و ميلياردها امت مؤمن به خدا به وجود آمده كه هرگز باتبليغ مكتب هاى فلسفى و سخنان ضد و نقيض و پيچيده فلاسفه، يك هزارم آن موفقيت قابل حصول نبود، زبان فيلسوف نه امت خداشناس ساخته و نه جامعه موحد به وجود آورده است. اما زبان انبيا كه قويترين، محكمترين و نافذترين آنها زبان قرآن مجيد و زبان رسالت حضرت خاتم الانبياء- صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم- و اوصياى آن حضرت است، زبانى است كه چنين امت پايدار و مقاومى به وجود آورده كه چهارده قرن است در برابر هزاران

نيايش در عرفات، ص: 176

طوفان حوادث، توطئه و

هجومهاى وحشتناك و قتل عامها، همچنان پايدار و پابرجا مانده و روز بروز بر توسعه و عظمت آن افزوده مى شود.

اگر تمام فلاسفه اولين و آخرين يونانيون و اسلاميون و همه يكدل و يكزبان با زبان فلسفى خود بخواهند امتى به مراتب كوچكتر و كوچكتر از آن به وجود بياورند، خودشان هم از آن اظهار عجز مى نمايند و مى دانند كه آن استدلالات و زبانها، ايمانساز و تعهد آفرين نيست و اگر در حدودى مؤثر و فعال باشد از مرز وجود خود فيلسوف تجاوز نمى كند، داستانى كه از ابوعلى سينا و شاگردش بهمنيار نقل شده است ارائه دهنده همين حقيقت است.

تبليغ به لسان وحى و زبان كسى كه انسان را آفريده و از همه اوضاع درونى و روحى او آگاه است اثرش عام و جمعى است. البته در اين ميان هستند افرادى كه بهانه جو هستند و به فرموده قرآن كريم: مرده دل و ميّت مى باشند و مى خواهند خودسرانه عمل كنند و هرچه آنها را بخواهند از ظاهر حيات دنيا به باطن آن متوجه سازند توجه نمى كنند و چشم خود را مى بندند. و گاه هم با القاى شبه ها و شكوك- كه بسا بسيارى از آنها هم از مكتب فلاسفه سوفسطائيه و غير ايشان گرفته شده باشد- با حقايق معارضه مى نمايند.

دعوت انبيا براى اين گروه اتمام حجت است و مقصد اصلى، ايمان آنها نيست. چنانكه در قرآن مجيد است:

نيايش در عرفات، ص: 177

«لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ»[122]

و:

«لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ»[123].

مقصود قطع عذر است. دعوت انبيا و انذار آنها براى كسب نتيجه مثبت، مختص به كسانى است كه فطرتشان زنده است، چنانكه مى فرمايد:

«لِيُنذِرَ مَنْ كانَ حيّاً وَيَحِقَّ الْقُولُ عَلَى

الْكافِرينَ»[124].

«تا هر كه زنده (دل) است او را به آياتش پند دهد و بر كافران (به اتمام حجت) وعده عذاب، حتم و لازم گردد».

«انَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِىَ الرَّحْمنَ بِالغَيبِ ...»[125].

«تو آنان را بترسانى و اندرز كنى كه پيرو آيات قرآن شده و از (قهر) خداى مهربان به خلوت مى ترسند ...».

حاصل اين است كه: سلوك مسلك خداشناسى به غير از اين راههاى واضح قرآنى و لسان وحى و نبوت و ولايت كه راههايى عام و بر اساس منطق، مقبول همه اذهان است از راه ديگر براى هدايت جمعى بشر مفيد نيست. و راههاى ديگر از خطر انحراف و

نيايش در عرفات، ص: 178

افتادن در مسيرهاى دور و دراز و عمر بر باد ده، مصون نمى باشد و اگر شخص منحرف شد حتماً مسؤول انحراف خود خواهد بود و معذور نيست هركس كه باشد و در هر مرتبه اى از فلسفه و به اصطلاح عرفان قرار گرفته باشد.

من آنچه شرط بلاغ است با تو برگفتم تو خواه از سخنم پندگير و خواه ملال

نيايش در عرفات، ص: 179

بخش ششم: زبان حال بندگان

اشاره

نيايش در عرفات، ص: 181

زبان حال بندگان

«يا مولاىَ انْتَ الَّذى مَنَنْتَ انْتَ الَّذى انْعَمْتَ (الى قوله عليه السلام) وَان تَعْفُ عَنّى فَبِحِلْمِكَ وَجُودِكَ وَكَرَمِكَ».

به اين بخش از اين لحاظ توجه مى كنيم كه متضمن بيان بعض شؤون الوهيت و ربوبيت خداوند متعال و بعض حالات فقر و احتياج بنده به او و عرض ذلّت، حقارت و ضراعت به درگاه خداوند قادرِ قاهرِ بى نياز و تذكار نعمتهاى خداى رب العالمينِ بى نياز، به اين بنده محتاج است؛ تا حدّى كه به او هرچه لازم بوده و لازم داشته عطا كرده و تا درجه اى به او لياقت داده كه بتواند باذن اللَّه تعالى در عالم تكوين، تصرف نمايد و عامل مشيت اللَّه و ارادة اللَّه گردد و به شنوايىِ الهى بشنود به بينايى حق ببيند و به گويايىِ خدا بگويد.

زبانش زبان حق، دستش دست حق، و چشمش چشم حق شود و مصداق اين گردد:

«وما رَمَيْتَ اذْ رَمَيتَ ولكِنَّ اللَّه رَمى»[126]

نيايش در عرفات، ص: 182

در عين حالى كه مخلوق است بدون ادعاى كفرآميز حلول و اتحاد، از او كارهاى خدايى صادر شود.

در حديث قدسى است كه:

«ما يتقرب الى عبد بشي ء احبّ الى ممّا افترضته عليه و انه ليتقرب الى بالنوافل حتى احبّه فاذا احببته كنت سمعه الذى يسمع به و بصره الذى يبصر به ولسانه الذى ينطق به ان دعانى اجبته و ان سألنى اعطيته».

«نزديك نمى شود به من بنده من به چيزى كه محبوبتر باشد به سوى من از آنچه بر او فرض و واجب كرده ام. و همانا بنده من به سبب انجام نوافل، به من نزديكى و تقرب حاصل مى كند تا او را دوست بدارم. پس وقتى او را دوست داشتم من گوش

او مى شوم كه به وسيله آن مى شنود، و ديده او مى شوم كه به توسط او مى بيند، و زبان او مى شوم كه به واسطه او سخن مى گويد. اگر بخواند مرا اجابت مى كنم او را و اگر از من سؤال كند به او عطا مى كنم».

اين همان مثل «حديد محماة» است كه شاعر مى گويد:

گويد آتش اين به آهن تو منم من تو ليكن تو توئى و من منم

ذات ما باشد زيكديگر جدافعل ما فعلى است واحد بى دوتا

چونكه خود را در اطاعت سوختى آتش قربم به دل افروختى

اكنون اين بندهاى دعا را كه در آن تفضّلات و انعامات الهى را

نيايش در عرفات، ص: 183

بر بندگان بر مى شمارد به دقت بخوانيد.

«يا مَولاىَ انْتَ الَّذي مَنَنْتَ ...؛ اى آقاى من! تو آن كسى هستى كه منّت فرمودى: يعنى خير بسيار دادى.

- تو آن كسى هستى كه نعمت دادى.

- تو آن كسى هستى كه احسان كردى.

- تو آن كسى هستى كه زيبا و جميل آفريدى.

- تويى آنكه فضل و زيادتى دادى.

- تويى آنكه كامل كردى.

- تويى آنكه روزى دادى.

- تويى آنكه توفيق دادى.

- تويى آنكه عطا كردى.

- تويى آنكه بى نياز گردانيدى.

- تويى آنكه مال و سرمايه بخشيدى.

- تويى آنكه جاه و منزل دادى.

- تويى آنكه كفايت كردى.

- تويى آنكه هدايت فرمودى.

- تويى آنكه نگهداشتى.

- تويى آنكه پوشاندى.

- تويى آنكه آمرزيدى.

- تويى آنكه اقاله كردى و از گناه گذشتى.

نيايش در عرفات، ص: 184

- تويى آنكه قدرت دادى.

- تويى آنكه عزيز گردانيدى.

- تويى آنكه كمك و يارى فرمودى.

- تويى آنكه اعانت كردى.

- تويى آنكه تأييد كردى.

- تويى آنكه يارى كردى.

- تويى آنكه شفا دادى.

- تويى آنكه عافيت بخشيدى.

- تو آن كسى هستى كه اكرام

كردى و گرامى داشتى.

- مقدس و بلند مرتبه اى تو، از براى توست حمد و سپاس دائم و شكر جاودان».

در اين بندها- چنانكه مى خوانيم- دعا كننده به اين همه لطف، احسان و انعام خدا به بندگانش اعتراف مى نمايد و آنها را بر مى شمارد و تفصيل مى دهد كه از آنها غافل نشود و خدا را در تمام اين احوال كه مشمول لطف، عنايت، رحمانيت و رحيميّت اوست فراموش ننمايد.

در هر يك از اين بندها با يكى يا بيشتر از صفات و اسماءالحسنى تجديد شناسايى نموده، معرفت خود را تازه و نو مى كند.

به طور فهرست- براى اينكه ابعاد گوناگون اين دعا و جمله هاى آن معلوم شود- برخى از اسماءالحسنى را كه بيشتر، از

نيايش در عرفات، ص: 185

اسمايى است كه از جهت صدورِ فعل خاصّى بر خدا اطلاق شده است يادآور مى شويم و به اين كيفيّت بيان مى كنيم:

«اللَّه سبحانه و تعالى ذوالمن والانعام والاحسان وهوالجميل المفضل، المكمل، الرزاق، الموفق المعطى والمغنى والمقنى والآوى والكافى والهادى العاصم، الستار، الغفار، المقيل، العزيز، المعين، المؤيد، الناصر، الشافى المعافى، المكرم، المتعالى».

اطلاق اين اسماء- كه همه اسماءالحسنى است- بر خداوند متعال به ملاحظه صدور افعالى است كه در اين بندهاى دعا به آنها اشاره شده است.

از سوى ديگر در اين بخش، بندهايى را كه مربوط به بنده واعتراف به سوء رفتار او در مقام عبوديت و اطاعت خدا و درخواست عفو و بخشش است مى خوانيم و عرض مى كنيم:

«ثُمّ انَا يا الهَى الْمُعتَرِفُ بِذُنُوبى فَاغفِرها لى انَا الَّذي اسَأتُ ...».

«تو آنچنانى با آن اوصاف جمال و كمال و با آنهمه لطف و عنايت به بندگان. اما خدايا! منم كه معترف به گناهانم مى باشم پس مرا

بيامرز»

- منم آنكه بد كردم، منم آنكه مرتكب خطا شدم.

- منم آنكه همت بر انجام معصيت گماشتم، منم آنكه به راه جهالت و نادانى رفتم.

- منم آنكه غفلت كردم، منم آنكه سهو نمودم.

- منم كه به خود يا به غير تو اعتماد كردم، منم آنكه به عمد، راه

نيايش در عرفات، ص: 186

تو را ترك كردم.

- منم كه وعده دادم، منم كه خلف وعده كرده به آن عمل نكردم.

- منم كه عهد خود را شكستم، منم كه اقرار كردم.

- منم كه اعتراف دارم به نعمت تو بر من و نزد من و با گناه به سوى تو باز مى گردم. پس بيامرز گناهانم را اى كسى كه گناه بندگان به او زيان نرساند و بى نياز از طاعت ايشان است و هم اوست كه هركس را كه عمل صالحى كند، او به كمك و رحمتش توفيق بر آن عمل داده است.

«فَلَكَ الْحَمْد الهى وَسيِّدى»

«از براى توست حمد و سپاس، خداى من و آقاى من!».

از اين جمله ها پس از آنكه خدا را به اوصاف و اسماء حسنايش به وسيله جمله هاى مربوط به معرفة اللَّه شناختيم خود را مى شناسيم و موضع و موقعيت خود را در برابر خدا و اين همه نعمتها زيرنظر قرار مى دهيم اين خودشناسى اگر براى انسان خداشناس حاصل شود، اساس كمال، سير و ترقى به سوى ملكوت اعلى و قرب باريتعالى است.

در اين سير آگاهانه انسان متوجه است كه همه توفيقات و خيرات، همه نعمتها و هرچه دارد همه از اوست و بايد از او مدد بخواهد و او را بپرستد غير از او همه به او محتاج و نيازمندند و او ستّارالعيوب و غفّار

الذنوب است.

اى مرهم سينه ها به صد غمخوارى از ما همه ذلّت و زتو غفّارى

رسواى دو عالم به يقين خواهم بودگرپرده لطفت نكند ستّارى

در دنبال اين اعترافات باز به برخورد عاصيانه عبد با اوامر و نواهى خدا ابراز، اعتراف و اقرار مى شود و در واقع با اين اقرار از آن سوء برخورد به درگاه خدا عذرخواه مى شويم:

«الهى امَرتَنى فَعَصَيْتُكَ وَنَهَيْتَنى فَارْتَكبتُ نَهيَكَ فَاصْبحْتُ لاذابَرائة لى فَاعْتَذرُ ...».

«خداى من! تو امر كردى به من پس من (به جاى اطاعت) تو را معصيت كردم و مرا (ازكارهاى زشت) نهى كردى، من نهى تو را مرتكب شدم.

پس صبح كردم در حالى كه نه صاحب برائتى است از براى من تا اعتذار بجويم و نه صاحب قوّه و نيرويم تا با آن نصرت جويم. پس به چه چيز (و با چه رويى) به تو توجه كنم و و تو را قبله دعاى خود قرار دهم.

آيا به گوش و چشم يا به زبان يا به دستم يا به پايم؟ آيا همه اينها نعمتهاى تو نيست كه نزد من است و به همه تو را معصيت كرده ام.

اى آقاى من! از براى تو حجت و راه است بر من (كه من محكومم و هيچ حجت و عذرى ندارم».

«يا مَنْ سَتَرنى مِنَ الاباء وَالامُّهاتِ انْ يَزجُرُونى ...».

«اى كسى كه مرا پنهان كردى از پدران و مادران (وعيب مرا از آنها پوشاندى) تا مرا نرنجانند و آزار ندهند. و از خويشان و عشاير و برادران تا اين كه سرزنش ننمايند. و از زورمندان و سلاطين تا اينكه مرا عقاب

نيايش در عرفات، ص: 188

ننمايند. و اگر مطلع مى شدند اى آقاى من! برآنچه تو اطلاع

دارى از من، مرا مهلت نمى دادند و ترك مى كردند و از من مى بريدند».

سپس عرض خضوع، ذلّت و مسكنت به درگاه الهى مى نمايد و به علم يقينى خود بر اينكه خدا از او از كارهاى بزرگ سؤال مى نمايد، تأكيد مى كند كه شايد در آن اشاره به اين باشد كه غير عظائم و امور بزرگ، مورد سؤال قرار نمى گيرد. يا اگر مورد سؤال قرار بگيرد سختگيرى در حساب و گرفتن جواب سؤال نمى شود.

يا اينكه سؤال از كل آنها و از همه كس حتمى نيست و از بعض آنها يا بعض اشخاص عفو مى شود. به خلاف امور بزرگ كه اگر بدون توبه و تدارك بميرد از او سؤال مى شود.

و در اين بندها عدل الهى را متذكر مى شود كه به هر صورت با بنده معامله كند جاى سؤال و ايرادى نيست؛ اگر او را عذب كند به گناهان اوست و اگر عفو فرمايد به حلم، جود و كرم خود با او رفتار كرده است كه او حاكم عادلى است كه ستم نمى كند. و اگر به عدل با بنده گنهكار عمل كند موجب هلاكت او مى شود لذا دعا مى كنيم:

«ربنا عاملنا بفضلك ولا تعاملنا بعدلك»

و در مقام جلب عنايات و تفضل او به خودمان مى گوييم:

«يا كريم يا قديم الاحسان و يا غفار و يا جواد»

و به اسم العادل در هنگام دعا بر ظالم پناه مى بريم.

نيايش در عرفات، ص: 189

بخش هفتم: سلامت دين

اشاره

نيايش در عرفات، ص: 191

«لا الهَ الّا انْتَ سُبحانَكَ انّى كُنْتُ مِنَ الظّالِمينَ (الى قوله عليه السلام) وَاسْعِدْنا بِطاعَتِكَ سُبحانَكَ لا الَهَ الَهَ الّا انْتَ».

اين بخش متضمن دوازده «لا الَهَ الّا انْتَ» و اقرار به وحدانيت و يگانگى خدا وتنزيه و تقديس

او از شرك و هر نقص ديگر است.

بعلاوه اين دعا در بعض موارد ديگر نيز متضمن اين كلمه مى باشد.

گرچه مشهورترين و فاضلترين كلمه در مقام اقرار به عقيده توحيد همان تهليل (لا اله الّا اللَّه) است كه به كلمه «توحيد» مشهور و معروف شده است و روايات در فضل آن بسيار است.

در حديث است كه: «هركس روزى صد مرتبه «لا اله الا اللَّه» بگويد از همه كس ثوابش بيشتر است مگر آن كسى كه بيشتر گفته باشد»[127].

و حديث سلسلة الذهب معروف و مشهور است و از احاديث

نيايش در عرفات، ص: 192

قدسيه است؛ زيرا امام رضا عليه الصلاة والسلام آن را روايت فرموده است از پدر بزرگوارش از پدران بزرگوارشان از پيغمبر- صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم- از جبرئيل از خداوند متعال كه فرمود:

«لا اله الا اللَّه حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابى»[128].

ولى در اقرار به توحيد صيغه هاى ديگرى مثل:

«لا اله الا هوالحىّ القيوم ولا اله الا هو ولا اله الا انت»

نيز كافى است و سرّ تكرار آن در اينجا مثل ترغيب به تكرار كلمه توحيد هميشه و در همه روز اثرى است كه از تكرار اين اقرار در نفس حاصل مى شود، و خصوصاً با حضور قلب و توجه به معنى موجب مى شود كه انسان همواره خود را در حال حضور ببيند تا همان طور كه خودش پنهان و غايب از خدا نيست خدا را از خودش پنهان و غايب نداند و او را به مشاهده قلبى ببيند.

اجمالًا فوايد تكرار اذكار و استمرار بر آن بسيار است؛ براى زبان چه اشتغالى بهتر از اشتغال به ذكر خدا مثل تهليل، تسبيح، تحميد، تكبير، صلوات،

مناجات، دعا و قراءت قرآن است.

بديهى است روح اين اذكار، ذكر قلبى است خصوصاً در هنگامى كه انسان بايد تكليفى از تكاليف الهيه را از فعل واجبات يا ترك محرمات انجام دهد، در اين حال ياد خدا موجب ترغيب و

نيايش در عرفات، ص: 193

تشويق بر اطاعت و ترك معصيت مى شود و لذا در بعض تفاسير اين جمله از آيه سوره عنكبوت كه مى فرمايد: «ولذكر اللَّه اكبر» را تفسير به ياد خدا در مثل اين حالات نموده اند؛ چون ياد خدا موجب بينش، تنبّه وجَهِش فطرت و بيدارى ضمير مى شود.

چنانكه در سوره اعراف مى فرمايد:

«انَّ الَّذينَ اتَّقُوا اذا مَسَّهُمْ طائفٌ مِنَ الشَّيطانِ تَذَكَّروُا فَاذاهُمْ مُبصِرُونَ»[129].

كه ترجمه ظاهر آن اين است كه:

«البته آنهايى كه پرهيزكارند وقتى كه آنها را خاطره اى و انگيزه اى از شيطان مس كند و به باطن آنها خطور كند متذكّر مى گردند و به ياد خدا مى افتند پس ناگاه بينش و بصيرت يافتگانند».

يعنى فوراً با ذكر و ياد خدا باطن شيطانى آنها رحمانى مى شود. على هذا آثار ذكر خفى و قلبى بسيار و عمده است ولى نبايد به آن اكتفا كرد چون اولًا: از لحاظ اينكه حكم به اسلام و ايمان در شرع، توقف بر اقرار به لسان دارد و اين اقرار و اعتراف واجب است و بدون آن حكم به اسلام كسى نخواهد شد. و اصولًا الزام به انجام برنامه هاى شرعى مثل نماز، روزه، حج و غيره متضمن اين اقرار و اعتراف است و اگر كسى ذكر قلبى را سبب بى نيازى از اين

نيايش در عرفات، ص: 194

برنامه هاى عبادى بداند اين كفر مسلّم و موجب خروج از دين يا بقاى عدم ورود در دين است.

پس حتماً

ذكر لسانى نيز- همين طور كه در اين دعا و ساير ادعيه است- لازم است و آثار و بركات آن بسيار است و از جمله موجب اعلان كلمه حق و آشكار شدن اسلام و توحيد مى شود.

و به قول فخر رازى كه در جهر به «بسم اللَّه» و بلند گفتن آن كه تأسى به على بن ابى طالب- عليه السلام- را اختيار نموده و مى گويد:

«من اقتدى في دينه بعلى بن ابى طالب فقد اهتدى»[130].

«هركس در دين خود به على عليه السلام- اقتدا نمايد هدايت

يافته است».

مى گويد: بسم اللَّه را بلند گفتن براى كسى كه به آن افتخار داشته باشد در شرع، مستحسن است و على- عليه السلام- فرمود:

«يا من ذكره شرف للذاكرين»[131]

و در ضمن استدلال خود بر جهر به بسم اللَّه مى گويد:

«من اتخذ علياً اماماً لدينه فقد استمسك بالعروةالوثقى في دينه و نفسه»[132].

«هركس على عليه السلام- را پيشوا در دين خود قرار دهد، در دين

نيايش در عرفات، ص: 195

خود و نفس خود به عروةالوثقى متمسك شده است».

و علاوه اجهار به تكبير و تهليل، اعلان دين و وجود اسلام، تعظيم شعائر و موجب ناراحتى مشركان و دلگرمى مؤمنان و خوف قلبى آنها از خداست. چنانكه مى فرمايد:

«وَ اذا ذُكِرَ اللَّه وَحْدَهُ اشْمَأزّت قُلوبُ الَّذينَ لا يُؤمِنُونَ بِالاخِرة»[133].

«وقتى كه ياد خدا مى شود دلهاى آنانكه ايمان به آخرت ندارند مشمئز و ناراحت و گرفته مى شود».

و در آيه ديگر مى فرمايد:

«انَّمَا المؤمِنُونَ الَّذينَ اذا ذُكِرَاللَّه وَجِلَتْ قلوبُهُمْ»[134] «مؤمنين كسانى هستند كه وقتى خدا ياد مى شود دلهاشان

بيمناك مى گردد».

و ظاهر لفظ «ذكر» نيز ياد به «زبان» است و به فرض اينكه اعم باشد نمى توان به يكى از آنها از ديگرى بى نيازى جست.

موضوع ديگرى كه در اينجا اشاره به آن خالى

از فايده نيست اين است كه بعضى و شايد بسيارى بر اين باشند كه كلمه توحيد و مثل: «لا الهَ الّا انْتَ ولا الهَ الّا هُو»

فقط اقرار به توحيد در عبادت است و اينكه معبودى كه مستحق پرستش باشد غير از خدا نيست؛ چون معناى «اله» را معبود

نيايش در عرفات، ص: 196

دانسته اند و مى گويند مسأله اى كه در بين بت پرستهاى جاهليت شايع بوده، عبادت غير خدا بوده است وآنان مشرك در عبادت بوده اند امّا در ذات خداوندِ خالق قادر و در خالقيت و ساير صفات مختصه به «اللَّه» بتها را شريك خدا نمى دانستند.

بنابراين «لا الهَ الا اللَّه» براى اعلام نفى معبود غير از خداست؛ يعنى: «لا معبود الا اللَّه».

و مى گويند: دليل بر اينكه شرك در خالقيت و در ذات نداشته اند اين است كه در قرآن مى فرمايد:

«ولَئِن سَئَلْتَهُم من خَلَقَ السَّماواتِ والارضَ لَيَقُولُنَّ اللَّه»[135].

اگر سؤال كنى از ايشان كه چه كسى آسمانها و زمين را خلق كرده است، هرآينه مى گويند: «خدا».

مثل اين معنى را وّهابيها بهانه خود كرده و با آن، مثل خطاب به انبيا، پيغمبران، اوليا و استشفاعِ به آنها و بنا بر قبور را شرك دانسته! و به اين دستاويز، بسيارى از آثار مهم تاريخى اسلام را- كه شاهد زنده بر صحت تاريخ اسلام بود ويران كرده و تاريخى را كه معتبرترين پشتوانه ها يعنى شواهد، دلايل و امارات خارجى را بر صحت خود داشت- در بيشتر از موارد بى پشتوانه كردند.

نيايش در عرفات، ص: 197

و از اين راه و برنامه كه به دستور مذهب سازان انگليسى انجام داده و با پشتيبانى ارباب فعلى خود آمريكايى ها عمل مى كنند و جنايات بزرگى مرتكب شده و خسارات عمده و بزرگى

را به اسلام و مسلمين وارد نمودند كه هرگز استعمار نمى توانست به طور مستقيم و بدون اينكه در زير پوشش مذهب و اصلاح طلبى باشد، اين جنايات را مرتكب شود[136].

نيايش در عرفات، ص: 198

در پاسخ به اين سخن كه كلمه توحيد فقط متضمن اقرار به توحيد در عبادت باشد و بعض برنامه هاى مشروعه اى كه سيره مسلمين از عصر رسالت تا حال بر آن استقرار داشته شرك باشد مى گوييم:

اولًا: مجرد اينكه مشركين عرب انكار خدا نمى كردند نمى تواند[137] دليل بر اين باشد كه معنى لغوى «اله» «معبود» است و كلمه توحيد و شعار اسلام را كه براى جهانيان تا قيام قيامت پاينده است، منحصر در نفى معبود غيراز خدا بنمايد و اين كلمه طيّبه را كه در عين اختصار و سادگى، مشحون به حقايق توحيدى است در اين يك جهت خلاصه نمايد.

ثانياً: مفهوم مطابقى «اله» معبود نيست و شاهد آن نيز[138]

نيايش در عرفات، ص: 199

استعمالات اين لغت در خود قرآن كريم است مثل:

«انما الهكُمْ الهُ واحِدٌ»[139]

اهل بينش مى دانند كه اين تعبير نيست به يك امر واقعيتدار كه خارجيت و تحقق عينى دارد، صحيح است، چنانكه صحيح است كه گفته شود: خالق شما خالق يگانه است يا رازق شما واحداست و رازق، خالق و قادرِ مطلق، متعدد نيست؛ چون معنى اين است كه:

نيايش در عرفات، ص: 200

در خارج يك رازق و خالق بيشتر نيست و ممكن هم نيست كه باشد، اما معبود شما معبود واحد است، با اينكه امر عبادت با خود بندگان است و هركس را آنها عبادت كنند معبود شمرده مى شود.

اينكه گفته شود: معبود شما معبود واحد است با اينكه آنها معبودهاى متعدد و معبود از

عناوينى است كه به مناسبت نهايت تذلل نسبت به كسى به عنوان خالقيّت، رازقيّت و مالكيّت مطلقه عالم كون، به آن كس اطلاق مى شود يعنى از اين جريان انتزاع مى شود كه: «هوالمعبود».

بنابراين در معبوديّت و احديّت درج نيست هرچند بايد معبود همه واحد و خداى واحد باشد. چنانكه در مفهوم و احديّت، معبوديّت نيست؛ يعنى خدا واحد است خواه معبود باشد و كسى او را بپرستد يا نپرستد و هر چيز و هر كس اگر عبادت شود معبود است خواه واحد باشد يا نباشد.

بنابراين: «انَّما الهُكُمْ الهٌ واحِدٌ» مفهوم منطقى و صحيحش اين است كه: خداى شما، خالق شما و منعم شما منعم واحد است و خداى واحد است و نتيجه اش اين مى شود كه: خدا واحد است، آفريننده واحد است و روزى دهنده واحد است.

اما در آن اسمايى كه به مناسبت عمل اختيارى بنده با خدا، به خدا اطلاق مى شود و صدور آن از بنده نسبت به غير خدا هم ممكن است، گفتن اينكه او واحد است، اطلاق صحيح ندارد. بلى

نيايش در عرفات، ص: 201

تكليف به اينكه بنده فقط بايد او را بپرستد چون غير او مستحق پرستش نيست، صحيح و معقول است چنانكه مى فرمايد:

«فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَلايُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ احَداً»[140].

ولى اين موجب اينكه مدلول مطابقى «اله» معبود باشد نيست.

و از جمله آياتى كه دلالت دارد بر اينكه مدلول مطابقى «اله» معبود نيست اين آيات هستند:

الف: «وَما كانَ مَعَهَ مِنْ الهٍ إذاً لَذَهَبَ كُلُّ الهٍ بِما خَلَقَ ولَعَلى بَعْضُهُمْ عَلى بَعضٍ»[141].

«نيست با او (خدا) خداى (اله) ديگر كه اگر چنين بود هر خدايى (الهى) به سوى خلق و آفرينش

خود مى رفت و هرآينه برترى مى گرفت بعض آنها بر بعض ديگر».

چنانكه ملاحظه مى فرماييد اين آيه در نهايت ظهور، اين سخن را كه مفهوم «اله» معبود منهاى وصف خالقيّت و ذات مقدس او باشد، نفى مى نمايد.

ب: «قُل ارأيتُمْ انْ جَعَل اللَّهُ عَليكُمُ اللَّيلَ سَرْمَداً الى يَوْمِ الْقيامَةِ مَنْ الهٌ غيرُ اللَّه يأْتيكُمْ بِضياءٍ افَلا تَسْمَعُونَ»[142]

« (اى رسول ما به اين مردم مشرك) بگو چه تصور مى كنيد، اگر خدا

نيايش در عرفات، ص: 202

ظلمت شب را بر شما تا قيامت پاينده و ابدى گرداند جز خدا كيست؛ خدايى كه بتواند براى شما روشنى روز پديد آرد، آيا سخن نمى شنويد؟».

ج- «قُل ارَايتُم انْ جَعَلَ اللَّه عَلَيْكُم النّهار سَرمَداً الى يومِ القيامةِ مَنْ اله غيراللَّه يَأتيكم بِلَيلٍ تسكُنُونَ فيهِ افَلا تُبصِرُون»[143].

«باز بگو چه تصور مى كنيد اگر خدا براى شما روز را تا قيامت پاينده و ابدى قرار دهد، جز خدا كيست خدايى كه براى آرامش و استراحت شما شب را پديد گرداند آيا چشم بصيرت به حكمت (گردش روز و شب) نمى گشاييد؟».

بديهى است اگر «اله» به معناى «معبود» بود اين بيان و اين خطاب احتجاج قابل توجيه و منطقى نبود.

د- «لَوْ كانَ فيهما الهَةٌ الَّا اللَّه لَفَسَدتا»[144].

«اگر در آسمان و زمين خدايانى غير از خداى يگانه بودند، هر آينه (آسمان و زمين) فاسد مى گشتند».

بديهى است فساد از حيث تعدد آلهه در صورتى است كه مراد از «اله» و «اللَّه» ذات خداى خالق باشد والّا از تعدد معبود خصوصاً اگر جماد و مثل آن باشد، فساد آسمانها و زمين پيش نمى آيد.

و چه نيكو و تمام گفته است «سيد محمد ابوالعزائم» مصرى

نيايش در عرفات، ص: 203

مى گويد:

«الاله هوالغنى عما سواه المفتقر اليه

كل ما عداه والاله هو من يا له الناس اليه جميعاً و انا اقول: الا له هو خالق الكل و كل شى ء و رازق الجميع لا اله الا هو لايستحق احد ان يعبد غيره لا حول ولا قوة الا به و هو الذى فى السماء اله و فى الارض اله اليه يرجع الامر كله له الملك وله الحمد يحيى و يميت و هو على كلّ

شَى ء قدير»[145].

ثالثاً: احترام مقابر به بناى مشاهد، تقبيل ضرايح، نداى اموات و استشفاع به ارواح انبياء و اولياء، عبادت و پرستش نيست والّا بايد بگويند: استلام حجرالأسود و بوسيدن آن، طواف خانه و نماز در مقام ابراهيم و عبادت در حجر اسماعيل كه هر دو اگر چه عبادت خداست متضمن احترام و تعظيم از ابراهيم خليل و مقام او و احترام از اسماعيل و هاجر و مدفن آنهاست، عبادت و پرستش آنهاست.

پس همانطور كه «وَاتَّخِذُوا مِنْ مقام ابراهيمَ مُصَلّىَّ»[146] امر به شرك و عبادت غيراللَّه نيست، اجتماع در مشاهد انبيا و اوليا به ذكر، دعا و نماز نيز شرك نيست و خراب كردن آن مشاهد حرام است. و همان طور كه طواف خانه و استلام حجر و بوسيدن آن شرك

نيايش در عرفات، ص: 204

نيست، رفتن و حضور در مشاهد و بوسيدن ضرايح، شرك نمى باشد و به اخلاص در عبادت ضرر نمى زند.

برنامه هايى كه در مشاهد به عنوان احترام انجام مى شود از سه قسم خارج نيست:

1- اينكه: اين برنامه ها اصل و مأخذ شرعى از كتاب و سنت دارد كه به عنوان استحباب و مأثور از شرع، رجحان شرعى و اطاعت از خدا انجام مى شود، بديهى است در اين صورت اين هم

مثل طواف يا سعى بين صفا و مروه مشروع و عبادت است اگر چه متضمن تعظيم اموات و تبرك به قبور آنها باشد.

2- اينكه: مأخذ شرعى ندارد و شخص، آن را با علم به عدم ارتباط آن به شرع بلكه با عدم علم به ورود آن در شرع، آن را به عنوان يك امر شرعى و محبوب خدا بجاى آورد كه اگر به اين صورت باشد. حرام و بدعت است.

3- اينكه: با عدم علم به ورود آن از سوى شرع و بلكه با علم به عدم ورود آن در شرع صرفاً بخاطر اشباع احساسات و ارضاى حبّ و ميل خود بجا مى آورد مثل اينكه ديوار خانه معلم يا استادش يا خاك قبر پدرش را مى بوسد و مى بويد و سر بر آن مى گذارد؛ خواه در حال حيات او باشد يا بعد از فوت او،[147] اين امور نه

نيايش در عرفات، ص: 205

عبادت است و نه منهى عنه و هركدام كه رجحان شرعى نداشته باشد «مباح» است؛ چون هيچ دليلى شرعى بر حرمت بوسيدن ديوار خانه دوست يا استاد يا مشهد نبى و ولى نداريم 148] و حال اين بوسندگان و بويندگان و احترام كنندگان، حالى است كه در اين شعر[149] بيان شده است:

امر على جدار ديار ليلى اقبل ذا الديار و ذاالجدارا

و ما حب الديار شغفن قلبى ولكن حب من سكن الديارا

و در مثال ديگر به فارسى گفته شده است:

همچو مجنون كوسگى را مى نواخت بوسه اش مى داد و پيشش مى گداخت

بوالفضولى گفت كى مجنون خام اين چه شيداست اينكه مى آرى مدام

گفت مجنون تو همه نقشى و تن اندرا بنگر تو از چشمان من

كاين طلسم بسته مولا است اين پاسبان كوچه

ليلا است اين

با چشم ظاهر بين وهّابىِ نادان، بى ذوق يا مغرض و مزدور بيگانه وقتى به اين كارها و مناظر ديده شود عجيب نيست اگر آن را عبادت و شرك بداند ولى آنكه وجودش سرشار از حبّ پيغمبر و اهل بيت آن حضرت- عليهم السلام- است يا قدردانى از معلم و

نيايش در عرفات، ص: 206

رعايت حق اوست هرچه را متعلق به آنها است دوست مى دارد و خاك مدينه طيّبه را مى بوسد و هر كجا را احتمال بدهد كه قدم پيغمبر- صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم- به آنجا رسيده است خاكش را بر چشمش مى كشد تا چه رسد به مشاهد آنها كه از مصاديق ظاهر و بارز اين آيه است:

«فى بُيُوتٍ اذِنَ اللَّه انْ تُرفَعَ وَيُذكَرَ فيهااسْمُهُ يُسبحُ لَهُ فيها بِالغُدُوّ وَالاصالِ»[150].

اين خانه ها غير از همين مشاهد و غير از خانه هاى پيغمبر و اهل بيت آن حضرت- عليه السلام- و آن اماكن محترمه اى كه فرقه وهّابى انگليسى و بعد آمريكايى ويران كردند نيست.

چنانكه بزرگان اهل سنت مثل ابن مردويه، حاكم حسكانى و سيوطى به سندهاى متعدد از انس بن مالك، بريده و ابى برزه از اصحاب رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم- روايت كرده اند كه پيغمبر- صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم- اين آيه را قراءت فرمود:

«في بُيوُتٍ اذِنَ اللَّه انْ تُرْفَعَ ...»

مردى برخاست و گفت: اين بيوت كدام است؟

حضرت فرمود: خانه هاى انبياست.

نيايش در عرفات، ص: 207

ابوبكر برخاست و گفت: اين خانه، خانه على و فاطمه از آنهاست؟

فرمود: «نعم من افاضلها؛ يعنى: بله از فاضلترين آنهاست»[151].

شرط تولّا و اثر حب خدا و پيغمبر- صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم- و اهل بيت آن حضرت- كه اين

همه تأكيد بر آن شده است- همين اظهار شوقها و عرض ادبها و خواندن زيارت و مدح و ثناى آنها در مشاهد آنها و در مواقع ديگر است.

يقيناً ملائكه نيز با همين شور و شوق در آنجا حضور مى يابند و وسيله استجابت دعا در مشاهد آن بزرگواران از نقاط ديگر بيشتر است. ولى اين ناكسها چنان عمل كردند كه مثل اينكه آيه: «في بيوتٍ اذِنَ اللَّه انْ تُرْفَعَ» به معناى: «فى بيوت امر اللَّه ان تهدم و تخرب» بوده است.

خداوند مسلمين را از فتنه اين مزدوران و مسلمان نماهاى بى سواد، با ذلّت آمريكا و قطع ايادى او از بلاد مسلمين نجات بخشد.

درباره اين موضوع در اين كتاب بيش از اين مناسبت شرح و بسط نيست لذا به همين مقدار اكتفا مى شود.

خوانندگان محترم مى توانند موضوع را از لحاظ علمى در

نيايش در عرفات، ص: 208

كتاب «الهيّات در نهج البلاغه» و بعد هم در «سفرنامه حج» كه هر دو از تأليفات حقير است و بيشتر، مفصل تر و عميق تر از آنها را در دهها كتابهاى ارزنده كه علماى بزرگ شيعه و سنى در رد وهّابيه نوشته اند، مطالعه فرمايند.

اكنون سخن را در مضمون دعا و اين خطابهاى توحيدى دنبال مى نمائيم.

چنانكه مى خوانيم اين خطابها كه همه آنها اقرار به يكتايى و وحدانيت خداست هركدام با جمله اى مثل: «سبحانَكَ انّى كُنْتُ مِنَ الظالِمينَ» ختم شده است و تسبيح با اقرار به توحيد ضميمه گرديده است.

و شايد بتوان گفت كه مثل ذكر عام بعد از خاص باشد؛ چون «تسبيح» اعم از اقرار به توحيد و مفهومش اوسع است. هرچند موضوعيت اقرار به توحيد و اينكه به صراحت و اختصاصاً اقرار به وحدانيت و يكتايى

خداى متعال است، اهميت و فضيلت بيشتر داشته باشد خصوصاً اگر به لفظ تهليل باشد. امّا مفهوم آن از تسبيح اخص است؛ زيرا تبسيح اقرار به منزّه و پاكى خدا از تمام نقايص و صفات نقص از جمله شريك داشتن، جهل، عجز، تركيب و غير آنهاست ولى اقرار به توحيد، اقرار به نفى شريك و نفى خدايان ديگر غير از خداست. اين ذكر به اين تركيب اقتباس از قرآن مجيد

نيايش در عرفات، ص: 209

است و جمله اولى: «لا الهَ الّا انْتَ سُبْحانَكَ انّى كُنْتُ مِنَ الظّالِمين»[152] ذكر يونسى است كه بر حسب تصريح قرآن مجيد «ذوالنون» نبى حضرت يونس- عليه السلام- در تاريكيهايى كه به آن مبتلا شده بود خدا را به آن ندا كرد و خدا او را از غمى كه در آن بود نجات داد.

بنابراين عيناً از قرآن مجيد گرفته شده و اذكارى كه پس از آن آمده است اقتباس از اين ذكر قرآنى است.

و شايد نكته اينكه در ضمن اين اذكار گوينده آن، حالات مختلف خود را در ارتباط با خدا بيان مى نمايد، يكى بيان اين باشد كه: در همه حالات استغفار، خوف، رجاء، رغبت، سؤال و ساير احوال، زبانم به ذكر خدا و اقرار به وحدانيت او گوياست.

و ديگر اينكه: همه حالات بنده شاهد، گواه و دليل بر تسبيح و تنزيه خدا از هر نقص و عيب، و تقدس او از فقر و احتياج است. و اين حالات حالاتى است كه فقط وصف بنده و حال اوست و عارض او مى شود.

ظلم از عبد امكان صدور دارد ولى صدور آن از خدا محال و او منزّه از ظلم است.

استغفار و طلب آمرزش- كه

در اثر ندامت و پشيمانى از گناه

نيايش در عرفات، ص: 210

صورت مى گيرد- مختص به عبد است و خدا چون منزّه از انجام كار زشت و خطا است از پشيمانى و ندامت نيز پاك و منزّه است.

به همين بيان خوف، بيم، اميد، رغبت، سؤال و درخواست حاجت، همه اينها از صفات عبد و عوارضى است كه عارض او مى شود و خدا از همه اين حالات و عوارض منزّه است.

و همچنين مى شود اشاره به اين باشد كه اين اقرار عبد و تسبيح مقالى او، تسبيح حالى او نيز هست؛ هنگامى كه به زبان اظهار توحيد مى نمايد و يقين خود را به وحدانيت خدا اعلام مى دارد و زبانش به تكبير، تهليل، استغفار و تسبيح گوياست، حالش نيز بر تهليل و تسبيح خدا گواهى مى دهد.

چنانكه بعضى در تفسير آيه:

«وَانْ مِنْ شَى ء الّا يُسبِّحُ بِحَمدِهِ وَلكِنْ لاتَفْقَهُونَ تَسبيحَهُمْ»[153].

و آيه:

«كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَتَسْبيحَهُ»[154].

و آيات ديگر كه به طور عام دلالت بر تسبيح جمادات و نباتات دارند، فرموده اند: مراد تسبيح تكوينى آنهاست كه وجود و بود آنها دليل بر وجود خدا و تنزّه و پاكى او از نقايص است. كه البته بسيارى اين تفسير را نپسنديده و آن را حاكى از قلّت معرفت مى دانند. اين دسته مى گويند:

نيايش در عرفات، ص: 211

به ذكرش هرچه بينى در خروش است دلى داند كه اين معنى بگوش است

نه بلبل بر گلش تسبيح خوانى است كه هر خارى به تسبيحش زبانى است

توحيد تو خواند به سحر مرغ سحرخوان تسبيح تو گويد به چمن بلبل شيدا

و به داستان ستون حنانه و ظواهر همين آيات خصوصاً مثل:

«وَلكِنْ لا تَفْقَهونَ تَسْبيحَهُم»

تمسك مى نمايند كه اين تسبيحِ مقالى است كه

ما آن را نمى شنويم و نمى فهميم بلكه ما تسبيح تكوينى بلكه ما تسبيح تكوينى را مى فهميم.

و هم به دعاى كميل استشهاد مينمايند كه از آن شاهد بودن اعضا و جوارح بر اعمال انسان استفاده مى شود.

واضح است كه شاهد قراردادن چيزى، فرع درك و شعور آن چيز است. و به تسبيح سنگريزيه و نطق سوسمار در شهادت به رسالت حضرت رسول- صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم- و آيه:

«وَانَّ منها لَما يَهبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّه»[155].

نيايش در عرفات، ص: 212

و آيه:

«لَوْ انْزَلنا هذَا الْقُرانَ عَلى جَبَلٍ لَرَأيَتهُ خاشعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّه»[156].

و آيات ديگر، و همچنين به رواياتى مانند خبر بزنطى از حضرت رضا- عليه السلام- استدلال ميكنند. و خلاصه براى آنها شعور قائل شده و به قول طائر گلپايگانى مى گويند:

هرآنكس زنگ بزدايد زمرآت ضمير خودببيند جمله هستى را به ذكر ايزد يكتا

همه عاشق بروى او همه مايل به سوى اوهمه خرّم به بوى او و او از جمله ناپيدا

در اين زمينه كلمات بزرگان از استدلال به آيات، احاديث، نظم و شعر بسيار است كه در اينجا در مقام تحقيق اين موضوع نيستم و فقط اشاره به اين دو نوع تفكر بودكه اوّل براى بيشتر اذهان بهتر قابل درك است و همان معنايى است كه سعدى در اين شعرش مى گويد:

نيايش در عرفات، ص: 213

برگ درختان سبز در نظر هوشيارهرورقش دفترى است معرفت كردگار

و هم او مى گويد:

گراهل معرفتى هرچه بنگرى خوب است كه هرچه دوست كند همچو دوست محبوب است

كدام برگ درخت است اگر دارى كه سرّ پاك الهى در آن نه محجوب است

همه آيات تكوينيّه الهيّه هستند. قال اللَّه تعالى:

«وَفِى الارضِ آياتٌ لِلْمُوِقنينَ وَفى انْفُسِكُمْ»[157].

و قال

عزّ اسمه:

«وَكَايِّنْ مِنْ آيةٍ فى السَّماواتِ وَالارضِ يَمُرُّونَ عَلَيْها وَهُمْ عَنْها مُعْرضُونَ»[158].

ظاهراً دعوتهايى كه در قرآن مجيد و احاديث در تفكر در آيات آفهاقيه و انفسيه شده است بيشتر يا همه مربوط به تفكر در جهت تكوينى آنها و عجايب و غرايب خلقت آنها باشد ولى اگر

نيايش در عرفات، ص: 214

قبول تسبيح مقالى جمادات براى بعضى مشكل باشد در حيوانات، قبول شعور و ضمير، احساس و ادراك وجود خدا بر حسب استعداد خودشان، چندان دشوار نيست، و بعض آيات و روايات هم بر آن دلالت دارند ولى چنانكه عرض شد در اينجا در مقام بسط كلام نيستيم.

اى برتر از خيال و قياس و گمان و وهم و از هرچه گفته اند و شنيديم و خوانده ايم

مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمرما همچنان در اوّل وصف تو مانده ايم

و بهتر و سزاوارتر اين است كه: از اميرالمؤمنين- عليه السلام- درس گرفته و عرض كنيم:

سبحانَكَ ما اعْظَمَ ما نَرى مِنْ خَلْقِكَ وَما اصْغَر عَظِمَهُ فى جَنْبِ قُدْرَتِكَ، وَما اهْوَلَ ما نَرى مِنْ مَلَكُوتِكَ، وَما احْقَرَ ذلِكَ فيما غابَ عَنّا مِنْ سُلطانِكَ وَما اسْبَغَ نِعَمَكَ فِى الدُّنيا، وَما اصْغَرَها فى نِعَمِ الآخِرَةِ»[159].

در اينجا ما فقط با اميرالمؤمنين- عليه السلام- در گفتن اين كلمات همنوا مى شويم، اما آن عرفان عالى و التفاتى كه براى آن حضرت به عظمت عالم آفرينش بوده است ما هرگز نمى توانيم

نيايش در عرفات، ص: 215

درك كنيم و هركس در افق معرفت و بينش خود اين كلمات را در مقام تعظيم و اقرار به بزرگى خدا مى گويد.

چنانكه در توصيف آيات الهى، شما از هركس مثلًا توصيف يك ميكروب، يك مورچه، يك حيوان، يك انسان و منظومه شمسى

و ... را بپرسيد، همه به شما جواب مى دهند اما بين جوابها از نظرى تحقيق و كاوش بسيار فاصله مى باشد، چه بسا آنكه از همه دانشمندتر باشد در توصيف كمال آنها اظهار عجز نمايد و در مقام بيان حقيقت حيات موجودات زنده، به عجز خود اعتراف نمايد.

در اينجا هرچه مى خواهيم قلم را از نوشتن بازداريم مثل اين است كه اختيار را از دست ما گرفته است، از هر سو كه عنان آن را مى كشيم به سوى نقطه هاى ديگرى از معارف الهيه كه نه چهار سو و چهار نقطه است بلكه نقطه ها و جهتهاى بى شمارى است، متوجه مى شود.

لذا براى چند دقيقه اى هم كه شده قلم را به كنارى مى گذاريم تا هم خودم و هم خوانندگان عزيز در اين فرصت، از جولان سخن و فكر در اين مباحث- هر چند بسيار دقيق، شيرين و دلنشين است- فارغ شويم تا بتوانيم با رعايت اختصار اين نوشته را به پايان برسانيم- ان شاءاللَّه تعالى

ولا حول ولاقوة الّا باللَّه العلى العظيم.

نيايش در عرفات، ص: 216

اين اذكار و تسبيحات به اين ذكر و تسبيح ختم مى شود:

«لاالهَ الّا انْتَ سُبحانَكَ رَبّى وَرَبُّ ابائى الاوَّلينَ».

امام- عليه السلام- اقرار به ربوبيّت خدا براى خودش و براى پدران و نياكانش- عليهم السلام- مى نمايد. و در واقع خدا را بر نعمت تربيت كامله او بر آنها و خودش، حمد مى نمايد و او را از اينكه به مربّى و پرورش دهنده نياز داشته باشد تنزيه مى نمايد؛ زيرا تربيت براى اين است كه يا ناقص را كامل و يا كامل را اكمل و يا استعدادات و خواصّى را كه در كمون و باطن اشيا است ظاهر و به فعليت برساند.

و خداوند كه اكمل الكاملين و رب العالمين است از اينكه فاقد كمالى باشد يا در كمالى در مرتبه عليا و مطلق آن نباشد، منزّه و مبرّا است.

همه ممكنات و مخلوقات بر حسب حال خود محتاج به تربيت هستند و مربى كل بايد خودش كامل و غنى بالذات باشد والّا او هم محتاج به مربى خواهد شد و دور يا تسلسل لازم آيد كه بطلان هردو ثابت و مسلم است، و ما هم در كتاب: «الهيات در نهج البلاغه» آن را شرح داده ايم.

علاوه بر اينكه يك نوع تربيتهايى است كه انسان، حيوان، نبات و معدن در تحت آن قرار دارند و تكوينى و غيراختيارى است. مثل تربيت آفتاب يا باد و باران و تأثير كل اوضاع در سير و رشد يك موجود كه اين تربيتها به آنها مستند نيست و آنها در آثارى

نيايش در عرفات، ص: 217

كه دارند قصد و نيتى ندارند.

مثلًا آفتاب به قصد نمى تابد يا آب به قصد ونيتِ اثر در نبات، حيوان و انسان كارش را انجام نمى دهد. اما همه در وضع، كيفيت و اندازه مناسبى هستند كه بدون اينكه مجموعه فعلِ فاعل به قصد و اراده اى باشند، امكان حصول ندارند. بنابراين فعلِ رب العالمين و تربيت اوست. همان طور كه حضرت موسى- عليه السلام- به فرعون فرمود:

«رَبُّنا الَّذى اعْطى كُلَّ شَى ءٍ خَلقهُ ثُمَّ هَدى [160].

بحث عنايات الهيّه در تربيت نبات، حيوان و انسان بسيار بسياروسيع است و با اين همه پيشرفتهاى بشر در زمينه اسرار اين تربيت و تأثير و تأثّراتى كه در اين عالم باذن اللَّه تعالى صورت مى گيرد، هنوز هم در كلاسهاى اول اين بحث است.

اين شرح بى نهايت كز وصف يار گفتندحرفى

است از هزاران كاندر عبارت آمد

چه نيكو سروده است فتحعلى خان ملك الشعراى صبا:

تعالى اللَّه خداوند جهان دار جهان آراكزو شد آشكارا گل زخار و گوهر از خارا

نيايش در عرفات، ص: 218

مرصع كرد بر چرخ زبرجد گوهر انجم معلق كرد بر خاك مطبّق گنبد مينا

زفيضش شاهد شام آمده با طرّه تيره زلطفش بانوى بام آمده با غرّه غرا

نشانده باغبان قدرتش در روضه هستى هزاران سرو مه منظر هزاران ماه سروآسا

به غمزه غارت تقوا به ايما آفت ايمان به سيما لاله سورى به گيسو عنبر سارا

در آغاز همين دعا امام- عليه السلام- مقدارى از تربيت الهيّه را در خلقت انسان بيان فرموده است.

مسأله اصطفاء

نكته اى كه در اينجا اشاره به آن مناسب است اين است كه:

شايد در اين جمله نظر به اينكه امام مى فرمايد: «رَبّى وربُّ ابائى الاوَّلين» و نمى فرمايد: «رَبّنا وَرَبُّ ابائنا الاوّلين» غرض عنايات عنايت خاصّه الهيّه به آن حضرت و پدران و نياكان بزرگوارش حضرت ابراهيم، اسماعيل، نوح و ديگران و خصوص پيغمبر- صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم- و اميرالمؤمنين- عليه السلام- باشد؛ چون اين عنايات در كار به وجود آمدن شخصيّت با عظمتى مثل شخصيت امام حسين- عليه السلام- مؤثر بوده و توجه به آن شايسته است.

نيايش در عرفات، ص: 219

از حضرت آدم- عليه السلام- تا خاتم- صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم- پدران حضرت، تحت عنايت خاصّه خداوند متعال بوده اند و خدا آنها را برگزيده است. چنانكه مى فرمايد:

«انَّ اللَّهَ اصْطَفى ادَمَ وَنوحاً والَ إبراهيمَ وَالَ عِمرانَ عَلَى الْعالَمينَ»[161].

و از اينجا به مسأله اصطفاى الهى كه در آيات ديگر نيز مثل:

«ثُمَّ اوْرَثْنا الْكِتابَ الَّذينَ اصْطَفَينا مِنْ عِبادِنا»[162]. مى رسيم كه بعض نادانهاى به اصطلاح روشنفكر! آن را انكار نموده اند.

پس

از اين اذكار امام- عليه السلام- ثنا و ستايش، تمجيد و اخلاص خود را در توحيد و اقرار خود را به نعمتهاى خدا كه از بسيارى و فراوانى بيرون از شمار و احصا است عرض مى نمايد. و سوابق نعمتهاى خدا را بر خود از آغاز آفرينش و اول عمر خود ياد مى كندو از اينكه انواع نيازها و حاجتها و فقرهاى او را به غنا و بى نيازى مبدّل فرمودو رنجها، غمها و دشواريها را از او دفع و رفع نمود و آسانى و عافيت در بدن و سلامت در دين، عطا فرمود كه اگر جميع اولين و آخرين بنده را در ياد آنها كمك كنند از عهده ياد آنها و توجه به يكايك از آنها برنخواهند آمد.

نيايش در عرفات، ص: 220

بنده همان به كه زتقصير خويش عذر به درگاه خدا آورد

ورنه سزاوار خداونديش كس نتواند كه بجا آورد

پاك و بلند است پروردگار كريم، عظيم و مهربان از اينكه نعمتهايش احصا شود يا كسى به پايان ثنا و ستايش او برسد يا الطاف و موهبتهاى او را مكافات كندو پاداش دهد.

از او كه صاحب كرم، بى نيازى، عفو، مغفرت، رحمانيّت، لطف و همه اوصاف كمال است، بايد سؤال نمود، و عرض حاجت كردو در مقام تمجيد، تحميد، سپاس، ستايش و نيايش هم اقرار به عجز و ناتوانى نمود.

به جايى كه خاصان فرس رانده اندبه لااحصى از تك فرومانده اند

نه فرس- كه تشبيه بسيار ضعيفى است- اگر بر سير نور هم سير كنند بيشتر و بيشتر از آن و ميلياردها سال نورى و سالهاى از سال نورى دارازتر هم طى كنند كه مثل حضرت خاتم الانبياء- صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم-

بيشتر و بيشتر از اينها را طى كرده و در پايان سيرش- كه تصورش براى ما ممكن نيست- عرض كنند:

«لا احصى ثناء عليك انت كما اثنيت على نفسك».

يا عرض كند:

«ما عرفناك حق معرفتك و ما عبدناك حق عبادتك».

نيايش در عرفات، ص: 221

حال ديگران از انبيا، اوليا و حال مردم ديگر معلوم است.

گفتم همه ملك حسن سرمايه توست خورشيد فلك چو ذرّه در سايه توست

گفتا غلطى زما نشان نتوان يافت از ما تو هر آنچه ديده اى پايه توست

لذا امام- عليه السلام- هم در اين بخش پس از اين نيايشها، سپاسها، ستايشها، و عرض ناتوانى از احصاى نعمتهاى الهى به سؤال و درخواست مى پردازد و عرض مى كند:

«صَلِّ عَلى محمِّدٍ والِ مُحَمَّدٍ وَاتْمِمْ عَلَيْنا نِعَمَكَ وَاسْعِدنا بِطاعَت سُبحانَكَ لا الهَ الّا انْتَ».

خطاب به خدا مى نمايد و عرض مى كند:

«صلوات بر محمد و آل محمد بفرست و نعمتهايت را بر ما اتمام كن؛ يعنى استمرار بده و اگر چه آنچه عطا كرده اى در كثرت از شمار و احصا بيرون است ولى باز هم عطا كن و عطا كن، و هرگز نعمت و فيض خودت را از ما قطع نفرما، و ما را به اطاعت خودت سعادتمند كن، پاك و منزّهى تو و خدايى غير از تو نيست».

نيايش در عرفات، ص: 223

بخش هشتم: صفات فعليه و جماليه

اشاره

نيايش در عرفات، ص: 225

صفات فعليه و جماليه

«اللهمَّ انَّكَ تُجيبُ الْمُضْطَرَّ وَتَكْشِفُ السُّوء وَتُغيثُ الْمَكْرُوبَ وَتَشْفِى السَّقيمَ وَتُغنِى الفقير (الى قوله عليه السلام) يا ذا الْجَلالِ وَالاكْرامِ».

در اين بخش نيز سخن از ثنا و ستايش خداوند متعال و صفات فعليّه و جماليّه اوست كه: بيچارگان را جواب مى دهد و رنج و سختيها را از رنجوران و گرفتاران برمى دارد و به دادِ درماندگان و اندوهناكان مى رسد و بيمار را شفا مى دهد و مستمند را بى نياز مى فرمايد.

- استخوان شكسته را پيوند مى دهد (و هر حال شكسته و شكسته دلان را جبران مى نمايد).

- به خردسالان رحم مى نمايد و سالمندان را اعانت و يارى مى كند كه بالاتر از او پشتيبان و برتر از او توانايى نيست و او بلند مرتبه و بزرگ است.

- گرفتار در بند را از بند مى رهاند و كودك خردسال را روزى مى دهد و پناه هركسى است كه ترسناك و پناه خواه باشد. البته تمام

نيايش در عرفات، ص: 226

اين نعوت را امام- عليه السلام- با ادوات خطاب به حضرت احديّت عزّ اسمه و مخاطبه حضورى به عرض مى رساند. اين خطابها متضمن توحيد و تفرد خدا در اين افعال است.

اگر كسى بگويد: تمام اين كارها در بعض مراتبى كه دارند يا بعض آنها مثل اعانت كبير و رحم بر صغير، از غير خدا نيز صادر مى شود پس توحيد در اين كارها چگونه توجيه مى شود؟ پاسخ آن به يكى از اين چند وجه يا به همه اين وجوه است كه بيان مى كنيم:

وجه اول: اين است كه: همه افرادى كه اين كارها از آنها صادر مى شود- اگر چه به اراده و اختيار از آنها صادر مى شود ولى- با اسباب و وسايلى

است كه خداوند به آنها داده است كه اگر اين اسباب و توانبخشى هاى خدا نباشد انسان مصدر انجام اين كارهاى نيك و نافع نمى شد.

و اگر گفته شود: پس بنابراين كارهاى بد و سيّئات نيز بايد- العياذ باللَّه- به خدا نسبت داده شود؛ زيرا مسبب همه اسباب اوست و حال اينكه در قرآن مجيد مى فرمايد:

«ما اصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّه وَ ما اصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ»[163].

«هرچه از انواع نيكويى به تو رسد از جانب خداست، و هر بدى رسد

نيايش در عرفات، ص: 227

از نفس توست».

جواب داده مى شود كه: حق همين است مسبب همه اسباب خداوند متعال است. خداوند متعال كل عالم را به تمام قوا و اجزايى كه دارد آفريده است و هرچه واقع بشود از محدوده قدرت و تقدير او خارج نيست. و شايد مراد از «قُل كُلٌّ مِنْ عِنداللَّه»[164] نيز همين باشد ولى وجه اين كه افعال خير ما به او نسبت داده مى شود و افعال شرّ ما به او مستند نيست به خودمان مستند است اين است كه يكى از افعال و افعال الهيّه اعطاى اراده و اختيار به انسان است؛ اراده و اختيارى كه بايد با اختيار تمام اسباب و وسايلى را كه خدا به انسان عطا كرده در طريق كمال و سير الى اللَّه به كار گيرد تا غرض اصلى و نهايى از آفرينش حاصل شود.

بنابراين وقتى اين اسباب با اختيار انسان يعنى قوّه تميز خير از شرّ و اختيار و گزينش خير در طريق صحيح و مسير خود قرار بگيرد، هرخيرى صادر شود از هركس به خدا مستند است و اختيار عبد در اين ميان مثل اختيار مزدور شما

در بناى ساختمانى است كه نقشه و تمام وسايل و اسباب كار را فراهم نموده ايد اگر آن مزدور طبق وظيفه و نقشه، عمل نمايد مى گويند: اين ساختمان را شما بنا كرده ايد هرچند صدهزار كارگر هم در آن كار كرده و آن را ساخته

نيايش در عرفات، ص: 228

باشند.

ولى اگر آن كارگرها اسباب و وسايلى را كه شما فراهم كرده ايد در نقشه و عمل ديگر مصرف كنند هرچند همه مصالح ساختمان از شما بوده و حتى كارگران اجير شما بودند ولى كار انها به شما نسبت داده نمى شود و با اين همه وسايل و امكانات تعلق به شما داشته است، به شما مستند نمى كنند. البته اين مثال بسيار كوتاه و نارساست و به قول شاعر:

اى برون از فكر و قال و قيل من خاك بر فرق من و تمثيل من

فقط غرض توضيحى بود از اين كه: اعمال خير و آنچه از وقايع كه در جريان مستقيم و سير و حركت عالم پيش مى آيد مستند به خداوند متعال است و اعمال شرّ بشر و آنچه در اثر انحراف او از مسير مستقيم و فطرى و برنامه هاى الهى واقع مى شود هرچند با استفاده از نعمتهاى خدا و حتى اراده و اختيارى كه خدا به او داده است انجام مى شود، مستند به خود انسان است.

وجه دوم: اين است كه: كسى قدرت اين گونه افعال را به طور مطلق دارد كه مى تواند به فرياد هر مضطر برسد و هر ضعيفى را يارى، و هرفقيرى را غنى، و هر بيمارى را شفا بدهد. و خطاب:

«يا مغيث المضطر و يا سميع الدعاء و يا معين الضعيف يا رازق الطفل الصغير».

و امثال اين

خطابها بر او به طور حقيقت و استغراق جميع

نيايش در عرفات، ص: 229

افراد ضعيف و صغير صادق است، خداوند متعال است؛ اوست كه رحمتش شامل هر طفل صغير شده و او را مورد انواع ترحمهاى لازم كه يكى از هزارهاى آنها آفرينش شير در پستان مادر و مهر مادر است، قرار داده است. و به گفته شاعر:

حق هزاران صنعت و فن ساخته است تا كه مادر بر تو مهر انداخته است

پس حق حق سابق از مادر بودهركه اين حق را نداند خر بود

ديگران- هركس كه باشد- اگر كودكانى را كه مى توانند مورد ترحم قرار دهند يا فقرايى را غنى سازندو ضعفايى را قوى كنند، اين محدود است حتى رحم مادرى فقط شامل حال فرزند خودش مى شود او «راحمة ولدها الصغير» است نه: «راحم الطفل الصغير» چون عاجز از اين كار است.

از سوى ديگر اتّصاف خدا به اين صفات و استناد اين افعال به او، همه جانبه، جامع و كامل است در صورتى كه ديگران داراى اين جامعيّت و كمال اين الطاف نيستند.

مثلًا مهر مادر و رحم او به فرزند، از حدّ شير دادن به او، پرستارى و مواظبت و مراقبت از او فراتر نمى رود و اين گونه امور اگرچه بسيار مهم است و حق مادر را بسيار بسيار عظيم و بزرگ

نيايش در عرفات، ص: 230

ساخته است اما در همين امور، محدود است. ولى رحم خدا به اين كودك علاوه بر اينكه مادر را چنان ساخته است كه لطيفترين احساسات و عواطف را نسبت به فرزند داشته باشد، اوسع و اقدم از اين رحم است.

اوست كه براى طفل در رحم مادر غذاى مناسب

آفريد و اوست كه شير را با آن كيفيّت، و پستان را به آن صورت خلق فرمود تا طفل بتواند به آسانى شير بنوشد.

پس به اين ملاحظه نيز راحم طفل صغير، خداى ارحم الراحمين است كه رحمتش نسبت به هر فرد كامل است و هم همه افراد را شامل است.

و اگر كسى فاقد يكى از اين دو عموميت و شمول باشد در هيچيك از اين اوصاف اطلاق اسماء مذكور بر او حقيقى نيست و فقط كسى كه واجد اين كلّيت و جامعيت به هردو معنا در اين صفات است، خداوند متعال است لذا سزاوار است كه اين صفات را منحصر در او بدانيم كه اطلاق حقيقى آن بر او صحيح است و بس و بر ديگران به مجاز، مسامحه و عنايت اطلاق مى شود.

بنابراين وجه استفاده حصر از دعاى:

«اللهمَّ انّكَ تُجيبُ الْمُضطَرَّ وَ تَكْشِفُ السُّوء و ...»

چنانكه ظاهر آن هم بر آن دلالت دارد، كاملًا منطقى و عرفانى است.

نيايش در عرفات، ص: 231

وجه سوّم:- كه قريب به وجه اول است- اين است كه:

صرف نظر از كلّيت و جامعيت مفهوم اين اسماء، هرگاه مطلق و بدون قيد و اضافه به چيزى استعمال بشوندو صرف نظر از اينكه خداى متعال مسبب الاسباب است و همه اين افعال اگرچه بدون واسطه از او صادر نشده باشد، چون وسايط و اسباب همه خلق، او و تأثير و تأثّرات و فعل و انفعالات به تقدير اوست و همه افعال خير و كارهايى كه در مسير مستقيم اين اسباب و مسببات است مستند به اوست، وجه حصر اطلاق حقيقى اين اوصاف بر خدا اين است كه: قدرت او بر اين افعال ذاتى و بالذات

است و قدرت عبد كسبى و بالعَرض و من عنداللَّه است. بنابراين همانطور كه وجود قدرت بنده بالذات نبوده و بالغير بوده است، دوام و بقاى آن نيز بالذّات نيست. اتصاف او به صفت اعانت كبير و ترحم بر صغير و امثال آن كه همه از صفت قدرت است نيز، بالذات نيست. و همان طور كه اطلاق قادر بر كسى كه قدرتش ذاتىِ او نيست و نمى تواند قدرت خود را براى خود نگهدارى نمايد كامل و مطلق نيست، اطلاق اين اسماء بر غير خداوند متعال نيز به نحو مسامحه جايز است.

اين در صورتى است كه اطلاق اين اسماء به مناسبت اتصاف ذات يا بالذات يا بالعرض به مبدأ كل آنها كه «قدرت» است باشد و اما اگر به مناسبت فعليّت آنها و تلبس ذات به مبدأ مشتق و صدور

نيايش در عرفات، ص: 232

مثلًا رحم بر صغير، اين اسامى اطلاق شود باز هم اطلاق آن بر ذاتى كه مناط صدور فعل رحم مثلًا كه قدرت بر رحم است ذاتى او باشد، اوفق واصدق است از آنكه قدرتش بر رحم بالغير باشد و بالذات نباشد. و اين از قبيل اين مثال مى شود كه: «من آنم كه رستم بود پهلوان».

خلاصه اين مدح و ستايش مهمى نيست كه به كسى بگويند:

اى قدرتمندى كه قدرت تو از خودت نيست و از غير است. به خلاف آن كه بگويند: اى كه قدرت تو از خود توست و تو به خودى خود قادر و توانايى، كه اين كمال مدح است.

روشن است كه در مقام ستايش خداوند متعال و توصيف او به اوصاف كماليه- اعم از ذاتيّه و فعليّه- بازگشت آن به ذات خدا

و اينكه بالغير نيست و بالذات است اين جهت ملحوظ است و از وجوه تفرد خدا به آن وصف يا فعل مى باشد.

در اينجا با عرض معذرت خدمت خواننده محترم از اطاله كلام، به يك نكته ديگر بايد اشاره كنيم و آن اين است كه: اگر كسى بگويد: چگونه مى گوييد خدا در اين افعال متفرد و يكتاست و مى گوييد اين معنا از بعضى از جمله هاى اين دعا استفاده مى شود مثل:

«اللهمَّ انَّكَ تُجيبُ الْمُضطَرَّ ...»

با اينكه در همين بخش از دعاست كه:

نيايش در عرفات، ص: 233

«اللهمَّ انَّكَ اقْرَبُ مَنُ دُعِىَ وَاسرع مَنْ اجابَ وَاكْرَمُ مَنْ عَفى وَاوسَعُ مَنْ اعْطى .

و از جمله اسماء الحسناى خداوند مثل:

«ارحَمُ الراحمين، اكرم الاكرمين، اسْمَعُ السّامعين وَابصَرالنّاظرين»

و امثال آنهاست.

از اينها استفاده مى شود كه: در اين صفات، مخلوقات با خدا شريكند! هرچند مرتبه كامله آنها اختصاص به خداى سبحان دارد.

جواب اين است كه: صفات بر دو قسم مى باشند:

قسم اوّل: صفات حقيقيّه ذاتيّه است مثل علم و قدرت. در حقيقتِ اين صفات، مخلوق با خالق شريك نيست؛ يعنى حقيقت علم مخلوق مثل خود او كه غير خالق است غير حقيقت علم خالق است و هرچند ما حقيقت علم خالق را نمى شناسيم ولى مى دانيم كه او از اينكه شبيه مخلوق باشد منزّه است، هم در ذات و هم در صفات.

بنابراين اطلاق لفظ «عالم» بر خالق و بر مخلوق يا از قبيل اشتراك لفظى است و يا اينكه بر مفهومى اجمالى از علم كه صادق بر علم خالق و مخلوق و ساكت از حقيقت آن باشد، اطلاق شود كه مشترك معنوى بين اين دو علم باشد. نظير «وجود» و «موجود» كه اگر اطلاق ان بر خدا

جايز باشدو در اسماء اللَّه الحسنى قائل به

نيايش در عرفات، ص: 234

توقيف نشويم يا اگر قائل باشيم موجود را از شرع مأثور بدانيم، ناچار بايد يا مشترك لفظى بگوييم- چنانكه بعض حكما گفته اند- يا يك مفهوم اجمالى و انتزاعى كه صادق بر هر شى ء محقق در خارج باشد ملاحظه كنيم. و اگر غير اين را بگوييم و چنانكه بعض حكما مى گويند وجود را مقول به تشكيك و ذو مراتب بشماريم لازم مى شود كه مخلوق با خالق در حقيقت ذات شريك شود و هرچند بگويند حقيقت وجود علت، مغاير حقيقت معلول است و بين آنها مغايرت ذاتى قائل باشند.

زيرا گفته مى شود: شما كه مى گوييد در دار تحقّق، غير از «وجود» نيست و وجود اصل است و ماهيّت اعتبارى است آيا به وجود خالق و وجدات مخلوقات كه وجود مى گوييد بر سبيل اشتراك لفظى است يا اشتراك معنوى؟ اگراشتراك لفظى است لازم مى شود كه در دارتحقق، متحققات- چنانكه خارجا هم مشاهده مى شود- متعدد باشند. و اگر اشتراك معنوى است باز هم پرسش مى شود آن قدر مشترك بين اين وجودات كه آن را مرسوم به «وجود» كرده ايد چيست؟

اگر باز امرى انتزاعى و غير حقيقى باشد باز تعدد خارجيات و متحققات لازم مى شود و خلاف قول به اصالة الوجود است و اگر حقيقى است و تشخص افراد به مراتب است لازم شود اشتراك مخلوق با خالق در حقيقت ذات و تركيب هر يك از مابه الاشتراك

نيايش در عرفات، ص: 235

و مابه الامتياز.

و اگر مى گوييد اصل و حقيقت «مابه الاشتراك» است يعنى وجود است و «مابه الامتياز» اعتبارى است و حقيقى نيست، اشتراك هردو را در تمام حقيقت قبول

كرده ايد.

و به عبارت ديگر: تعدد بين خالق و مخلوق را منكر شده و به وحدت وجود يا وجود واحد قائل شده ايد هرچند وحدت موجود نگوييد و تعدد موجود قائل باشيد، اما چون اين تعدد را اعتبارى و غير حقيقى مى دانيد و رسماً نگوييد متحقق واحد است و بايد نفى تعدد متحقق گردد، تفاوت حقيقى بين خالق و مخلوق نگذاشته ايد.

خلاصه اينكه: يا خالق و مخلوق را داراى مابه الاشتراك و مابه الامتياز مى شماريد علاوه بر قول به تركيب، خالق و مخلوق را در جزئى از حقيقت ذات با هم مشترك شمرده ايد و اگر به مابه الامتياز حقيقى قائل نيستيد در تمام حقيقت، مخلوق را با خالق شريك دانسته ايد و اصلًا تعدد حقيقى براى وجود، قائل نشده و فرقى بين خالق و مخلوق الّا باعتبار قائل نيستيد.

و خواه بگوييد هركس سخن شما را قائل نباشيد حرف شما را نفهميده است و اگر ذوق تأله داشته باشد آن را مى فهمد و با فهم آن، خود بخود تصديق مى كند يا منكر فهم او نشويد.

مسأله اين است كه: با اين سيرى كه شما در خداشناسى داريد و اين اصلى كه به آن معتقد هستيد كه وراى متحققات و آنچه كه به

نيايش در عرفات، ص: 236

آن خالق و آنچه به آن مخلوق و مخلوقات مى گوييم، چيزى به عنوان وجود نيست كه اصل در تحقق است و متحقق حقيقى آن است.

با آيات قرآن مجيد و دعوت انبياء كه تمام آن بر اساس فرق تمام بين خالق و مخلوق است و اينكه خالق در حقيقت ذات غير از مخلوق است و بالذات از هم ممتازند و با خدايى كه انبيا و قرآن معرفى كرده و

همه در فهم آن از قرآن شريك و مساوى هستند و با صفات خدا و اراده و اختيار و خلق و ابداع، اگر نگوييم ناسازگار است، سازگاريش مفهوم نيست. و آنچه از خالق مفهوم مى شود غير از چيزى است كه از علت اولى مثلًا مفهوم مى شود.

و همچنين مخلوق و معلول داراى مفهوم واحد نيستند آنچه را آن اصطلاحات به آن رهنمون مى شوند با آنچه اصطلاحات انبيا به آن رهنمون است، رهنمون نيست.

وراى امور متحققه و خارجيه، چيزى را به نام وجود واقعى و حقيقى دانستن و آن را اصل شمردن و امور خارجيه را اعتبارى شمردن و به عبارة اخرى متحقق و واقعيت و خارجيت داشتن را به آن منحصر دانستن و حقيقت خالق را كه منزّه از ادراك است آن گفتن و ربط بين خالق و مخلوق را ربط بين علت و معلول گرفتن يا تفسير ديگر گفتن، با آيات قرآن كه مبنى بر تنزّه خدا از صفات مخلوق و غيريت خالق از مخلوق و واقعيت داشتن اشيا به شيئيت

نيايش در عرفات، ص: 237

خود نه به اعتبار چيزى زايد بر آنها به نام وجود و با صفات و اسماء خدا مثل بديع و مبدع، قابل تطبيق نيست و شناخت فلسفى و مكتب افلاطون و ارسطو و فارابى و اتباع فلاسفه به اصطلاح الهى از خدا با آن همه اختلافات و اقوال مشتته با شناخت مكتب پيغمبران و راهنمايى هاى ساده قرآن مجيد، در يك خط نيست.

و آن دسته از فلاسفه كه در مسلمين خصوص در بين شيعيان و اهل معرفت و شناخت به مكتب اهل بيت- عليه السلام- پيدا شده و عقايد سالم و پاك

و معارف اين مكتب را تشريح نموده اند هرچه دارند از اقتباس از انوار وحى قرآن و رسالت محمدى- صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم- و هدايتهاى ائمه طاهرين- عليهم السلام- بوده است. وگرنه اكتفا به آن اصطلاحات و آن مطالب، بدون اعتماد به وحى با خطر گمراهيهاى بزرگ مواجه و روبروست و مسئول آن خود فردى است كه به گفته هاى آنها اعتماد كرده و سير و سلوك و تحقيق و تدريس و تدرس خود را بر اساس مكتبها و اصطلاحات مخترعه اى كه از زبان وحى گرفته نشده باشد، قرار مى دهد.

و همچنين آنان كه در ترويج اين مكتبها از عصر مأمون تا حل در بين مسلمين نقش داشته و به آن با نظر اعجاب و اهميّت مى نگرند و شناخت اصحاب ائمه- عليهم السلام- و محدثين و روّات علوم آنها را تعظيم و ترويج نمى نمايند و نصوص را بر خلاف ظواهر عرفى آن تأويل مى كنند مسؤولند به طورى كه بيم آن مى رود

نيايش در عرفات، ص: 238

در حوزه هاى علميه معارف خالص اسلام تحت الشعاع اين اصطلاحات واقع شده و آشنايان به اين اصطلاحات، مرجع مسلمين در معارف، عقايد، تفسير قران و شرح احاديث شوند و باب تأويل در اصطلاحات اسلامى و آيات و احاديث جهت تطبيق آن بر بعض مبانى باز شود.

باز هم با عرض معذرت متأسفانه از مطلبى كه داشتيم دور افتاديم و حاصل آن اين است كه: همان طور كه مخلوق با خالق در ذات هيچ گونه مماثلت و شباهتى ندارد و بالذات، غيرهم هستند، در صفات حقيقيّه ذاتيّه نيزمخلوق با خالق هيچ شباهت و شركتى ندارد و خداوند منزه از اين است كه در ذات و صفات حقيقيّه ذاتيّه شريك

داشته باشد. كه البته يكى از عمده ترين اين صفات، صفت احديّت يعنى بى جزء بودن و مركب نبودن و يكى بودن ذات است كه صفات توحيدى بسيارى به آن برگشت دارند و از صفات ثبوتيه است هرچند در شعر معروف:

نه مركّب بودو جسم ونه مرئى نه محل بى شريك است و معانى تو غنى دان خالق

از صفات سلبيه شمرده شده است كه بايد تركيب را از ذات، نفى نمود. ولى صحيح اين است كه واحديت و بى جزء بودن براى ذات ثابت است و بايد آن را براى خدا اثبات نمود. به هر حال نفى

نيايش در عرفات، ص: 239

تركيب هم مستلزم اثبات بساطت واحديت است چنانكه اثبات واحديت و بساطت هم مستلزم نفى تركيب است «ولا مشاحة فى الاصطلاح».

مسأله عدم تركيب از مسائل مهمه توحيدى است كه انكار صريح آن و اثبات مركب بودن ذات مثل تركيب اشياى مركبه خارجى ديگر، ظاهراً خلاف اجماع و ضرورت بين مسلمين است و مجسمه از عامه مثل حنابله و فرقه وهابيه به تجسم قائلند! و براى خدا اثبات دست و چشم و پا و اعضا مى نمايند.

بعض آنها براى اينكه به گمان خود از كفرِ «قول به تركيب» فرار نمايند مى گويند: به همه اين اعضا و جوارح و ظواهرى كه به گمان آنها ظاهر در اثبات جسميت است اقرار داريم ولى از اينكه اعضا و جوارح خدا چگونه است سكوت مى كنيم و از كيفيّت، حرفى نمى زنيم

در اينجا نمى خواهيم وارد اين بحث با اين فرقه بى سواد و جاهل بشويم. اصل بطلان جسميت از واضحات است و ظواهرى كه اين نادانها به آن تمسك جسته اند مثل:

الف- «وَقالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّه مَغلُولَةٌ غُلَّتْ

ايْديهِم وَلُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسوطَتانِ»[165].

نيايش در عرفات، ص: 240

ب- «وَالسّماواتُ مَطْوياتٌ بِيَمينِهِ»[166].

ج- «وَجاءَ رَبُّكَ»[167].

د- «يَدُ اللَّه فَوقَ ايْديهِم»[168].

ه- «انَّ اللَّه مَعَنا»[169].

و- «فَانَّكَ بِاعْيُنِنا»[170].

و امثال اين آيات همه، ظاهر بر خلاف چيزى است كه گمان كرده اند و ظهور در سعه علم، قدرت، عنايت و ساير صفات كماليّه او دارد. و امثال اين تعبيرات در كلمات ادبا و فصحا بسيار است.

و اما بعض احاديثى كه به آن تمسك كرده اند يا از اين مقوله است و يا از احاديث موضوعه و روايات امثال ابى هريره و وضّاعين ديگر است كه در اينجا فرصت بسط كلام در آنها نيست.

ناگفته نماند كه: علةالعلل همه انحرافات و سوء فهمهاى فِرَق مختلقى كه متمسك به هدايت اهل بيت نيستند، همين عدم تمسك به آنهاست كه اگر بر حسب صريح حديث متواتر ثقلين و روايات متواتر ديگر در معارف اسلام و تفسير قرآن به اهل بيت- عليهم

نيايش در عرفات، ص: 241

السلام- مراجعه مى كردند همانطور كه پيغمبر- صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم- وعده فرموده است هرگز گمراه نمى شدند ولى چون عترت را كه به فرموده پيغمبر- صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم- با قرآن از هم جدا نمى شوند تا بر آن حضرت در حوض وارد شوند، ترك كردند و به اين و آن و افرادى كه كلامشان هيچ گونه حجيّت شرعى ندارد در عقايد، تفسير و احكام شرعيه رجوع نمودند و آنها هم يا طبق سياستهاى حاكم يا از پيش خودو براى خود آنها را گمراه كردند.

حتى مثل شيخ محمد عبده با اينكه نهج البلاغه را كلام اميرالمؤمنين- عليه السلام- مى داند و در آن هيچ شك و شبهه اى ندارد، از معارف و الهياتى

كه در نهج البلاغه است استفاده نكرده و در موارد مهم و زيادى راه باطلِ گذشتگان خود را رفته است!.

به هر حال «تجسم» باطل است و اما كفر مجسمه درصورتى كه اقرار به شهادتين داشته باشند و معلوم نباشد كه ملتفتِ لوازم باطله اين قول هستند، بر حسب فرموده بعض فقها از نظر فقهى و ترتب احكام كافر بر آنها ثابت نيست و به نظر مى رسد كه اولى به عدم حكم به كفر ظاهراً و بلكه واقعاً عدم توجه به مسأله تجسم باشد؛ يعنى اگر كسى اقرار به شهادتين و يكتايى و وحدانيّت خدا داشته باشد ولى التفات به اينكه خدا مركب و جسم نيست نداشته باشد در حكم به اسلام و بلكه ايمان او با اقرار به ولايت كافى است و از جهت عقيده اهل نجات است.

نيايش در عرفات، ص: 242

آنچه با اسلام و ايمان منافات دارد اعتقاد به تركيب يا با التفات، عدم اعتقاد به تنزّه خدا از تركيب است. ولى ترتّب احكام اسلام دائر مدار اقرار به شهادتين است. مادام كه يكى از ضروريات دين را كه از آن جمله، نفى تركيب در ذات باريتعالى است انكار ننمايد، كه بيش از اين در مقام بيان حكم فقهى اين موضوع نيستم خواننده عزيز را به كتابهاى فقه ارجاع مى دهيم.

و امّا صفت: تفرد، يكتايى، احديّت، وحدانيّت و بى شريك و نظير و همتا بودن اگرچه از صفات حقيقيّه و واقعيّه است؛ يعنى بى شريك بودن خدا يك امر واقعى است چنانكه محال بودن شريك براى باريتعالى نيز امرى واقعى است. اما مثل صفت علم، قدرت و احديّت نيست. در صفت علم، قدرت واحديّت نبودِ چيزى با بودِ

چيزى و نفى يا اثبات شيئى در اتصاف ذات به آن مأثر نيست ولى صفت يكتايى، واحديّت و بى همتايى از صفاتى است كه در صدق ان نبود همتا و شريك و نظير دخالت دارد و مفهوم آن متضمن نفى شريك و مثل و نظير نيز هست.

«فهو الواحد المطلق لاشريك له ولاوزير».

ولذا در اقرار به توحيد، نفى خدايان غير از اللَّه لازم است مع ذلك با اينكه صفت بى همتايى و بى شريك و نظير بودن از صفات ذاتيّه نيست در حكم به اسلام اقرار به اين صفت و يكتايى خدا معتبر است و تا كسى به آن اقرار نكند و كلمه توحيد را كه دلالت بر

نيايش در عرفات، ص: 243

نفى خدايان ديگر و نفى شريك و نظير براى خدا دارد نگويد اگر چه در دل معترف باشد، كافر است مگر اينكه در اقرار به زبان معذور باشد هرچند فرض وجود عذر مطلق از گفتن كلمه طيّبه توحيد حتى در سرّ و خفا فرض نادر بلكه غير واقعى است.

قسم دوّم: از صفات خدا صفات حقيقيه غير ذاتيّه است. اين صفات مثل صفت تفرّد، بى شريكى و بى همتايى است كه به مناسبت در قسم اوّل به آن اشاره شد و مثل صفت خالقيّت، رازقيّت، راحميّت، رحمانيّت، رحيميّت، ربّانيّت، سميعيّت و غير اينها از اسماء و صفات ديگر. در اين صفات و اسماء هركدام برهان عقلى يا نقلى يا هر دو بر استحاله شريك و نفى نظير و بديل براى خدا در آن صفت اقامه شده است. در آن صفت به هيچ معنايى شريك براى او نخواهد بود مانند همان صفت واحديّت و يكتايى و بى همتايى كه هم دليل عقلى بر

محال بودن شريك براى خدا دلالت قاطع دارد و هم با دليل سمعى تنزّه خدا از وجود شريك و نظير ثابت است.

و مثل خالقيّت و رازقيّت و به طور كلى در كل افعال و صفات فعليّه، خدا را شريك نيست هم به اين معنى كه افعال الهى با مدد ديگرى يا مشاركت ديگرى از او صادر نشده و در تمام افعال خود، مستقل و بى شريك است. و هم به اين معنى كه امر خلق و رزق به مخلوق واگذار نشده كه خدا از تدبير امور بركنارباشد.

نيايش در عرفات، ص: 244

بلى به اذن اللَّه و به مأموريت از سوى خداوند در اين امور به مثل ملائكه كه عمّال ارادةاللَّه هستند و به انبيا و اوليا در اين زمينه ها، مناصب و مأموريتهايى داده شده است ولى هيچيك مستقل و خارج از تقدير و تدبير الهى نيستند. مثلًا در قرآن مجيد در يك مورد مى فرمايد:

«اللَّه يَتَوَفَّى الانفُسَ حينَ مَوتها وَالَّتى لَمْ تَمُت فى منامِها»[171].

«خدا مى گيرد جانها را در هنگام موت آنها و آنها را كه نمرده اند در خواب جانشان را مى گيرد».

در جاى ديگر مى فرمايد:

«الَّذينَ تَتَوفَّيهُمُ الْمَلئِكَةُ طَيِّبينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلَون»[172].

«انَّ الَّذينَ تَوَّفيهُمُ الْمَلئكَةُ ظالِمى انْفُسِهِمْ قالُوا فيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنّا مُسْتَضْعَفينَ فى الارضِ قالُوا الَمْ تَكُنْ ارْضُ اللَّه واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فيها»[173].

«قُل يَتَوفّاكُمْ مَلَكُ الْمُوتِ الَّذى وُكِّلَ بِكُمْ»[174].

در هر يك از اين سه آيه گرفتن جانها به ملائكه و ملك الموت

نيايش در عرفات، ص: 245

نسبت داده شده است.

جمع بين اين آيات به روشنى ظاهر است؛ در آيه اوّلى كه گرفتن جانها به خدا نسبت داده شده است به اين جهت است كه:

ملائكه اى كه

مأمور به قبض ارواح هستند، امر خدا را اجرا كرده و حامل فرمان او هستند. و شاهد آن هم اين آيه شريفه است:

«تَوَفتْهُ رُسُلُنا وَهُمْ لايُفَرِّطُون»[175].

كه اگر امر خدا نباشد و خدا ملائكه را بر قبض ارواح و اعمال ديگر قدرت نمى داد آنها عاجز از انجام آن بودند.

و به طور كلى در مورد آن قسم از صفات حقيقيّه غير ذاتيّه- كه فعليه هستند و اتصاف ذات به آنها به مناط صدور فعلى از افعال است- مى گوييم: اين افعال يا اسباب ظاهرى كه مورد تصرف اختيارى بشر باشد دارند يا اين كه ندارند؛ اگر اسباب ظاهرى براى آنها نباشد، خدا در فعل آنها به هر دو معنى متفرد است؛ هم در فعل آنها كسى ياور و كمك كار و شريك او نيست و خود مستقل به فعل است، و هم اين گونه امور را به غير، به نحوى كه فارغ از امر و تدبير باشد واگذار نفرموده است و مداخلات و افعالى كه از ديگران مثل ملائكه، انبيا و اوليا انجام مى شود اگرچه به اختيار از آنها صادر مى شود ولى در محدوده تقدير و تدبير الهى و مأموريتها و انجام

نيايش در عرفات، ص: 246

برنامه هاى غيبى است كه حتى معجزات انبيا نيز در همين محدوده و به اذن اللَّه تعالى و تدبيره انجام مى گيرد.

چنانكه درباره عيسى بن مريم- عليهماالسلام- مى فرمايد:

«انّى اخْلُقُ لَكُم مِنَ الطّينِ كَهيئةِ الطّيرِ فَانفُخُ فيهِ فَيَكُون طَيراً بِاذنِ اللَّه وَابْرِئُ الأَكْمَه والابْرَصَ»[176].

«من از گل، مجمسه مرغى ساخته و بر آن نفس قدسى بدمم تا به امر خدا مرغى گردد و كور مادرزاد و مبتلاى به پيسى را (كه هر طبيب از علاج آن عاجز

است) به امر خدا شفا دهم».

و اگر اسباب ظاهرى براى عملى در اختيار انسان گذاشته شده باشد و صدور آن عمل از انسان خواه اطاعت از خدا باشد يا معصيت و نافرمانى، منافى با توحيد نيست. بلى وقوع آن بدون اسباب ظاهرى در محدوده افعال الهى قرار دارد كه به شرحى كه گفته شد از غير او صادر نمى شود مگر به اينكه: خدا به او قدرت عطا فرمايد كه در محدوده همان اقتدار و تدبير و اذن الهى از غير خدا صادر مى شود.

لذا آن قسم از اين افعال كه بدون اسباب عادى و ظاهرى صورت مى گيرد به خداو مأموران الهى اعم از ملائكه، انبيا و اوليا مستند مى شود. مانند اغاثه مضطر يا شفاى مريض و كل امورى كه

نيايش در عرفات، ص: 247

بدون عنايت غيبى، وقوع آن به اسباب ظاهرى خرق عادت است؛ خواه تسبيب اسباب عادى آن به طور غيرعادى باشد يا مسبب بدون سبب عادى واقع شود.

و اما وقوع اين اعمال به توسط اسباب عاديه اى كه در اختيار انسان و مسخر او شده است به وسيله او انجام شود هم استناد آن به انسان صحيح است و هم استناد آن به خداوند متعال در صورتى كه در مسير معصيت و نافرمانى او واقع نشود. و به لحاظ اين كه كل اين افعال از هركس صادر شود تنها به خدا قابل استناد است.

مثلًا گفته مى شود: خدايا! تو فريادرس هر مضطرى يا تو روا كننده حاجت هر حاجتمندى؛ چون اسباب اين افعال اگر از غير صادر شود همه به تسبيب خداوند متعال است و حتى اختيارى كه انسان دارد و آن نيز از مقدمات و

اسباب وقوع مسبب است، عطا و موهبت الهى و به تدبير و تقدير اوست، لذا كل آنها فقط به خدا استناد دارد و (به طور عام) استناد آنها به غير خدا جايز نيست.

چنانكه استناد تك تك آنها به خداوند متعال به همين لحاظ كه همه اسباب به او تعلق دارد صحيح است.

امّا به لحاظ يك فعل، خطاب:

«اللهمَّ انَّكَ تُجيبُ الْمُضْطَر»

در صورتى رسا و بليغ است كه «الف و لام» آن براى «عهد» باشد كه در مثل اين دعا خلاف ظاهر است.

نيايش در عرفات، ص: 248

چنانكه استناد يك يك آنها به انسانى كه فاعل آن است نيز جايز است هرچند وجه استناد آن به خداوند متعال از جهت اينكه مسبب همه اسباب وقع آن است اقوى باشد. و به اين لحاظ كه اين افعال هركدام به فاعل خود قابل استناد است در دعا به درگاه خدا عرض مى كند:

«اللهمَّ انّكَ اقْرَبُ مَنْ دُعِىَ وَاسْرَعُ مَنِ اجابَ وَاكْرَمُ مَنْ عَفى ...».

در اين لحاظى كه استناد افعالِ عباد به خودشان ديده مى شود مى گوييم: خداوند ارحم الراحمين، اكرم الاكرمين، اسرع من اجاب و اوسع من عفى است و منافات با آن معناى توحيدى كه از اللهمَّ انّكَ تُجيبُ الْمُضَطَرَّ ... فهميده شد ندارد.

اميد است با اين توضيح مفصل و دامنه دار و قلم و زبان قاصر حقير از بيان اين حقايق تا حدودى به معارفى كه در اين جمله هاى دعاست اشاره شده باشد. ولا حول ولاقوة الّا باللَّه العلى العظيم.

بقيه اين بخشِ دعا تا پايان، اظهار ضراعت، مسكنت و زارى به درگاه حضرت بارى، حمد و ثنا، شكر و مسألت صلوات بر محمد و آل محمد، صلوات اللَّه عليهم اجمعين و درخواست حوايج

دنيا و آخرت و مهمّات با بهترين بيان است كه قراءت آن قلب را خاشع، بدن را خاضع و افق عرفان شخص را گسترده و بر بينش و بصيرت دينى او مى افزايد و او را براى كسب افاضات غيبى و نيل

نيايش در عرفات، ص: 249

به درجات عالى آماده مى سازد.

قربان آقاى مظلومان، سيد شهيدان، سرورآزادگان، محبوب موحّدان و مقتداى فداكاران!. انسان متحير مى ماند كه چه بگويد و چه بنويسد در وصف اين حالاتى كه امام- عليه السلام- در اين دعا داشته است. هرگز و هرگز و خدا گواه است كه براى ما نه درك آن حالات ربّانى و نه توصيف آن مقدور نيست «ما للتراب و ربّ الارباب» حقاً در توان فهم و بينش مثل منى نبوده و نيست كه پيرامون اين دعا چيزى بنويسيم.

اگر مرا به دَرِ يكى از مجالس سوگوارى، عزادارى، حسينيّه ها، تكيه ها و به دنبال هيأتهاى عزاى آن امامِ عظيم، سگى محسوب نمايند و لقمه نانى به من احسان كنند، زهى فخر و مباهات.

سرافتخار به اوج مهر و ماه و از آن هم بالاتر مى رسانم.

نيايش در عرفات ؛ ص249

السلام عليك يا اباعبداللَّه و على الارواح التى حلت بفنائك عليك منى سلام اللَّه ابداً ما بقيت و بقى الليل والنهار.

اى امام عزيز! تويى كه خدا را به ديده دل ديدى و با يقين كامل به درگاهش عرض كردى:

«لَيْسَ كَمِثلِكَ مَسْؤل وَلاسِواكَ مَأمُولٌ دَعوتكَ فَاجَبْتَنى وَسَأَلْتُكَ فَاعْطيَتَنى ...».

«مثل تو مسؤول و كسى كه از او حاجت خواسته شود نيست و سواى تو كسى كه برآورنده آرزو باشد نيست. تو را خواندم و مرا جواب دادى و از

نيايش در عرفات، ص: 250

تو سؤال كردم و به

من آنچه را خواستم عطا كردى. و به سوى تو راغب و مايل شدم، به من رحم كردى، و به تو وثوق و اعتماد كردم، مرا نجات دادى. و به تو پناه بردم و تو مرا كفايت كردى».

كدام وثوق و اعتماد به خدا از اعتماد و وثوق حسين- عليه السلام- در روز عاشورا بالاتر است او در بامداد روز عاشورا كه آن همه مصائب جانكاه را- كه كمترين و كوچكترين آنها مردان مرد را به خاك مى نشاند و بيچاره مى نمايد- با كمال عزم و تصميم استقبال مى كرد. وثوق و اعتماد خود را با اين دعا ابراز كرد.

«اللهمَّ انْتَ ثِقَتى فى كُلِّ كَربٍ وَانْتَ رَجائى فى كُلِّ شِدَّةٍ ...»[177].

كدام نجات و كفايت از اين بالاتر و ارزشمندتر بود كه امام در آن روز در حالى كه عزيزترين افراد بشر يعنى مردان اهل بيت و اصحاب عالى قدر خود را طعمه شمشير، تير و نيزه هزارها دشمنان بى رحم و خونخوار مى ديد و عفيفه ترين و فاضلترين زنهاى عالم را در معرض اسارت آن مردم ناكس مشاهده مى نمودو فرياد تشنگى و العطش دلخراش كودكان خود را مى شنيد و داغ فرزندان، برادران، اصحاب و احباب، يكى پس از ديگرى زمينه صبر و خويشتندارى را به گمان لشكر دشمن بر او تنگتر و دشتوارتر مى كرد، آنچنان در آن موقف عظيم ايستادگى كند و در او و اهل بيت و اصحابش كمترين سستى و تزلزلى در انجام مأموريت

نيايش در عرفات، ص: 251

بزرگى كه براى حفظ اسلام و معالم توحيد به عهده داشتند راه نيابد.

حتماً در روز عاشورا امام- عليه السلام- بيشتر دلش مركز نزول تجلى حق گرديده بود و خدا هم در آن روز

بيشتر از هر روز به چنين بنده عاشق پاكباخته، عنايت و توجه داشت. خداوند ناصر و معين حسين بود. در آن روز كربلا صحنه بزرگترين مظاهر افتخار عالم انسانيت قرار گرفت و با آن ايمان، همّت و صبر، مقام و رضا و تسليمى كه از سيدالشهداء- عليه السلام- بروز كرد به وضوح آيه كريمه:

«انّى اعْلَمُ مالاتَعْلمونَ»[178]

تفسير شد.

و همين دعاى عرفه نيز، آن آيه را تفسير مى نمايد. دعاى عرفه علم، معرفت و اوج بلندى ايمان و روز عاشورا پذيرش مشتاقانه امام- عليه السلام- را از شهادت در راه خدا آن هم به كيفيّتى كه در عالم تا آن روز سابقه نداشت و پس از آن هم همانندى پيدا نكرده و نخواهد كرد، نشان داد.

در خاتمه اين بخش اشعارى را كه در اثناى همين مسافرت و بيمارى عرض كرده و به مجمع اسلامى هديه نموده ام حضور عاشقان مخلص و شيعيان آن حضرت به اميد آنكه مقبول واقع

نيايش در عرفات، ص: 252

شود تقديم مى دارم:

روان عالم امكان حسين است جهانِ بينش و عرفان حسين است

جمال اللَّه و اسم اللَّه اعظم ظهور اسم الرحمان حسين است

به ابراهيم و موسى و مسيحاولىّ صاحب الاحسان حسين است

به زهراو على نور دو عين است به ختم الانبياء جانان حسين است

ابوالاحرار و آقاى شهيدان ولىِّ اعظم يزدان حسين است

زبحر قدرت بى انتهائى فروزان گوهر رخشان حسين است

به ملك عشق و تجريد و توكّل ولى مطلق و سلطان حسين است

خدا را فيض اكمل نور سرمددليل وحجّت وبرهان حسين است

به جمع قدسيان در عرش و كرسى سخن از عزّت و شأن حسين است

نهان اسم المولى والحق عيان و باطن قرآن حسين است

در اوج آسمان صبر و ايثاريگانه اختر

تابان حسين است

به ماه و نيّر اعظم ضيابخش جمال نورافشان حسين است

به رستاخيز فرداى قيامت شفيع معصيت كاران حسين است

نداى دين و اسلام و ولايت بلند آواز ايمان حسين است

الا اى دردمند خسته زاردواى درد بى درمان حسين است

به صحراى بلا آن كس كه گرديدتنش در خاك و خون غلتان حسين است

به راه حق و حفظ دين توحيدشهيد خنجر عدوان حسين است

به ميدان ثبات و استقامت يگانه فارس ميدان حسين است

از آن حريّت و از آن شجاعت خرد مبهوت و حيران حسين است

به لطف آنكه «لطفى» دارد اميداميد قلب مظلومان حسين است

بخش نهم: بحث هاى مهم اخلاقى و اعتقادى

اشاره

نيايش در عرفات، ص: 255

«اللهمَّ وَنَقِّنا وَسَدِّدْنا وَاقْبَلْ تَضَرُّعَنا يا خَيْرَ مَنْ سُئلَ وَيا ارْحَمَ مَنِ اسْتُرْحِمَ (الى قوله عليه السلام وَادْرَأعَنّى شَرَّ فَسَقَةِ الجِنِّ وَالانس».

در ابتداى اين بخش از دعا، سخن درباره اين است كه: خدا ما را پاك كند، تسديد و استقامت عطا فرمايد و تضرّع ما را قبول فرمايد.

نكته اى كه در اينجا اشاره به آن مناسب است اين است كه:

مقصود دعا كننده از اين كه از خدا طلب توفيق، تسديد، پاك شدن و امثال اين امور را مى نمايد اين نيست كه: به دعا اكتفا كند و خودش در تحصيل اين امور تلاش و كوشش ننمايد، بلكه مقصود اين است كه با جلب عنايات اللهيّه به تلاش و سعى خود ادامه دهد و سعى او با ثمر و پربركت گردد والّا كسى كه سعى و عمل ندارد و در حالى كه مى تواند به سعى و عمل بپردازد و خدا او را بر تحصيل مطلبى كه دارد توانايى بخشيده است، به كسالت و بطالت وقت بگذراند و

فرصتها را از دست بدهد دعا كند دعايش حقيقى نيست، طلب پاكى از گناه بايد با پشيمانى از معصيت، عزم و تصميم بر

نيايش در عرفات، ص: 256

ترك گناه و با توبه نصوح توأم باشد، بلكه كسى كه از خدا به طور حقيقت اين درخواستها را مى نمايد حالتش حالت توبه، انابه و بازگشت به خدا و طلب مغفرت از گناه و تسديد، عصمت از لغزش و گناه است و شعور دينى و وجدانى او بيدار و نفس او، او را بر گناه ملامت مى نمايد.

البته نتيجه اين حالات پاك و اقبال به عبادات و اطاعت خدا كه از ايمان خالص و خلوص نيست حاصل مى شود توفيق بيشتر است چنانكه نتيجه معصيت و سبك شمردن دستورات الهى خذلان است.

مسأله علم الهى

در ضمن اين بخش خدا به علم و آگاهى از حالات بنده و كارهاى او و آنچه در ضمير دارد خوانده مى شود:

«يا مَنْ لايَخفى عَلَيهِ اغماضُ الجفون ولا لحظ العُيُون ...».

«اى كسى كه پنهان نمى ماند بر او نه بر هم گذاردن پلكهاى چشمها و نه لحظه ها و نگاهها و نه چيزهايى كه در درون قرار دارد و نه آنچه كه ضمائر دلها بر آن منطوى است همه اينها را علم تو احصاء كرده و حلم تو فرا گرفته است».

مسأله علم الهى به كل امور؛ خواه جزئى باشد يا كلّى گذشته و حال و آينده پنهان و آشكار، يكى از مسائل مهم در معرفة اللَّه است

نيايش در عرفات، ص: 257

كه بدون آن خداشناسى كامل بلكه حاصل نيست. و مى توان گفت معرفت خدا از هر طريق حاصل شود همگام با آن معرفت به علم خدا نيز حاصل مى شود.

علم از اهم

صفات خداوند است كه بسيارى از اسماء الحسنى و صفات ديگر به آن بازگشت دارند و از شعب آن هستند. و بر حسب آيه شريفه:

«اللَّه الَّذى خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَمِنَ الارضِ مثلَهُنَّ يَتَنزَّلُ الامْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا انَّ اللَّه عَلى كُلِّ شَى ء قَديرٌ وَانَّ اللَّه قَد احاطَ بِكُلِّ شَى ء عِلْماً»[179].

مقصود از آفرينش آسمانها، زمينها و نزول امر بين آنها علم به اين است كه: خدا بر هر چيزى قدرت دارد و به هر چيزى علمش احاطه دارد (معرفت علم و قدرت). در قرآن كريم آياتى كه بر علم واسع خداوند تأكيد دارند، بسيار است مانند:

الف- «وَعِندَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ الَّتي لا يَعْلَمُها الّا هُوَ وَيَعْلَمُ ما فِى البَرِّ وَالبَحر وَما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ الّا يَعْلَمُها وَلاحَبَّةٍ فى ظُلُماتِ الارضِ ولارَطبٍ وَلايابِسٍ الّا في كِتابٍ مُبين»[180].

«نزد خداست كليدهاى غيب، نمى داند آنها را غير از او و مى داند آنچه را در خشكى درياست و نيست برگى كه بيفتد مگر اينكه خدا آن را مى داند

نيايش در عرفات، ص: 258

و دانه اى در تاريكيهاى زمين و تروخشكى نيست مگر اينكه در كتاب مبين (ثبت و ضبط است)».

ب- «اللَّهُ يَعْلَمُ ما تَحْمِلُ كُلُّ انثى وَما تغيضُ الارْحامُ وَما تَزْدادُ و كُلُّ شَى ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ عالِمُ الْغيبِ والشَّهادَةِ الْكَبيرُ المُتَعالِ»[181].

«تنها خدا مى داند كه بار حمل آبستنان عالم چيست و رحمها چه نقصان و چه زيادت خواهد يافت و مقدار همه چيز در علم ازلى خدا معين است».

ج- «يَعْلَمُ خائنَةَ الْاعْيُنِ وَما تُخْفِى الصُّدُورُ»[182].

«خدا به خيانت چشم خلق و انديشه هاى نهانى دلهاى مردم آگاهست».

د- «يَعْلَمُ ما بَيْنَ ايْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَلا يُحيطُونَ بِشَىْ ءٍ مِنْ عِلْمِهِ الّا بِما شاءَ ...»[183].

«علم او محيط است به آنچه

پيش نظر خلق آمده است و آنچه سپس خواهد آمد و خلق به هيچ مرتبه علم او احاطه نتواند كرد مگر به آنچه او خواهد ...».

و آيات بسيار ديگر. و اساساً كل عالم و كتاب تكوين، خلقت و نظامات متقن آن كه قابل احصا نيست و حتى در موجودات واحد مثل انسان با همه پيشرفتهاى علمى، هنوز هم كه هنوز است بحث

نيايش در عرفات، ص: 259

در نظامات و حكمتهاى الهى در وجود انسان ادامه دارد، و چه نيكو سروده است مرحوم آيت اللَّه والد- قدس سرّه-.

جهان با اين همه وضع منسق دليل دانش حق است الحق

خدا داناست بر اشيا كماهى دهد هر ذرّه بر علمش گواهى

چنان داده نگارش اين جهان راكه بِهْ هرگز نيايد زان گمان را

از او عالم شده انسان منظم كه نه در آن زياد و نه در آن كم

نموده خلق هر چيزى كه بايدجهان آراسته انسان كه شايد

كتاب تشريع يعنى قرآن مجيد نيز تمام آيات و موضوعاتى كه در آن مطرح است در معرفت، خداشناسى، اخبار انبيا و امم گذشته، تعاليم اخلاقى، اجتماعى، سياسى، مالى، عبادى و دلايل معاد و امور ديگر همه مثل كتاب تكوين، دليل بر علم و حكمت خداست.

ايمان به علم و حكمتِ خدا اساس باورها و ايمانهاى مهم ديگر و منشأ وجود وجدان دينى و بينش مخفى قلبى در افراد است كه حتى در خلوت و پنهانى از ارتكاب معاصى، خوددارى مى نمايد. و تأثير اين قوّه امنيّتى و پليس باطنى در تعهد اشخاص به رعايت آداب، قوانين، نظامات و حقوق يكديگر و پرهيز از ظلم و خيانت، سرقت و فحشاء و ساير معاصى، به مراتب بيشتر از

قواى امنيتى و پليس ظاهرى است.

و در اين معنى نيز مرحوم والد علامه- رحمه اللَّه عليه- فرموده

نيايش در عرفات، ص: 260

است:

«صافيا» در سايه خورشيد دين بخرام از آنك هست اصلاح دو عالم از ديانت برقرار

شد تدين بر تمدن بى سخن اصل اصيل شد تمدن از تدين چون سعادت پايدار

گرپليس باطنى نبود به عالم نفس دون از پليس ظاهرى با صد حيل سازد فرار

نهايت اين است كه براى آن آمار و احصائيّه نيست و نمى تواند هم باشد. نمى تواند معيّن كرد كه در هر روز و هر ساعت چند ميليون نفر مؤمن به خدا مى توانستند فلان عمل زشت و كار قبيح و ناپسند را مرتكب شوند و راه نادرست و غلطى را بروند و سخن دروغ و غيبت و فتنه انگيزى را بگويند ولى ايمان به علم خدا و وجدان عرفانى آنها مانع شد.

آنچه از راه ايمان به علم و قدرت خدا براى جامعه حاصل مى شود از هيچ راه ديگر امكان حصول ندارد در تأثير وجدان مذهبى در حفظ انسانها از كارهاى خلاف.

به سخن يكى از رجال آگاه مسيحيّت توجه كنيد، او در ضمن كلامى كه در تعظيم از مقام حضرت رسول معظّم اسلام- صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم- و خدمات بزرگ آن حضرت به جامعه انسانيت دارد گفتارى دارد قريب به اين مضمون:

نيايش در عرفات، ص: 261

«ما آمريكايى ها به ملاحظه ضرر مسكرات و مشروبات الكلى، در مقام منع آن برآمده و قانون براى منع و جلوگيرى از آن و مجازات ميخوران وضع كرديم، به اين تعداد[184]، افراد را زندانى كرديم به اين مبلغ، افراد را جريمه كرديم سرانجام نتوانستيم و شكست خورديم و ناچار قانون را لغو نموديم

اما پيغمبر اسلام- صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم- به وحى الهى و در مقام رسالت از سوى خداوند «تحريم خمر» را ابلاغ و مردم را از آن منع كرد، از آن زمان تا حال چهارده قرن است كه اين تحريم در بين صدها ميليون مسلمان، در هر عصر و زمان محترم است و اكثريت قريب به اتفاق مسلمانان در تمام عالم از مَى نوشى و ميگسارى به شدت اجتناب مى نمايند با اين كه بسيارى از آنها از ضررها و زيانهاى مسكرات ناآگاه و بى اطلاعند. در اثر اين حكم كه فقط در حال حاضر به وسيله پليس باطنى اجرا مى شود، همه ساله با قياس به كشورهايى كه ميگسارى در آنها رايج و آزاد است و مسلماً دهها هزار تلفات مى دهد، بيش از صدهزار نفر انسان از مرگ حتمى نجات مى يابند.

و در پايان سخنش مى گويد: پس بياييد همه بر محمّد- صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم- درود بفرستيم».

اين اثر ايمان به خداى عالم و قادر است كه هيچ قوّه ديگر در

نيايش در عرفات، ص: 262

كنترل غرايز بشر جاى آن را نمى گيرد و حتى معلومات و اطلاع كامل از ضررهاى ميخوارگى نيز در پرهيز دادن افراد از آن مؤثر نمى شود.

و همان اهل اطلاع اگر بيشتر از ديگران مصرف نكنند كمتر مصرف نمى نمايند چنانكه مدتى قبل در يكى از روزنامه ها خواندم كه شخصى را در آمريكا به جرم تخلف از نظامات رانندگى در حال مستى دستگير و تحت تعقيب قرار دادند در موقع رسيدگى معلوم شد كه اين شخصِ بد مست، رئيس انجمن مبارزه با مسكرات است!.

صفات خدا عين ذات اوست

نكته اى كه در اينجا لازم به يادآورى است اين است كه:

صفت علم خدا عين ذات اوست و خداوند از صفات حقيقيّه زايد بر ذات- كه انسان و ملائكه آن چنان هستند- منزّه و مبرّا است. بنابراين سخن گفتن در حقيقت علم الهى، سخن از حقيقت ذات باريتعالى و فضولى است كه از آن نهى شده است چون محيط، محاط نخواهد شد و مخلوق بر كنه خالق راه نخواهند برد.

فلاسفه راجع به حقيقت علم به معنى اعم و علم باريتعالى سخن بسيار گفته و اقوال مختلف كه به ده قول مى رسد در آن گفته اند و راهى را كه نبايد پيمود و نمى توان پيمود به گمان خود

نيايش در عرفات، ص: 263

پيموده اند! تعالى اللَّه عما يقولونه علواً كبيراً:

«كلّما ميّز تموه باوهامكم في ادق معانيه فهو مخلوق مصنوع مثلكم مردود اليكم والبارى تعالى واهب الحيوة و مقدر الموت و لعل النمل الصغار تتوهم ان للَّه تعالى زبانيتين اى قرنين فانهما كمالها و تتصور ان عدمها نقصان لمن لايكونان له ولعل حال كثير من العقلاء كذلك فيما يصفون اللَّه تعالى به»[185].

و همچنين در حديث است كه:

«ايّاكم والتفكر فى اللَّه ولكن اذا اردتم ان تنظروا الى عظمته فانظروا الى عظيم خلقه»[186].

راجع به علم خدا از جهت احاطه و سعه آن، بيانات، خطبه ها و دعاهاى مأثوره از اهل بيت- عليهم السلام- بسيار است كه اگر جمع آورى شود شايد كتابهاى زيادى فراهم شود.

امام- عليه السلام- در پايان اين چند جمله كه به علم خدا مربوط مى شود در حالى كه وجودش مشحون به درك عظمت و سعه علم و حلم باريتعالى جلت عظمته است زبان به تسبيح مى گشايد و خدا را به پاكى و بلندىِ رتبه مى ستايد و عرض مى كند:

«سُبحانَكَ وَتَعالَيْتَ عَمّا يَقُولُ الظالِمُونَ عُلُوّاً كَبيراً

...».

«پاك و منزّهى تو از هر نقص و عيب، جهل و عجز، و بلند و برترى تو از

نيايش در عرفات، ص: 264

آنچه ستمكاران مى گويند[187] برترىِ بزرگ. تسبيح گواهى مى دهند بر پاكى و تنزّه تو از نقايص، آسمانها و زمينها و آنچه در بين آنهاست. و نيست چيزى مگر اين كه تسبيح مى گويد يا تسبيح مى كند تو را به حمد و سپاس تو (كه محتمل است مراد اين باشد كه لازمه حمد و سپاس خدا و ثنا بر او به صفات جماليّه و جلاليّه و اقرار به كمال او، تسبيح، شهادت، گواهى واقرار به پاكى و تقدّس حضرت بارى از هر نقص و ناتمامى است) پس تنها براى توست حمد و سپاس و مجد و بلندِى مقام اى صاحب جلال و اكرام و فضل و انعام و نعمتهاى بزرگ و تويى بخشنده كريم، رؤوف و مهربان».

پس از اين ثنا و تسبيح و اقرار به نعمتهاى خدا، از خدا سؤال مى نمايد و به اينگونه عرض حاجت مى كند:

«اللهمَّ أوسِعْ عَلَىَّ من رزقِك الحَلالِ وَعافِنى في بَدنى وَ دينى وَآمِنْ خَوفى وَ اعْتِق رَقَبَتى مِن النّار».

در اين جمله از خدا وسعت روزى حلال و عافيت در بدن و دين و امان از خوف و بيم و آزادى از آتش درخواست مى نمايد.

معلوم است كه هر كدام از اين حوايج از حاجتهاى مهم دينى و دنيوى است.

نيايش در عرفات، ص: 265

رزق حلال

وسعت رزق حلال و اصل روزى حلال موضوعى است كه در شرع به آن اهميّت بسيار داده شده و بخش مهمى از فقه مربوط به احكام حلال و حرام خوردنيها و نوشيدنيها و كسبهاى حرام و مباح و اينگونه مسائل

است.

در روايت است از حضرت باقر- عليه السلام- كه رسول خدا- صلى اللَّه عليه وآله وسلّم- فرمود:

«العبادة سبعون جزءاً افضلها طلب الحلال»[188].

«طلب روزى حلال از عبادات مهمه و موجب اجر بسيار است».

حتى در حديثى از حضرت صادق- عليه السلام- است كه:

«الكاد على عياله كالمجاهد فى سبيل اللَّه»[189].

و همچنين از حضرت صادق- عليه السلام- است كه:

«انّ اللَّه عزّوجلّ يحبّ المحترف الامين»[190].

خوردن غذاى حلال علاوه بر اين كه شرعاً مسؤوليت ندارد در حسن نيت و پاكى باطن انسان اثر وضعى دارد. چنانكه لقمه حرام نيز آثار سوء دارد.

يكى از امورى كه از آن انسان مورد سؤال قرار مى گيرد امر

نيايش در عرفات، ص: 266

«مال» است كه از كجا كسب كرده و در چه راهى صرف نموده است. چنانكه در حديثى كه شيعه و اهل سنّت روايت كرده اند از رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله وسلّم روايت است كه فرمود:

«لا تَزول قد ما عبدٍ يوم القيامة حتى يسئل عن أربع: عن عمره فيما افناه، و عن جسده فيما ابلاه، و عن ماله فيما انفقه و من اين اكتسبه، و عن حبّنا اهل 191] البيت 192]»

نيايش در عرفات، ص: 267

و همچنين در حديث است كه:

«ترك لقمة الحرام احب الى اللَّه من صلاة الفى ركعة تطوعاً»[193].

عافيت دين و بدن

يكى ديگر از حوايجى كه در اين جمله از دعا خواسته شده عافيت در بدن و دين است كه هر دو داراى اهمّيت بسيارند و به هم ارتباط دارند و اگر كسى هردو را داشته باشد سعادت دنياو آخرت را دارا شده است.

عافيت در بدن عبارت از تندرستى و سلامتى از بيماريها و نقصهاى عضوى و كمال استواى خلقت و آفرينش است كه از نعتمهاى بزرگ خداست كه با توجه به

انواع و اقسام امراض، سلامتى از هر يك از آنها نعمتى جداگانه به شمار مى رود. و غالب مردم از شكر اين نعمتها غافلند چون از خود نعمت غافلند. يا اصلًا آن را نمى شناسند؛ زيرا اطلاع بر اين نعمتها نياز به اطلاع وافى و

نيايش در عرفات، ص: 268

كامل در علوم متعدده دارد كه همه مربوط به جسم انسان از گوشت، پوست، استخوان، رگ، پيه، خون، مفاصل، سلولها، اعضا و جوارح ظاهره و باطنه مى باشد كه به فرض اينكه كسى از اين همه علوم مطلع باشد چون اين علوم كامل نشده است باز هم از شناخت نعمتهاى خدا در اين رابطه و شكر آنها قاصر است.

انسانها بيشتر وقتى گرفتار مرض و دردى مى شوند قدر نعمت و سلامتى از آن بيمارى و درد را مى شناسند و در همان حال به سلامتى از ميليونها مرض ديگر كه به آن مبتلا نيستند توجه ندارند. و همان طور كه گفته شده است:

«النعمة مجهولة مادامت محصولة فاذا فقد عرفت»[194].

نعمت مادام كه حاصل و موجود است مجهول و ناشناخته است ولى وقتى مفقود شد شناخته مى شود و اهميّت آن معلوم مى گردد كه:

«تعرف الاشياء باضدادها»

و به همين مبانى اشاره دارد كلام امام- عليه السلام- در اوائل دعا كه مى فرمايد:

«ثُمَّ ما صَرَفْتَ وَدَرأتَ عنّى اللهمَّ مِنَ الضُّرِ وَالضَّرّاء اكْثَرُ مِمّا ظَهَرَ لى مِنَ العافيَة والسَّراء».

نيايش در عرفات، ص: 269

عافيت دين و اقسام آن:

اشاره

و امّا عافيت در دين كه اهميّت آن بيشتر است و اگر آن نباشد عافيت در بدن وسيله احتجاج بر عبد و استحقاق توبيخ و معاقبه زيادتر است بر سه قسم است:

1- عافيت فكرى و اعتقادى.

2- عافيت اخلاقى.

3- عافيت عملى.

1- عافيت فكرى و اعتقادى:

عافيت فكرى و اعتقادى اين است كه: شخص در شناخت خدا و صفات و اسماءالحسناى او در شناخت ملائكه و مسائل نبوت پيغمبران و وحى و امامت خصوصاً شناخت حضرت خاتم الانبياء- صلى اللَّه عليه وآله وسلّم- و اوصيا و خلفاى آن حضرت و در شناخت معاد و خلاصه كل امور اعتقادى، ايمانش سالم از انحرافات و پاك از بدع و شبهه ها باشد و از خطى كه انبياء خصوصاً حضرت ختمى مرتبت- صلى اللَّه عليه وآله وسلّم- ترسيم فرموده اند بيرون نباشد. و همه را با معيارهاى صحيح عقلى و نقلى تحصيل كرده باشد و به آنچه بر حضرت محمدبن عبداللَّه- صلى اللَّه عليه وآله وسلّم- نازل شده است اعم از اصول يا فروع ايمان داشته باشد كه حتى به جزئى ترين امرى از امور اعتقادى و كوچكترين فرع از

نيايش در عرفات، ص: 270

فروع و احكام شرعى و عملى، ايمان مطمئن داشته باشد و ميل نفس خود را در همه امور، تابع شرع قرار دهد، بديهى است گاه يك انحراف و انكار يك موضوع مسلّمِ دينِ اسلام، شخص را زير سؤال برده و موجب كفر او مى شود.

بعضى در موضوع سؤال از اسلام عمر و امثال او اظهار تعجب مى نمايند و با سابقه صحابت آنها و مواضعى كه داشتند آن را بجا نمى شمارند و توجه ندارند.

اولًا: مجرد صحابت، دليل بر ايمان نيست؛ زيرا در صحابه به حكم قرآن مجيد و

اخبار متواتر حوض، بسيارى بودند كه يا از اوّل منافقانه اظهار اسلام كرده بودند يا بعد از رحلت پيغمبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلّم- منحرف از حق شدند.

ثانياً: اين اشخاص مواضع مهمّى نداشتند و به گفته يكى از بزرگان، در جهاد، آن دو نفر سابقه اينكه يك نفر را در يك غزوه و جهاد كشته باشند ندارند. مضافاً بر اين كه مواضع سوء آنها بيشتر و مشهورتر بود. بعضى از همينها بودند- چنانكه پيش از اين نيز گفته شد- كه در جنگ احد، رسول خدا- صلى اللَّه عليه وآله وسلّم- را تنها گذارده و از ميدان جهاد گريختند و به فكر ترتيب صلح با كفّار و بازگشت به كفر افتادند!.

ثالثاً: در مسأله كفر و انحراف فكرى و عقيدتى، انكار تمام عقايد يا احكام، لازم نيست بلكه با انكار يك مورد، شخص از

نيايش در عرفات، ص: 271

اسلام خارج مى شود. لذا كسى كه علناً در صلح حديبيه به پيغمبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلّم- اعتراض كند و آن را نپذيرد يا در مسأله متعه حج حكم خدا را كه از زبان پيغمبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلّم- مى شنود قبول نكند اسلامش زير سؤال مى رود.

ايمان به پيغمبر و رسالت او- صلى اللَّه عليه وآله وسلّم- بايد مطلق باشد و انكار هر يك از اين دو حكم با اينكه از پيغمبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلّم- شنيده بود با اسلام سازگار نيست و از همه بالاتر رد او بر پيغمبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلّم- در مسأله وصيت بود كه فرمود:

«دوات و لوح برايم بياوريد تا بنويسيم چيزى را كه پس از من هرگز گمراه نگرديد».

ولى او با آن حضرت

مخالفت كرد و آن كلمه خبيثه و اهانت آميز را به رسول خدا- صلى اللَّه عليه وآله وسلّم- گفت. رسول خدايى كه خداوند در شأنش فرموده:

«وما يَنْطِقُ عَنِ الهَوى انْ هُوَ الّا وَحىٌ يُوحى [195].

و رسول خدا- صلى اللَّه عليه وآله وسلّم- را در چنان حال دشوار به آن صورت كه در حضورش لغو گفتن و اختلاف بسيار شد، آزار داد.

«فانا للَّه وَ انّا الَيْهِ راجِعُونَ».

نيايش در عرفات، ص: 272

و حاصل اين است كه: عافيت فكرى و عقيدتى با انكار امور ثابته اسلاميه امكان تحقق ندارد.

2- عافيت اخلاقى:

و امّا عافيت اخلاقى عبارت از اتصاف انسان به اخلاق اسلامى است كه در قرآن مجيد و احاديث مرويّه از پيغمبر و ائمه- صلوات اللَّه عليهم- بيان شده است. مثل: صبر، زهد، تواضع، صداقت سخاوت، شجاعت، عدالت، ترحّم، حلم، عفّت، مروّت، حرّيت، فتوّت، عفو و گذشت، ايثار، صله رحم، رعايت حق همسايه حق پدر و مادر، مواسات، احسان، انصاف، كظم غيظ، صدق وعده، تفويض، توكل، رضا و تسليم و ساير صفات حميده و مكارم اخلاق كه در قرآن مجيد و احاديث شريفه و ادعيه بر آنها ترغيب و توصيه شده است.

و بر حسب حديث معروف:

«انّما بُعِثْتُ لُاتَمِّمَ مَكارِمَ الأخلاق»[196]

پيغمبر اكرم- صلى اللَّه عليه وآله وسلّم- براى اتمام و آموزش كامل اخلاق مبعوث شده است.

در موضوع اخلاق، تعاليم اسلام كاملترين و سازنده ترين تعاليم است. بسيارى از حكما هم كه علم اخلاق را حكمت عملى

نيايش در عرفات، ص: 273

مى نامند در حكمت عملى وارد نمى شوند؛ زيرا معتقدند با تعاليم اسلام در اين موضوع ديگر جايى براى كلام و مقال ديگران نيست.

كتابهاى اخلاق و اشعار شعرا و حكاياتى كه از مسلمانان تربيت شده

در مكتب اسلام نقل شده، مسلمانان را در اخلاق بقدرى غنى و صاحب افتخار نشان مى دهد كه بالاتر از آن تصور نمى شود.

شخص پيغمبر اكرم- صلى اللَّه عليه وآله وسلّم- كه خدا به او خطاب فرموده است:

«انَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ»[197]

داراى عاليترين اخلاق انسانى بود و يكى از علل عمده نفوذ دعوت آن حضرت در اعراب جاهليت كه تغيير عادات آنها امرى ناممكن به نظر مى آمد همان اخلاق كريمه آن حضرت بود.

همچنين اهل بيت آن حضرت اميرالمؤمنين و ساير ائمه طاهرين- عليه السلام- همه نمونه اعلى و مثل اكمل اخلاق انسانيت بودند كه دوست و دشمن به آن اعتراف داشتند و اين اخلاق سرّ و رمز محبوبيت فوق العاده آنها در قلوب مردم بود.

هم القوم فاقوا العالمين مناقباواياتهم تتلى و اوصافهم تروى

هم القوم من اصافهم الود مخلصاتمسك فى اخراه بالسبب الاقوى

و هم كما قال صادقهم و كلهم صادقون صلوات اللَّه عليهم

نيايش در عرفات، ص: 274

اجمعين:

فى الاصل كنّا نجوماً يستضاء بناوفى البرية نحن اليوم برهان

نحن البحور التى فيها لغائصهادر ثمين و ياقوت و مرجان

من شذ عنا فبرهوت مكانته ومن اتانا فجنات و رضوان

مساكن الخلد و الفردوس تملكهافنحن للخلد والفردوس خزان

3- عافيت عملى:

و امّا عافيت عملى به اين است كه: انسان در اعمال و كارهاى خود خواه فردى، اجتماعى، سياسى و مالى و همچنين در عبادات و تكاليف و فرايض، رعايت كامل احكام شرع مقدّس را بنمايد و نسبت به اين دستورات كه عمده انها در كتابهاى فقه مدوّن است، تعهد كامل داشته باشد و از معصيت و مخالفت پرهيز كند و تقوا پيشه سازد و حتى در گناهان صغيره نيز اگر چه وعده گذشت از آنها در

صورت اجتناب از گناهان كبيره داده شده بپرهيزد و چنان عمل كند كه شاعر در اين شعر مى گويد:

خلّ الذنوب صغيرها و كبيرها فهو التقى كن مثل ماش فى طريق الشوك تحذر ماترى

لاتحقرن صغيرة ان الجبال من الحصى

امان از خوف و آزادى از آتش

ششمين و هفتمين مسألت در اين جمله از دعا امان از خوف و آزادى از آتش است كه هر دو از اهم مقاصد و مطالب است. و اگر كسى به اين مطلب نائل شود حتماً غصه و اندوهى ندارد.

امّا معنى امان از خوف اين نيست كه حالى پيدا كند كه خوفش از خدا زائل شود؛ زيرا مؤمن بايد هميشه بين خوف و رجا باشد و ترس از خدا و از مقامات و مواقف روز قيامت از علائم ايمان و از مقامات صدّيقين است.

در حالات حضرت امام حسن مجتبى- عليه السلام- است كه:

«كان اذا ذكر الموت بكى و اذا ذكر القبر بكى و اذا ذكر البعث والنشور بكى و اذا ذكر الممر على الصراط بكى، و اذا ذكر العرض على اللَّه تعالى ذكره شهق شهقة يغشى عليه منها و كان اذا قام فى صلاته ترتعد فرائضه بين يدى ربه عزّوجل و كان اذا ذكر الجنّة والنار اضطرب اضطراب السقيم و سأل اللَّه الجنة و تعوذ به من النار»[198].

بنابراين محتمل است مراد از طلب امان از خوف طلب امان از يكى دو خوف باشد:

اوّل: طلب امان از خوف در حال مرگ و احتضار و درخواست

نيايش در عرفات، ص: 276

بشارت امان چنانكه در قرآن مجيد مى فرمايد:

«الَّذينَ تَتَوَفّيهُمُ المَلئِكَةُ طَيِّبينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلوا الْجَنَّةَ بِما كُنتُمْ تَعْمَلونَ»[199].

«آنانكه چون فرشتگان پاكيزه از شرك، قبض روحشان كنند به آنها گويند كه

شما به موجب اعمال نيكويى كه در دنيا بجا آورديد اكنون به بهشت درآييد».

و در آيه ديگر مى فرمايد:

«الَّذين آمَنُوا وَكانُوا يَتَّقُونَ لَهُمُ الْبُشرى فى الحَيوةِ الدُّنيا وَفِى الآخِرَةِ ...»[200].

«آنها اهل ايمان و خدا ترسند آنها را از خدا پيوسته بشارت است هم در حيات دنيا (به مكاشفات در عالم خواب) و هم در آخرت ...»

و ثقةالاسلام شيخنا الكلينى روايت كرده است كه: سدير صيرفى از حضرت صادق- عليه السلام- سؤال كرد:

«جعلت فداك يابن رسول اللَّه هل يكره المؤمن على قبض روحه ...»[201].

«آيا مؤمن بر قبض روحش اكراه مى شود؟ فرمود: لاواللَّه؛ نه به خدا سوگند زمانى كه ملك الموت براى قبض روح او مى آيد اظهار

نيايش در عرفات، ص: 277

اندوه مى نمايد، ملك الموت به او مى گويد: يا ولى اللَّه؛ لاتجزع؛ اى دوست خدا جزع نكن قسم بر آنكه محمد- صلى اللَّه عليه وآله وسلّم- را مبعوث كرد. من نيكوكارتر و مهربانتر بر تو از پدر مهربانت هستم اگر حاضر بود، چشم خود را بگشا و نگاه كن. فرمود: ممثل مى شود از براى او رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم- و اميرالمؤمنين، فاطمه، حسن، حسين و امامان از ذرّيّه ايشان- عليهم السلام- پس گفته مى شود به او: اينها پيغمبر- صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم- و اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين و ائمه- عليهم السلام- رفقاى تو هستند. فرمود: پس چشم خود را مى گشايد و نگاه مى كند. پس منادى خداى رب العزه، روح او را ندا مى دهد: يا ايّتها النفس المطمئنة؛ اى نفس مطمئن و آرام به سوى محمد و اهل بيت او: ارجعى الى ربك؛ باز گرد به سوى پروردگارت در حال خوشنودى و رضا به ولايت و پسنديده شدن به

ثواب: فادخلى فى عبادى؛ پس داخل شو در بندگان من يعنى محمد و اهل بيت او- عليهم السلام-: وادخلى جنتى؛ و داخل بهشت من شو. پس چيزى محبوبتر به سوى او از انتزاع و گرفتن روح او به مدارا و ملحق شدن به منادى نيست».

دوّم: طلب امان در روز قيامت از مخاوف و اهوال آن روز. كه آن هم بر حسب آيات مثل آيه:

«لايَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الاكْبَرُ»[202]

نيايش در عرفات، ص: 278

و احاديث براى اهل ايمان و اعمال صالح، حاصل است.

و از جمله آنها در مورد فضيلت ادخال سرور در قلب مؤمن است چنانچه از حضرت صادق- عليه السلام- روايت شده است كه:

در ضمن حديثى طولانى فرمود:

«وقتى خداوند متعال مؤمن را از قبر بر مى انگيزد با او مثالى بيرون مى آيد كه در پيشاپيش او هر هولى از اهوال روز قيامت را كه مؤمن مى بيند، اين مثال به او مى گويد: نترس! و غمناك مشو و بشارت و مژده باد تو را به سرور و كرامت از خداى عزّوجل تا اينكه در پيشگاه خدا او را نگهدارند پس حساب او را آسان بنمايند و امر كند او را كه به بهشت برود و مثال همچنان پيشاپيش او مى رود. مؤمن به او مى گويد: خوب كسى بودى كه با من از قبر بيرون آمدى و همواره به من مژده سرور و كرامت دادى تا اين عنايات الهيّه را ديدم. كيستى تو؟ مثال مى گويد: من آن سرورى هستم كه تو در دنيا برادر مؤمنت را به آن شاد مى كردى خداوند عزّوجل مرا از آن آفريد تا تو را مژده بدهم»[203].

اين حديث از احاديثى است كه بر تجسم اعمال- كه از بعض آيات قرآن مجيد

استفاده مى شود- دلالت دارد.

و آخرين جمله اين بخش از دعا اين است:

نيايش در عرفات، ص: 279

«اللَّهمَّ لاتَمْكُربى وَلاتَستَدْرِجْنى وَلا تَخدَعْنى وَادْرَأْعَنّى شَرَّ فَسَقَةِ الْجِنِّ وَالْانْسِ».

در توضيح اجمالى درخواستهايى كه در اين دعا مى باشد متذكر مى شويم كه: مكر، خدعه، فريب و بعضى افعال ديگر مثل استهزا، از خداوند متعال صادر نمى شود و خدا از اينگونه كارها و افعال منزّه است.

و مراد از نسبت اين افعال به خدا- چنانكه مفسّرين در تفسير مثل اين آيات فرمودند:

«اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَيَمُدُّهُمْ فى طُغيانِهِمْ يَعْمَهُونَ»[204]

و آيه:

«وَمَكَرُوا وَمَكَرَاللَّهُ واللَّه خَيرُالماكِرينَ»[205]

اين است كه: در برابر استهزا، خدعه و مكر آنها و كيفر اين اعمال طورى با آنها عمل مى شود و به خود واگذار مى شوند كه آنها به جاى اينكه از اقبال نعمتها، بهره نيك ببرند و به شكر بپردازند از اقبال دنيا و بسيارى نعمتها و متوالى بودن آن، خدا را فراموش كرده و به آن فرحناك و مغرور مى شوند و با صرف نعمت در معصيت، ولى نعمت حقيقى خود را كفران نعمت مى نمايند و آنها را براى خود پايدار دانسته و عطا و موهبت خدا نمى دانند. چنانكه قارون

نيايش در عرفات، ص: 280

مى گفت:

«انَّما اوتيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِندى

نعمتها و صحت بدن و وفور جاه و مال و مقام را به كفايت و كاردانى و دانايى و تدبير خود مى دانند.

و به عبارت ديگر: عكس العمل خدعه، مكر و استهزاى آنها جريانى واقعى و حقيقى است كه مكّارانه و فريبكارانه انجام نمى شود. اما آنها از آن جريان فريب خورده و مغرور مى شوند. مثل همين حالت استدراج كه وقتى بنده در معصيت اصرار كرد و اتمام حجتها، مواعظ و تنبيهات در او مؤثر واقع نشد

و كمبودها و قطع بعضى نعمتها، مرضها و گرفتاريها- كه در بعضى موارد و نسبت به بعضى اشخاص تازيانه هُشدار است- او را به راه نياورد و بيدار نكرد عنايت حق براى هدايت و بازدارى از گناه از او سلب مى شود. و حال او در ناز و نعمت و رفاه، دوام مى يابد و او به جاى شكر نعمت، كفران نعمت مى كند! و به آن حالِ خود كه حال مترفين و اهل دنياست مغرور مى شود بى آنكه متوجه عاقبت سوءوضعى كه دارد بشود كه هم گمان مى كند نعمتها و دارايى هاى او دوام دارد و منقطع نمى شود و هم طغيان و سركشى خود را ادامه مى دهد.

در قرآن مجيد مى فرمايد:

«ثُمَّ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ اساؤُا السُّوأَى انْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّه»[206].

نيايش در عرفات، ص: 281

اين نتيجه حال استدراج است مع ذلك باز هشدار داده اند كه از اين حال بترسيد و بهوش آييد: اگر مى بينيد نعمتهاى خدا بر شما استمرار و جريان دارد و شما در معصيت و مخالفت مى رويد از آن بترسيد كه ثمره آن ازدياد استحقاق عذاب است.

راغب اصفهانى در مفردات از حضرت اميرالمؤمنين- عليه السلام- روايت مى كند كه فرمود:

«مَنْ وُسِّعَ عَلَيْهِ دُنياه وَلَمْ يَعْلَمْ انَّهُ مُكربهِ فَهُوَ مَخْدُوعٌ عَن عَقْلِه»[207].

مضمون اين فرمايش اين است كه: كسى كه دنياى او بر او وسعت داده شود و نفهمد كه جهت امتحان و اتمام حجت بر اوست، پس او از عقلش و قلّت بصيرتش فريب خورده است.

لذا در همين جمله از دعا از خدا خواسته مى شود كه مرا مورد استدراج قرار نده تا چنان باشم كه از هشدارهايى كه به صورتهاى مختلف داده مى شود، هشيار و بيدار شوم و از آنها باشم كه

با تنبيهاتى كه به وسيله امراض، مصائب، ناملائمات و امور ديگر مى شود، متنبه و آگاه گردم و شرّ فسقه جنّ و انس را از من دور فرما.

نيايش در عرفات، ص: 283

بخش دهم: دعا ترجمان دل

اشاره

نيايش در عرفات، ص: 285

«يا اسْمَعَ السّامِعينَ يا ابْصَرَ النّاظرينَ ويا اسْرَعَ الحاسِبينَ وَيا ارْحَمَ الرّاحِمينَ صَلّ عَلى مُحَمَّدٍ والِ مُحَمَّد السّادةِ الْمَيامين

(الى قوله عليه السلام) يا ربُّ يا رَبُّ».

اين چند جمله را در حال تضرع با صداى بلند به درگاه خداوند سبحان عرض مى كرد و سر و چشم مباركش را به سوى آسمان بلند كرده بود و مانند دو مشك از ديدگان مباركش اشك جارى بود.

«اى شنواترين شنوندگان، اى بيناترين بينندگان، و اى سريعترين حساب كنندگان، واى مهربانترين مهربانان، صلوات بفرست بر محمد و آل محمد صلوات اللَّه عليهم اجمعين كه آقايان با بركت و ميمنت هستند ...».

نقش گريه و زارى در حال دعا و در خودسازى

يكى از حالات بسيار مغتنم و ارزشمند در مقام توجه و دعا، گريه و زارى و بى قرارى از دورى از درگاه انس حضرت بارى عز

نيايش در عرفات، ص: 286

اسمه و محروم بودن از عنايات خاصّه اوست كه هر چه بنده بيشتر نزديك شود و قربش زيادتر باشد، بى قراريش بيشتر و آتش شوق و اشتياقش به حضور زيادتر و تقرب افزونتر و روشنتر مى شود. در عين وصال، باز هم خود را در فراق مى بيند و در آتش آن مى سوزد.

و از اين احساس لذت مى برد. و وصال و اتصالش را بيشتر مى سازد.

آنكه به واسطه نداشتن معرفت از لذت سوختن در آتش فراق و گريه و زارى و اظهار شوق به و وصال بيشتر محروم است، اين معانى را نمى فهمد و بسا كه به آن حالت رذيله بُعد و دورى- كه ارذل حالات است- دلخوش كند و به اين جهل بزرگ و بنيادى، خوشنود باشد و نمى داند كه:

اسير لذت تن مانده اى وگرنه تو راچو عيشهاست كه در ملك

جان مهيّا نيست

خوشا به حال آنانكه دلشان شكسته مى شود و از جهت هجران و بعدى كه در حال قرب و توجه احساس مى نمايند، و مى گريند و از محبوبشان كه او را جسته و يافته اند باز هم او را مى جويند و مى خواهند.

و خوشا به حال آن گروه از بندگان كه از ترس خدا اشك جارى و ضراعت و زارى دارند و بدنشان در مقام درك، عظمت

نيايش در عرفات، ص: 287

خدا يا ترس از عذاب خدا مثل بيد مى لرزد و مضطربند.

نقش و اثر گريه و ضراعت در حال دعا كه روح و جان آن است در اجابت دعا بسيار مؤثر و در اعاده حيثيّت دعا كننده و تكميل و تصفيه روح او به طور اعجازآميز اثر دارد.

گريه در حال دعا از خوف خدا و تذكر فرصتهاى تلف شده و عمرِ به غفلت گذشته و ياد لغزشها و گناهان و تقصيرات و در حال طلب مغفرت و آمرزش معصيت و اقرار به گناه، فضيلت بسيار و آثار بزرگ دارد. و نشانه حضور در بارگاه قرب ربوبى و وصول به رضاى الهى و قبول توبه است.

در حديثى از حضرت صادق- عليه السلام- وارد شده است كه:

«اذا اقشعر جلدك و دمعت عيناك و وجل قلبك فدونك دونك فقد قصد قصدك»[208].

«زمانى كه پوست بدنت به اهتزاز و لرزش افتاد و اشك ديدگانت جارى شد و دلت ترسناك گرديد، آن حال را غنيمت بدان و رها مكن كه مقصود تو حاصل شده است».

علامه مجلسى- عليه الرحمه- در مرآة العقول مى فرمايد: مقصود اين است كه: وقتى اين علامات ظاهر شد، بر تو باد به طلب حاجات و اهتمام در دعا از براى مهمّات

كه خدا بر توبه رحمت

نيايش در عرفات، ص: 288

توجه فرموده است.

و نيز در كتاب شريف كافى روايت است از حضرت صادق- عليه السلام- كه فرمود:

«ما مِنْ شَى ء الّاوَله وَكيلٌ وَوَزنٌ إلّا الدُّموع فَانَّ القَطرَةَ تُطفِى ء بِحاراً مِنْ نارٍ فَاذا اغْرَوْرَقَتِ العَينُ بِمائها لَمْ يَرهقْ وَجهاً قَتَرٌ ولا ذِلّةٌ، فَاذا فاضَتِ حَرَّمَهُ اللَّه وعَلى النّار وَلَوْ انَّ باكياً فى امَّةٍ لَرُحِمُوا»[209].

«هيچ چيزى نيست كه براى آن كيل و وزنى است (يعنى مى توان مقدار و ارزش آن را معين كرد) مگر اشك چشمها، كه قطره اى از آن درياهايى از آتش را خاموش مى نمايد. پس وقتى چشم در اشك غرق شود نپوشاند روى را گردى و ذلّتى. پس وقتى اشك جارى شود حرام مى گرداند خدا آن روى (يا آن شخص) را بر آتش و اگر گريه كننده اى (از خوف خدايا از فراق خدا و تأسف بر دورى از پيشگاه قرب او) در امتى باشد به همه آنها رحم مى شود».

در روايت ديگر مى فرمايد:

«فَلوْ انَّ عَبْداً بَكى فى امَّةٍ لَرَحِمَ اللَّه عَزّوجلَّ تِلكَ الامّة بِبُكاء ذلك الْعَبد»[210].

و نيز از حضرت باقر- عليه السلام- روايت است كه فرمود:

نيايش در عرفات، ص: 289

«ما مِنْ قَطرةٍ احَبُّ الَى اللَّه عَزّوَجَلَّ مِنْ قَطْرَةِ دُمعٍ فى سَوادِ اللَّيل مَخافَةَّ مِنَ اللَّه لايُرادُ بِها غَيْرُهُ».[211]

«نيست قطره اى محبوبتر به سوى خدا از قطره اشكى كه در سياهى شب از خوف خدا بريزد و جز خدا چيز ديگرى با آن منظور نباشد».

همچنين از حضرت صادق- عليه السلام- منقول است كه فرمود:

«كُلُّ عَيْنٍ باكِيَةٌ يَوْمَ القيامَةِ الّا ثَلاثَةً: عَيْنٌ غُضَّت عَنِ مَحارِم اللَّه وَعَينٌ سَهِرَتْ فى طاعَةِ اللَّه وَعَينٌ بَكَتْ فى جوفِ اللَّيلِ مِنْ خَشيَةِ اللَّه».[212] «هر چشمى روز قيامت گريان

است مگر سه چشم؛ چشمى كه از نظر به نامحرم و مواردى كه خدا حرام كرده است بازداشته شود. و چشمى كه شب زنده دار و بيدار باشد در اطاعت خدا. و چشمى كه در دل شب از خوف خدا گريه كند.»

و آن چنان اين حال بكاء و گريه مطلوب، محبوب و سازنده است كه در روايت است:

«ان لم تَكُنْ بِك بُكاء فَتباك 213]»

«اگر تو را گريه نيست پس به حالت گريه كننده خود را درآور».

و أيضاً امام صادق:- عليه السلام- مى فرمايد:

انْ لَمْ يَجِئكَ البْكاء فَتباكَ فَان خَرَجَ مِنكَ مِثلُ رأسِ الذُّباب

نيايش در عرفات، ص: 290

فَبَخٍّ بَخٍّ»[214].

«اگر گريه ايت نمى آيد خود را به صورت گريه كننده درآور (و تلاش كن بلكه چشمت اشك آلود شود) پس اگر مثل سر مگسى اشك از چشمت بيرون آمد پس به به (خوشا بر احوالت)».

در اين موضوع، روايات و احاديث بسيار است. ولى نكته قابل توجه اين است كه: غرض از كسب فيض درك اين حالات شريفه اين است كه حقيقتاً بنده از گناهان خود بيمناك و در مقام جبران گذشته و توبه نصوح و حقيقى باشد والّا مجرد گريه از ترس گناه با اصرار بر معصيت فايده اى ندارد هرچند كمتر ممكن است كه كسى به حال گريه و زارى از خوف گناه برسد و اين حال هيچ تغيير در روش و برنامه هاى زشت او ندهد.

راجع به اين كه به مجرد گريه اكتفا نمى شود از حضرت زين العابدين- عليه السلام- روايت است كه فرمود:

«ليس الخوف من بكى و جرت دموعه مالم يكن له ورع يحجزه عن معاصى اللَّه وانما ذلك خوف كاذب»[215].

«خوف، گريه كردن و جريان اشك نيست مادام كه براى گريه كننده پارسايى

نباشد كه او را از گناهان باز بدارد. اين است و جز اين نيست كه اين خوف (بى ورع) خوف دروغ و كاذب است».

نيايش در عرفات، ص: 291

با اين توضيحى كه اگر چه ممكن است در نظر بعضى خوانندگان عزيز اطاله كلام شده باشد در بيان فضائل و فوائد گريه از خوف خدا و براى شوق به قرب يشتر مختصر است اجمالًا و به قدر فهم خود متوجه مقام حضورى كه امام مظلوم و سرور شهيدان و رهبر آزاد مردان- عليه السلام- در درگاه حضرت محبوب حقيقى جلّت عظمته داشته است مى شويم؛ مقام و مشهدى كه براى كسى كه در آن اوج معرفت و خداشناسى نباشد وصول به آن ميسر نيست.

اكنون فرازهاى اين بخش را ملاحظه نموده و از صلوات بر پيغمبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلّم- كه امام- عليه السلام- با اين حال تضرع و بكاء از خدا مى خواهد شروع مى نماييم.

فضيلت صلوات

يكى از اذكار مهم كه فضيلت بسيار دارد و در قرآن كريم به آن امر شده است، صلوات بر پيغمبر و آل آن حضرت صلوات اللَّه عليهم اجمعين است. كه خداوند در اين آيه كريمه به آن امر فرموده است:

«ان اللَّه وَمَلائكتَه يُصلُّونَ عَلى النَّبى يا ايُّها الذَّين آمَنوا صَلُّوا عَلَيهِ وَسَلِّمُوا تَسليماً»[216].

«به حقيقت كه خدا و ملائكه او صلوات مى فرستند بر پيغمبر، اى كسانى

نيايش در عرفات، ص: 292

كه ايمان آورده ايد صلوات بفرستيد بر او و تسليم شويد تسليم شدنى (خالص و كامل)».

اما راجع به فضيلت صلوات در كتابهاى حديث شيعه و سنى روايات بسيار وارد شده است كه علاوه بر تواتر معنوى، تواتر اجمالى آنها نيز ثابت است كه در اينجا چند روايت از جوامع شيعه

از طرق اهل بيت- عليهم السلام- را تيمناً و تبركاً نقل مى نماييم:

الف- عَن ابى عَبْداللَّه عَلَيهِ السلام قالَ: قال رَسُولُ اللَّه صَلّى اللَّه عليه و آله وَسلَّم مَنْ صَلَّى عَلىَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَمَلائكَتُهُ وَمَنْ شاء فَليُقِلَّ وَمَنْ شاء فَليُكْثِرْهُ»[217].

«حضرت صادق عليه السلام- فرمود: رسولخدا- صلى اللَّه عليه وآله وسلّم- فرمود: هركس بر من صلوات بفرستد، خداوند و ملائكه بر او صلوات مى فرستند پس هركس خواست كم صلوات بفرستد و هر كس خواست بسيار بفرستد».

ب- «عَنْ ابى عَبداللَّه عليه السلام- قال: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: قالَ رَسُولُ اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيه واله وسَلّم ارفَعُوا اصواتَكُمْ بِالصَّلاةِ عَلَىَّ فَانَّها تَذْهَبُ بِالنِّفاقِ»[218].

«حضرت صادق عليه السلام- فرمود: رسولخدا- صلى اللَّه عليه وآله وسلّم- فرمود: صلوات بر من و بر اهل بيت من نفاق را مى برد».

نيايش در عرفات، ص: 293

د- «عَنِ احَدِهما- عليهماالسلام قال: ما فِى الميزان شَى ءٌ اثْقَلُ مِنَ الصَّلاةِ عَلى مُحَمَّدٍ وآل مُحمَّدٍ»[219].

از امام محمد باقر يا امام جعفر صادق عليهماالسلام- روايت است كه فرمود: در ميزان (وترازوى اعمال در قيامت) چيزى سنگين تر از صلوات برمحمد و آل محمد نيست».

ه- «عَنْ عبدالسَّلام بن نُعَيْم قالَ: قُلْتُ لابى عبداللَّه عليه السلام-:

انّى دَخَلتُ البَيتَ وَلَم يَحضُرْنى شَىْ ءٌ مِنَ الدُّعاءِ الَّا الصَّلاةِ عَلى محمَّدٍ وآل مُحَمَّدٍ فَقالَ: اما انَّه لَمْ يَخرُجْ احَدٌ بِافضَلَ مِمّا خَرَجْتَ بِهِ»[220].

«عبدالسلام بن نعيم گويد: به امام صادق عليه السلام- عرض كردم: من داخل خانه كعبه معظّمه شدم و چيزى از دعا به ذهنم نيامد مگر صلوات بر محمد و آل محمد. فرمود: آگاه باش! كه بيرون نيامده از خانه احدى به عملى كه فاضلتر باشد از آنچه تو به آن بيرون آمدى (يعنى صلوات)».

و در خصوص صلوات جهت استجابت دعا در حديث است كه:

«لايَزالُ الدُّعا مَحْجُوباً حَتّى

يُصلّى على مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ»[221].

«دعا در پرده و محجوب است (يعنى به استجابت نمى رسد) تا دعا كننده صلوات بر محمد و آل محمد بفرستد».

نيايش در عرفات، ص: 294

در روايت ذيل نيز قريب به همين مضمون مى باشد:

«عن أبى عَبداللَّه عليه السلام- كُلُّ دُعاء يُدْعَى اللَّهُ عزَّوَجَلَّ بِهِ مَحجُوبٌ عَنِ السَّماء حتّى يُصَلّى عَلى مُحمَّد وآل مُحَمَّدٍ»[222].

«حضرت صادق عليه السلام- فرمود: هردعائى كه خداى عزّوجل بدان خوانده شود از رفتن به آسمان محجوبست تا صلوات بر محمد و آل محمد فرستاده شود».

امام صادق- عليه السلام- درباره كسى كه سؤال و حاجتى از خداوند دارد دستور فرموده اند به اين كه:

«مَنْ كانَت لَهُ الى اللَّه عَزّوَجلَّ حاجةٌ فَليَبْدَأْ بِالصَّلاةِ عَلى مُحمَّدٍ وآلِهِ، ثُمَّ يَسْأَلُ حاجَتَهُ، ثُمَّ يَخْتِمُ بالصَّلاة عَلى مُحَمَّدٍ، فَانَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ اكْرَمُ مِنْ انْ يَقْبَلَ الطَّرفَينِ وَيَدَعَ الوَسَطَ اذ كانَتِ الصَّلاةُ عَلى مُحَمَّدٍ وآل مُحَمَّدٍ لا تُحجَبُ عَنْهُ»[223].

«هركس حاجتى دارد ابتدا صلوات بر محمد و آل محمد بفرستد، سپس حاجت خود را از خدا بخواهد و دعا به صلوات بر محمد و آل محمد ختم نمايد؛ زيرا خداى عزّوجل كريمتر از اين است كه دو طرف دعا را قبول كند و وسط آن را واگذارد (و به اجابت نرساند) زيرا صلوات بر محمد و آل محمد محجوب نيست (و بدون برخورد به حجابى بالا رود)».

نيايش در عرفات، ص: 295

و اما صيغه صلوات، بر حسب روايات اهل بيت- عليهم السلام- بايد صلوات بر آل نيز ضميمه باشد و از ترك صلوات بر آل نهى شده است.

در حديثى منقول است كه: حضرت صادق- عليه السلام- شنيد مردى به خانه كعبه معظّمه آويخته بود و مى گفت:

«اللهمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ».

حضرت به او فرمودند:

«يا عَبْداللَّه لاتَبْتُرها وَلاتَظلِمنا

حَقَّنا قُل: اللهمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَاهْلِ بَيتِهِ».

«اى بنده خدا! صلوات را قطع نكن و به حق ما ستم ننما بگو:

اللهمَّ صَلِّ عَلى مُحمَّدٍ وَاهْلَ بيْتِهِ».

در تشهد نماز، صلوات بر آل، مثل صلوات بر پيغمبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلّم- از اجزاى نماز است و ترك عمدى آن موجب بطلان نماز مى شود. و بديهى است كه در ضمّ صلوات برآل، به هر لفظى كه گفته شود مثل: صلّى اللَّه عليه و آله و يا صلّى اللَّه على محمد و آله يا الصلاة على محمد و آله و امثال اين الفاظ كافى است هرچند احتياط در تشهد نماز صلوات به مأثور است و مشهورترين صيغه هاى آن: «اللهمَّ صلَّ عَلى مُحمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ»

و دعاهاى طولانى كه در آن صلوات به صيغه هاى بسيار وارد شده است در كتابهاى دعا مذكور است و براى خواندن بعض آنها

نيايش در عرفات، ص: 296

فضيلت زياد روايت شده است.

و حاصل اينكه همه ارباب جوامع، صحاح و سنن احاديث متواتره اى را كه دلالت دارند بر اينكه در صلوات بر پيغمبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلّم- بايد «آل» آن حضرت را نيز ضميمه نمود، روايت كرده اند و از جمله آنها سيوطى در درّالمنثور، ج 5، در تفسير آيه:

«انَّ اللَّه و ملائكتَهُ» به طرق متعدد از: على- عليه السلام-، كعب، ابن عباس، ابراهيم، طلحه، ابى سعيد خدرى، ابى مسعود، ابى هريره، زيدبن خارجه، بريدة و ابن مسعود. و از جمله از انس بدون كلمه «على» روايت كرده است.

و در كنزالعمال از على- عليه السلام- ح 3993، از طلحه، ح 3994، از انس، ح 3998، از ابن مسعود، ح 4005 و 4003، از كعب، ح 4006 و 19891، از عايشه، ح

4014، از ابى سعيد، ح 19889، از زيدبن خارجه، ح 19890 و از ابى مسعود، ح 19888 و 19892 روايت كرده است.

و امّا بر حسب روايات اهل سنت چنانكه در جوامع، مسانيد، صحاح و سنن آنها به طور مستفيض و بلكه متواتر روايت شده است به ضمّ صلوات بر «آل» امر شده است؛ از جمله در صحيح بخارى در جزء دوّم از كعب بن عجره و ج 3 در تفسير آيه: «ان اللَّه و ملائكته ...» و در ج 4، كتاب دعوات، باب الصلاة على النبى صلى اللَّه عليه و آله و سلم روايت كرده است به اين مضمون كه: «از حضرت

نيايش در عرفات، ص: 297

پيغمبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلّم- سؤال كرديم چگونه صلوات بر تو بفرستيم فرمود: اللهم صَلِّ على محمد و على آل محمد ...».

و در صحيح مسلم نيز در كتاب صلاة، باب الصلاة على النبى صلّى اللَّه عليه (وآله) و سلم بعد التشهد، به سند خود از ابى مسعود انصارى و به سه طريق از كعب بن عجزه همين صيغه صلوات را با ضميمه: «كما صليت على آل ابراهيم ... نقل نموده است.

و در سنن ابى داود نيز در كتاب صلاة، باب الصلاة على النبى صلى اللَّه عليه (وآله) و سلّم بعد التشهد، حديث كعب را به سه طريق روايت نموده است و حديث ابى مسعود انصارى را نيز نقل كرده است.

علاوه حديث ديگرى به سند ابى مسعود از عقبة بن عمرو روايت كرده است و در آن فرموده است بگوييد:

«اللهمّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ النبى الامّى وعَلى آل محمد».

در سنن ابن ماجه نيز حديث كعب را روايت كرده است و از

عبداللَّه بن مسعود نيز صلواتى طولانى روايت كرده كه در ضمن آن همان دستور ساير روايات در صلوات بيان شده است.

در مسند احمد، ج 1، ص 162 از طلحه، همين لفظِ حديث كعب را روايت كرده است.

و در ج 4، ص 118 همين لفظ را از عقبة بن عمرو به لفظ:

«اللهم صلِّ على محمد النبى الامى و على آل محمد» روايت كرده

نيايش در عرفات، ص: 298

است.

و همچنين از او در ص 119 و در ص 241 به دو طريق و 243 و 244 از كعب، همان لفظ او را كه در ساير روايات او است نقل كرده است.

و در ج 5، ص 274 از ابى مسعود همين لفظ را و در ص 353 به اين لفظ از بريده خزاعى نقل كرده است:

«اللهم اجعل صلواتك و رحمتك و بركاتك على محمد و على آل محمد ...».

همچنين حميدى در مسند خود، ج 2، حديث 711 و 712 خبر كعب را روايت كرده است.

ترمذى نيز خبر كعب را در باب: ما جاء فى صفة الصلاة على النبى صلّى اللَّه عليه (وآله) و سلم و در كتاب تفسير، خبر ابى مسعود را، ح 3221 روايت كرده است.

و نسائى نيز در باب: كيفية الصلاة على النبى صلّى اللَّه عليه (وآله) و سلم از كعب به سه طريق نقل كرده است و لفظ طريق سوم، «وآل محمد» است بدون «على». و از طلحه به سه طريق و از ابى مسعود به يك طريق.

با اين همه روايات صحيحه كه در صحيح ترين كتابهاى خود اهل سنت روايت شده است چنانكه پيش از اين هم گفتيم، التزام آنها به ترك صلوات بر آل

جز دهن كجى به مقام رسالت و

نيايش در عرفات، ص: 299

بى اعتنايى و اهانت به دستور حضرت رسول اعظم- صلى اللَّه عليه وآله وسلّم- تعبير و تفسير ندارد. حتّى در همين بابهايى كه اين احاديث را نقل كرده اند نيز صلوات بر «آل» را حذف مى نمايند! آيا اين، غير از اعلام و اعلان اينكه با تأكيد پيغمبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلّم- ما مخالفت مى كنيم و از صلوات بر آل خودارى مى نماييم چه معنايى دارد. اگر كسى با آل آن حضرت دشمن باشد ولى به ظاهر معتقد به رسالت آن حضرت باشد چنين معارضه صريحى را با دستور آن بزرگوار اظهار نمى نمايد؟!

از مردمى كه از اقرار به علوّ مرتبه و بلندى شأن خدا و بردن اسم مبارك «العلى» ابا مى كنند و متعهدند كه خدا را به اين اسم به صورتى كه قرآن بر آن نازل شده نخوانند؛ چون اسم اميرالمؤمنين- عليه السلام- نيز على است. (!)

بيش از اين توقع نيست اينها در اين دهن كجيها به مقام نبوت هرچه بگويند و بكنند به رهبرشان كه آن جسارت عظيم و بى ادبى كفرآميز را به مقام با عظمت صاحب رسالت كبرى كرد نخواهند رسيد اگر او در آن موقف عظيم به مخالفت با پيغمبر خدا- صلى اللَّه عليه وآله وسلّم- برنخاسته بود و آن كلمه خبيثه را بر زبان نياورده بود و نگفته بود كه: هذيان! مى گويد يا به تعبير تصحيح شده بعض ديگر اهل سنت گفت: «غلب عليه الوجع» كه باز همان معنى را مى دهد اگر او آن گونه با مقام نبوت برخورد نمى كرد، اين جسارتها

نيايش در عرفات، ص: 300

از پيروانش صادر نمى شد كه حتى در عنوان باب صلوات كه در آن،

اين احاديث را مى آوريد «آل» را از صلوات حذف نمايند.

هر شخص با انصافى از اين برخوردها و معارضه ها مى فهمد كه سياست، عليه اهل بيت- عليهم السلام- چگونه عمل كرده و چگونه فضائل مسلم آنها را كتمان و از نشر احاديث آن مانع شده و به جعل وضع اخبار در شأن معاندين پيغمبر صلى اللَّه عليه وآله و اهل بيت آن حضرت پرداخته است.

به هر صورت اين را با اين كه مدعى دوستى اهل بيت هستند شعار قرار داده و همه جا- صلى اللَّه عليه وآله وسلّم- را بدون: «وآله» مى گويند و مى نويسند! حتماً اگر يكهزارم اين تأكيدات و يك خبر بسيار ضعيف و مطعون السند در شأن معاويه و بنى اميه و آل مروان و احترام از آنها بود به آن تمسك مى كردند و التزام به آن را سنت قرار مى دادند! اما در مورد اهلبيت رسالت وعترت پيغمبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلّم- اين اخبار معتبره را ترك مى نمايند همان طور كه روايات و احاديث آنها را ترك كرده و اخبار نصاب، خوارج، مرجئه، ظلمه و مؤيدين بدترين حكومتهاى استبدادگرِ ستمكار را در كتابهاى خود تخريج نموده اند.

فانا للَّه و انّا اليه راجعون هذه مصيبة ما اعظمها و اعظم رزيتها فى الاسلام و نعم ما قيل:

قضية اشبه بالمرزئه هذا البخارى امام الفئه

نيايش در عرفات، ص: 301

بالصادق الصديق ما احتج فى صحيحه واحتج بالمرجئه

و مثل عمران بن حطان اومروان و ابن المرئة المخطئه

ان الامام الصادق المجتبى بفضله الآى اتت منبئه

اجل من فى عصره رتبةلم يقترف فى عمره سيئه

قلامة من ظفر ابهامه تعدل من مثل البخارى مئة

در اينجا تيمناً اين دو شعر را از شافعى در لزوم صلوات بر آل- عليهم السلام-

در نمازها مى آوريم:

يا اهل بيت رسول اللَّه حبكم فرض من اللَّه فى القرآن انزله

كفاكم من عظيم الفخر انكم من لم يصل عليكم لاصلاة له

و هم اين ابيات صلواتيه لطيفه را از كتاب يكى از شوافع به نام:

«رشفة الصادى من بحار فضائل النبى الهادى» توسلًا بهم ليجعل اللَّه تعالى عاقبة امر خيراً و جعلنى من شيعتهم و مواليهم مى آوريم:

يا رب صل على النبى وآله ازكى الصلاة و خيرها والاطيبا

يا ربّ صل على النبى وآله مالاح برق فى الاباطح ادخبا

يا ربّ صل على النبى وآله ما قال ذو كرم لضيف مرحبا

يا ربّ صل على النبى وآله ما امت الزوار طيبة يثربا

يا ربّ صل على النبى وآله سفن النجاه العز اصحاب العبا

واجعلهم شفعائنا يوم اللقاءفى الحشر اذ يتسائلون عن النبا

نيايش در عرفات، ص: 302

بقيه اين بخش دعا:

پس از آن خطابهاى مشحون به حمد و ثنا و مسألت، صلوات بر محمد و آل محمد عليهم صلوات اللَّه سؤال خود را چنين عرضه مى دارد:

«سؤال مى كنم خدايا از تو حاجتم را كه اگر آن را به من عطا كنى ضرر نمى زند به من آنچه را تو از من منع كنى، و اگر آن حاجت را از من منع كنى و عطا نفرمائى، به من سود نمى رساند آنچه را كه به من عطا كرده اى. سؤال مى كنم از آتش دوزخ، آزادم سازى».

بر حسب اين قسمت از دعا بايد تمام همّ و تلاش انسان صرف اين شود كه به سعادت اخروى و نجات از عذاب و آتش دوزخ نايل شود. و رستگارى و فوز به ثواب و قرب الهى را به تمام نعمتهاى دنيا هم كه باشد نفروشد؛ زيرا دنيا و همه نعمتهايش موقت و فانى است و اقبال و

ادبار آن هم مى گذرد آنچه كه بر آن صبر نمى توان نمود عذاب خدا و غضب او و فراق و دورى از رحمت اوست.

انسانى كه نمى تواند اندكى از بلاى دنيا و ناملايمات آن را تحمل نمايد چگونه مى تواند بر عذاب خدا كه آسمانها و زمين طاقت آن را ندارند تحمل نمايد و چگونه از روزى كه دروصفش مى فرمايد:

«يَومَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا ارضَعَتْ وَتَضَعُ كُلُّ ذاتِ

نيايش در عرفات، ص: 303

حَمْلٍ حَمْلَها وَتَرى النّاسَ سُكارى وَما هُمْ بسُكارى وَلكِنَّ عَذابَ اللَّه شَديدٌ».[224]

روزى كه هر شير دهنده، كودك شيرخوار خود را وا مى گذارد و هر صاحب حملى، حمل خود را مى نهد. و مى بينى تو مردم را مست و حال اينكه مست نيستند ولكن عذاب خدا سخت است.

«يَوْمَ لايَنْفَعُ مالٌ ولابَنُونَ الّا مَنْ اتَى اللَّه بِقَلبٍ سَليمٍ».[225] «روزى كه مال و فرزند نفع نمى دهد مگر كسى كه با دل سالم از نفاق و حب دنيا و انحراف فكرى در محضر خدا حضور يابد»

«يَوْمَ يَكُونُ النّاسُ كَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ وَتَكُونُ الجِبالُ كَالعِهْنِ الْمَنْفُوشِ».[226] «در آن روز سخت مردم مانند ملخ هر سو پراكنده شوند و كوهها از هيبت آن همچون پشم زده شده متلاشى گردد»

«يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرءُ مِنْ اخيهِ وَامِّهِ وَابيهِ وَصاحِبَتِهِ وَبَنيهِ».[227] «آن روزى كه هركس از برادرش مى گريزد، و از مادر و پدرش، و از زن و فرزندش هم مى گريزد».

«يَوْمَ تُبَدَّلُ الارضُ غَيرَ الارضِ وَالسَّمواتُ وَبَرزُو للَّهِ

نيايش در عرفات، ص: 304

الواحِدِ الْقَهّار».[228] «روزى كه زمين را به غير اين زمين مبدل كنند و هم آسمانها را (دگرگون سازند)، و تمام خلق در پيشگاه حكم خداى يكتاى قادر قاهر حاضر شوند».

«وَتَرى الْمُجْرِمينَ يَوْمَئِذٍ مُقَرَّنينَ فِى الاصْفادِ سَرابيلُهُمْ

مِنْ قَطِرانٍ وَتَغشى وُجُوهَهُمُ النّار».[229] «و در آن روز، بدكاران و گردنكشان را زير زنجير قهر خدا مشاهده خواهى كرد و ببينى كه پيراهنهايى كه از مس گداخته آتشين بر تن دارند و در شعله آتش چهره آنها پنهان است».

«و يَوْمَ نُسَيِّرُ الجِبالُ وَتَرَى الارْضَ بارِزَةً وَحَشَرْناهُم فَلَم نُغادِرْمِنْهُمْ احَداً وَعُرِضُوا عَلى رَبّكَ صَفّاً لَقَد جِئْتُمونا كما خَلَقْناكُم اوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُم الَّنْ نَجْعَلَ لَكُمْ مَوْعِداً وَوُضِعَ الكِتابُ فَتَرىَ الْمُجْرِمينَ مُشْفِقينَ مِمّا فيهِ وَيَقُولُونَ يا وَيْلَتنا مالِ هذا الكِتابِ لايُغادِرُ صَغيرةً وَلاكَبيرةً الّا احْصيها وَوَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً ولايَظْلِمُ رَبُّكَ احَدَاً».[230] «روزى را كه ما كوهها را به رفتار آريم و زمين را صاف و بدون پست و بلندى آشكارا ببينى و همه را در صف محشر از

نيايش در عرفات، ص: 305

قبرها برانگيزيم و يكى را فرو نگذاريم و خلايق را در صفى بر خدا عرضه كنند (و به كافران گفته شود) همانگونه كه اول بار شما را آفريديم باز به سوى ما امروز بازآمديد و آن معادى را كه به خيال باطل، منكر بوديد به چشم مشاهده كرديدو در آن روز، كتاب اعمال نيك و بد خلق را پيش نهند و اهل عصيان را از آنچه در نامه عمل آنهاست ترسان و هراسان بينى در حالى كه با خود گويند اى واى بر ما! اين چگونه كتابى است كه اعمال كوچك و بزرگ ما را سر مويى فرو نگذاشته جز آنكه همه را احصاء كرده است و در آن كتاب همه اعمال خود را حاضر ببينند و خدا به هيچ كس ستم نخواهد كرد».

خواننده عزيز از اين آيات وآيات ديگر، بزرگىِ روزى را كه

در پيش داريم و خواه و ناخواه به آن مى رسيم، در حدى معلوم مى شود. بايد نجات خود را از آتش جهنم تحصيل نماييم؛ آتشى كه در اين دعا خلاصى از آن حاجتى شمرده شده است كه انسان با خلاصى در آن از هرچه ممنوع و محروم شده باشد زيانكار نيست و اگر گرفتار آن شود به هرچه دست يافته باشد و از هر لذّت و نعمتى بهره مند شده باشد براى او سودمند نيست.

فقط با ايمان و عمل صالح و رفتن در حصن توحيدو ولايت اهل بيت- عليهم السلام- و مخالفت هواو نفس امّاره، توبه، انابه، عبادت، اطاعت، عرض تذلل و تضرع، كسب تقرب به خدا وسير در طريق پيغمبر و ائمه طاهرين- عليهم السلام- و انجام فرائض و

نيايش در عرفات، ص: 306

واجبات و ترك منهيات و محرمات، خود را از اين آتشى كه نمونه اى از حرارت و قدرت سوزان آن خورشيد است و: «نارُاللَّه المُوقَدَةُ الَّتى تَطَّلِعُ عَلَى الافئِدَةِ»[231] است بيمه نماييم.

عقل سليم مى گويد: در برابر اين همه توعيد، تهديد، انذار انبيا و خصوص قرآن مجيد؛ كتاب معجز بيان وحى با وجود يقين به قيامت و معاد و حساب و جزا و عبث و بازى نبودن آفرينش انسان و اين همه مخلوقات بر شخصى كه يقين دارد و از اين همه خبرهاى انبيا كه نبوتشان به معجزات ظاهر و روشن ثابت شده است به مسأله حشر و نشر و حساب و كتاب قطع دارد، واجب است عقلًا كه خود را در مهلكه گرفتار شدن به اين آتش قرار ندهد.

و چنانكه خدا دستور داده و خبرِ دنيا و آخرت او در آن است خود را بسازد.

و اگر كسى

يقين نداشته باشد لااقل احتمال مى دهد؛ چون يقين به خلاف، براى هيچ صاحب عقل سالم حاصل نخواهد شد و هيچ عاقلى نيست كه بتواند عالم غيب و دعوت انبيا را به طور جزم انكار نمايد و احتمال صحت و صدق دعوت آنها را ندهد.

اگر چند هزار سال قبل كه وجود ميكروب و موجودات ذرّه

نيايش در عرفات، ص: 307

بينى يا بسيارى از منظومه ها و كهكشانها كشف نشده بود، كسى احتمال آنها را مطرح مى كرد، چه بسا افرادى كه در عقل، كم مايه بودند به طور جزم آن را نفى كرده و منكر مى شدند. امّا عقلا و ارباب منطق مى گفتند: «ذره فى بقعة الامكان» احتمال و امكان آن قابل نفى نيست.

اكنون هم بسيارى از چيزهاست كه بشر در كاوشهاى علمى وفنّى خود از آنها جستجو دارد با اينكه به وجود آنها يقين ندارد و بر اساس احتمال به كار و كاوش مى پردازد. ممكن است برخى از كسانى كه فقط به «مادّه» ايمان دارند و به آنچه با حواس جسمانى قابل درك نيست، معتقد نيستند بگويند: ما در كاوشهاى به اصطلاح علمى و فنى خود به وجود روح يا فرشته پى نبرديم! يا چگونگى و تأثير صدقه را در دفع بلا يا صله رحم را در طول عمر درك نكرده ايم، اما نمى توانند بگويند ما كه مؤمن به حواس و محسوسات هستيم و معيار تصديق به وجود يك شى ء را «حس» مى دانيم، با حسِ نبود روح و ملائكه با تأثير و تأثرات، غير مادى را احساس كرده و درك نموديم؛ چون اين امور با حسّ قابل درك نيستند.

يكى از فرقهايى كه مادّى و ملحد با مؤمن به خدا

و موحّد دارد، همين است كه مادّى و ملحد نمى تواند به الحاد و نفى خدا ايمان و باور داشته باشد؛ چون بر نفى آن، اقامه برهان ممكن

نيايش در عرفات، ص: 308

نيست. و اما مؤمن به خدا و عالم غيب، ايمان و يقين دارد و اقامه برهان بر آنچه مؤمن به آن ايمان دارد ممكن و معقول و منطقى است.

بنابراين و با توجه به اين كه اكثر اقدامات بشر و حركتهاى او در مسيرهاى خطرناك به احتمال جلب نفع و مصلحت يا دفع فساد و زيان و ضرر است.

در مسأله عذاب، عقاب و مؤاخده الهى كه انبيا، بشر را از آن ترسانده و خود به آن ايمان داشته اند، وظيفه معقول اين است كه: با اطاعت از انبيا و پذيرش دعوت آنها احتمال خطر را از خود دفع و دور نمايد و به اوامر و نواهى آنها احترام بگذارد.

چگونه است كه اگر يك فرد ناشناس و مجهولى بگويد در اين راهى كه مى رويد دزد است يا چاه است، احتياط مى كنيد. يا اگر پزشك بگويد: فلان غذا براى شما ضرر دارد با اينكه احتمال مى دهيد كه اشتباه كرده باشد آن غذا را ترك مى نماييد و روشى اتخاذ مى نماييد كه به نجات و رستگارى خود اطمينان پيدا كنيد، ولى به اين همه هشدارهاى انبيا و بزرگان و رجال پاك اعتنا نمى نماييد و با پرهيز از معصيت خدا از اين ضرر و خسران جاويد اخروى- فرضاً هم احتمالى بدانند- تحصيل امن و نجات نمى كنند با اينكه به فرض محال اگر عالم غيبت و حساب و كتابى در بين نباشد، صالح، طالح، عادل و ظالم، نكوكار و بدكار على السواء

نيايش

در عرفات، ص: 309

خواهند بود و اگر باشدكه هست و عقل و حكمت آفرينش و دلايل عقلى و سمعى بر آن دلالت دارند، خسران بر ملحدان و گناهكاران است.

چنانكه نقل شده است كه: «حضرت صادق- عليه السلام- در يكى از مباحثاتشان با بعض سران ملحد فرمودند: اگر وضع چنان باشدكه تو مى گويى، ما و تو مساوى خواهيم بود و اگر چنان باشد كه ما مى گوييم پس واى بر تو!».

واين دو شعر نيز در اين معانى منسوب به حضرت اميرالمؤمنين- عليه السلام- است:

قال المنجم والحكيم كلاهمالن يحشر الاجساد قلت اليكما

ان صح قولكما فلست بخاسران صحّ قولى فالخسار عليكما

نيايش در عرفات، ص: 310

كلمه پايانى دعا

موافق روايت شيخ جليل كفعمى در بلدالامين و علامه مجلس در كتاب زادالمعاد، اين دعاى بزرگ به اين كلمات پايان مى يابد[232]:

«لا اله الّا انِتَ وَحْدَكَ لاشَريكَ لَكَ، لَكَ المُلْكُ وَلَكَ الْحَمْدُ وَانْتَ عَلى كُلِّ شَى ء قَديرٌ يا رَبِّ ياربِّ».

«نيست خدايى غير از تو، يكتايى تو كه شريك از براى تو نيست. از براى تو و مختص به تو و ملك توست، ملك و فرمانروايى. و از براى توست حمد و تو بر هر چيزى قدير و توانايى اى پروردگار من، اى

نيايش در عرفات، ص: 311

پروردگار من، يا: اى آقاى من، اى آقاى من!».

دعا با اقرار به توحيد ونفى شريك بعد از مسألت خلاصى از آتش، پايان مى يابد كه با توجه به حديث سلسلة الذهب و كلام قدسى خداوند متعال كلمه: «لا الهَ الّا اللَّه حِصنى وَمَنْ قالها دَخَلَ حِصْنى ومن دَخَلَ حِصنى امِنَ مِنْ عَذابى» بسيار مناسب و به مورد است.

چنانكه تكرار «يارب» با گريه و زارى و اشك جارى، كاشف از حضور خاص

در محضر خداوند بارى و قبول دعا و تكرار بيشتر آن، موجب حضور بيشتر و خشوع و خضوع افزونتر است و شخص را از خود، بيگانه تر و با خدا آشناتر مى سازد.

خدايا! ما را از اين حالات شورانگيز، شوق آميز و اقبال و توجه به خودت بهره مند فرما.

خدايا! لذت آشنايى با خودت، دعا و مناجات و عرض حاجات و فقر و مسكنت به درگاهت را در ذائقه باطن و روح ما بيش از پيش شيرين و شيرينتر ساز. يا رب يا رب يااللَّه.

يا رب به صفات كمال تويا رب به جمال و جلال تو

به كتاب بزرگ و حكيم توقرآن مجيد كريم تو

يارب به مقام عظيم نبى به مقام جليل على ولى

يارب يارب به حق زهراآن مهر سپهر كمال و حيا

نيايش در عرفات، ص: 312

يارب به ولىّ شهيد زكىّ محبوب نبى حسن بن على

يارب به حسين و شجاعت اوبه قيام و صبر و شهامت او

به جهاد و همت و ايثارش به همه اصحاب و به انصارش

به تنِ آغشته به خون اوبه همه حالات و شؤون او

به مقام سيد ساجدين سر عابدين و موحدين

به امام باقر علم دين فياض معارف و بحر يقين

يارب يارب به حق صادق كشّاف علوم و به حق ناطق

به مقر عدل و نهى كاظم مسجون و به خلق جهان حاكم

به ولاى رضا و مقاماتش به كمال و فضايل و آياتش

به تقى شمس فلك ايمان كان كرم وجود و احسان

به هدايت هادى و ارشادش به دعا و نماز و به اورادش

يارب به حسن امام مبين سرخيل اعاظم اهل يقين

يارب يارب به امام زمان موعود رسل مأمول جهان

مشمول عنايت خاصم كن زاين بند بليه خلاصم

كن

برخوان تفضلم بنشان واز هول قيامتم برهان

عفوم زگناه و خطايا كن حفظم زشرور و رزايا كن

جامى زشراب طهورم ده راهى سوى بزم حضورم ده

يارب يارب يا ربّاه اكرمِ مثوى «لطف اللَّه»

بعون اللّؤه و توفيقه در اينجا كلام ما پايان پذيرفت و خداوند متعال را سپاسگزارم كه در اين ايام كه در شهر لندن براى معالجه هستم، اوّلًا: به من توفيق عنايت فرمود كه با اين دعاى شريف-

نيايش در عرفات، ص: 313

حسب درك بسيار ناقص و ناچيز خود- مرتبط باشم و از لذت ياد و ذكر او در اين حال بيمارى محروم نباشم. و ثانياً: معالجات را كه با سه عمل جراحى انجام شد، ناجح و مفيد قرار داد. كه او هم مسبب همه اسباب است و هم تأثير همه اسباب زير نظر عنايت او و به تقدير واراده و مشيّت اوست. همه نعمتها به او منتهى مى شود و همه اسباب را او به لطف و عنايت خود فراهم مى نمايد. فالحمد كُلّه له كما هو اهله و مستحقه.

نفس مى نيارم زدار شكر دوست كه شكرى ندارم كه در خورد اوست

***

بنده همان به كه زتقصير خويش عذر به درگاه خدا آورد

ورنه سزاوار خداونديش كس نتواند كه بجا آورد

***

الهى لك الحمد الذى انت اهله على نعم ما كنت قط لها اهلًا

متى ازددت تقصيراً تزدنى تفضلًاكانى بالتقصير استوجب الفضلا

و چون يكى از اسباب مهم توفيق حقير در تأليف كتابهايى كه نوشته ام به عنايت حضرت مسبب الاسباب جلّت حكمته، همسر معظّمه، علويه محترمه و كريمه از بيت فقاهت و سيادت بوده است.

و با اينكه متجاوز از چهل سال است كه غالباً بيمار و در حال استعلاج بودم، ايشان علاوه بر تحمل زحماتِ پرستارى

و خانه دارى، در نوشتن همه آثارى كه دارم آنچه در توان داشته به من

نيايش در عرفات، ص: 314

يارى و كمك كرده و به كارم تشويق و ترغيب نموده است، لذا اميدم به لطف خداوند متعال اين است كه: بر نواقص بسيار كه در نوشته و آثار حقير است قلم عفو كشيده و هر يك را به عنوان عملى خالص و تمام، قبول فرموده و ثواب اين نوشته را در نامه عمل ايشان- كه در همه ثوابهاى آثار حقير، نظماً و نثراً شريك است- ثبت فرمايد و پدر و مادرم را كه از كودكى تا سالمندى زحمات طاقت فرساى تربيت و تعليم و تكميل مرا به عهده داشتند غريق رحمت فرمايد.

لاعذب اللَّه امي انها شربت حب الوصى و غذتنيه باللبن

وكان ابي يهوى ابا حسن فصرت من ذى وذا اهوى اباحسن

تذكّر لازم: پس از بازگشت از سفر، در اين نوشته تجديد نظر شد و بعضى مطالب مختصر مثل مصادر روايات، بر آن اضافه شد و چون به مناسبت اربعين حسينى- روحى لتراب مقدم خدام مشهده الفدا- اين اشعار را در اين سفر، عرض و به مجمع اسلامى جهانى تقديم داشتم، مناسب دانستم آن را نيز براى حُسن ختام به نام نامى آن حضرت پايان بخش اين نوشته قرار دهم و ما توفيقى الّا باللَّه:

اربعين است و دل از سوگ شهيدان خون است هركه را مى نگرم غمزده و محزون است

زينب از شام بلا آمده يا آنكه رباب كز غم اصغر بى شير دلش پرخون است

نيايش در عرفات، ص: 315

يا كه ليلا به سر قبر پسر آمده است كاشكش از ديده روان همچو شط جيحون است

مادر قاسم

ناكام كه مى نالد زاربهر آن طلعت زيبا و قد موزون است

در ره كوفه و در شام و سرا ظلم يزيدكس نپرسيد زسجاد كه حالت چون است

دختر شير خدا ناطقه آل رسول كز نهيب سخنش كفر و ستم موهون است

كرد ايراد چنان خطبه و ثابت بنمودكه يزيد شقى از دين خدا بيرون است

زنده دين مانده زتصميم و زايثار حسين حق و حرّيت و اسلام به او مديون است

هان بياييد و ببينيد كه در راه خداصحنه رزم زخون شهدا گلگون است

آه و افسوس كه كشتند لب تشنه امام زخم بر پيكر پاكش زعدد افزون است

قصّه كرب و بلا قصّه صبر است و قيام به فداكارى و جانبازى و دين مشحون است

تا ابد نام حسين بن على در تاريخ با ثبات قدم و نصرت حق مقرون است

نيايش در عرفات، ص: 316

جاودان عزت حزب اللَّه و انصار خداست خيمه باطل و احزاب دگر وارون است

هركه در حصن ولايت رود از روى خلوص زآتش دوزخ و آن هول و خطر مأمون است

«لطفى» از عاقبت كار مكن قطع اميدكه به الطاف حسين بن على ميمون است

و آخر دعوانا ان الحمدللَّه ربّ العالمين

لطف اللَّه صافى غفراللَّه له جرائمه و آثامه

لندن صفر 1411

نيايش در عرفات، ص: 319

بِسْمِ اللَّه الرَّحمنِ الرَّحِيم

الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِي لَيْسَ لِقَضاءِهِ دافِعٌ، وَلا لِعَطاءِهِ مانِعٌ، وَلا كَصُنْعِهِ صُنْعُ صانِعٍ، وَهُوَ الْجَوادُ الْواسِعُ، فَطَرَ اجْناسَ الْبَدائِعَ، وَاتْقَنَ بِحِكْمَتِهِ الصَّنائِعَ، لاتَخْفى عَلَيْهِ الطَّلائِعُ، وَلا تَضِيعُ عِنْدَهُ الْوَدائِعُ، جازِي كُلِّ صانِعٍ، وَرائِشُ كُلِّ قانِعٍ، وَراحِمُ كُلِّ ضارِعٍ، وَمُنْزِلُ الْمَنافِعِ، وَالْكِتابِ الْجامِعِ بِالنُّورِ السّاطِعِ، وَهُوَ لِلدَّعَواتِ سامِعٌ، وَلِلْكُرُباتِ دافِعٌ وَلِلدَّرَجاتِ رافِعٌ، وَلِلْجَبابِرَةِ قامِعٌ، فَلا الهَ غَيْرُهُ

وَلا شَيْ ءَ يَعْدِلُهُ، وَلَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ، وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ، وَهُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

اللَّهُمَّ انِّي ارْغَبُ الَيْكَ، وَاشْهَدُ بِالرُّبُوبِيَّةِ لَكَ، مُقِرّاً بِانَّكَ رَبِّي، وَانَّ الَيْكَ مَرَدِّي، ابْتَدَاْتَنِي بِنِعْمَتِكَ قَبْلَ انْ اكُونَ شَيْئاً مَذْكُوراً، وَخَلَقْتَنِي مِنَ التُّرابِ ثُمَّ اسْكَنْتَنِي الْاصْلابَ، آمِناً لِرَيْبِ الْمَنُونِ، وَاخْتِلافِ الدُّهُورِ وَالسِّنِينَ، فَلَمْ ازَلْ ظاعِناً مِنْ صُلْبٍ الى رَحِمٍ فِي تَقادُمٍ مِنَ الْايَّامِ الْماضِيَةِ وَ الْقُرُونِ الْخالِيَةِ، لَمْ تُخْرِجْنِي لِرَاْفَتِكَ بِي،

نيايش در عرفات، ص: 320

وَ لُطْفِكَ لِي، وَ احْسانِكَ الَيَّ فِي دَوْلَةِ ائِمَّةِ الْكُفْرِ، الَّذِينَ نَقَضُوا عَهْدَكَ، وَ كَذَّبُوا رُسُلَكَ، لكِنَّكَ اخْرَجْتَنِي لِلَّذِي سَبَقَ لِي مِنَ الْهُدَى الَّذِي لَهُ يَسَّرْتَنِي، وَ فِيهِ انْشَاْتَنِي، وَ مِنْ قَبْلِ ذلِكَ رَؤُفْتَ بِي، بِجَمِيلِ صُنْعِكَ وَ سَوابِغِ نِعَمِكَ، فَابْتَدَعْتَ خَلْقِي مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى وَ اسْكَنْتَنِي فِي ظُلُماتٍ ثَلاثٍ، بَيْنَ لَحْمٍ وَ دَمٍ وَ جِلْدٍ، لَمْ تُشْهِدْنِي خَلْقِي، وَلَمْ تَجْعَلْ الَيَّ شَيْئاً مِنْ امْرِي، ثُمَّ اخْرَجْتَنِي لِلَّذِي سَبَقَ لِي مِنَ الْهُدى الَى الدُّنْيا تامّاً سَوِيّاً، وَ حَفِظْتَنِي فِي الْمَهْدِ طِفْلًا صَبِيّاً، وَرَزَقْتَنِي مِنَ الْغِذاءِ لَبَناً مَرِيّاً، وَ عَطَفْتَ عَلَيَّ قُلُوبَ الْحَواضِنِ، وَ كَفَّلْتَنِى الْامَّهاتِ الرَّواحِمَ، وَ كَلَاتْنِي مِنْ طَوارِقِ الْجانِّ، وَسَلَّمْتَنِي مِنَ الزِّيادَةِ وَ النُّقْصانِ، فَتَعالَيْتَ يا رَحِيمُ يا رَحْمنُ، حَتّى اذَا اسْتَهْلَكْتُ ناطِقاً بِالْكَلامِ، اتْمَمْتَ عَلَيَّ سَوابِغَ الْانْعامِ، وَ رَبَّيْتَنِي زايِداً فِي كُلِّ عامِ، حَتّى اذَا اكْتَمَلَتْ فِطْرَتِي، وَاعْتَدَلَتْ مِرَّتِي، اوْجَبْتَ عَلَيَّ حُجَّتَكَ بِانْ الْهَمْتَنِي مَعْرِفَتَكَ، وَ رَوَّعْتَنِي بِعَجائِبِ حِكْمَتِكَ، وَ ايْقَظْتَنِي لِما ذَرَاْتَ فِي سَماءِكَ وَارْضِكَ مِنْ بَدائِعِ خَلْقِكَ، وَ نَبَّهْتَنِي لِشُكْرِكَ وَ ذِكْرِكَ، وَاوْجَبْتَ عَلَيَّ طاعَتَكَ وَ عِبادَتَكَ، وَ فَهَّمْتَنِي ما جاءَتْ بِهِ رُسلُكَ، وَ يَسَّرْتَ لِي تَقَبُّلَ مَرْضاتِكَ، وَ مَنَنْتَ عَلَيَّ فِي جَمِيعِ ذلِكَ بِعَوْنِكَ وَ لُطْفِكَ، ثُمَّ اذْ خَلَقْتَنِي مِنْ

خَيْرِ الثَّرى وَلَمْ تَرْضَ لِي يا الهِي نِعْمَةً دُونَ اخْرى وَ رَزَقْتَنِي مِنْ انْواعِ الْمَعاشِ، وَ صُنُوفِ الرِّياشِ، بِمَنِّكَ الْعَظِيمِ الْاعَظَمِ عَلَيَّ، وَ احْسانِكَ الْقَدِيمِ الَيَّ، حَتّى اذا اتْمَمْتَ عَلَيَّ جَمِيعَ النِّعَمِ، وَ صَرَفْتَ عَنِّي كُلَّ النِّقَمِ، لَمْ

نيايش در عرفات، ص: 321

يَمْنَعْكَ جَهْلِي وَ جُرْاتِي عَلَيْكَ انْ دَلَلْتَنِي الى ما يُقَرِّبُنِي الَيْكَ، وَ وَفَّقْتَنِي لِما يُزْلِفُنِي لَدَيْكَ، فَانْ دَعَوْتُكَ اجَبْتَنِي وَانْ سَئَلْتُكَ اعْطَيْتَنِي، وَ انْ اطَعْتُكَ شَكَرْتَنِي، وَ انْ شَكَرْتُكَ زِدْتَنِي، كُلُّ ذلِكَ اكْمالٌ لِانْعُمِكَ عَلَيَّ، وَ احْسانِكَ الَيَّ، فَسُبْحانَكَ سُبْحانَكَ مِنْ مُبْدِئٍ مُعِيدٍ حَمِيدٍ مَجِيدٍ، وَ تَقَدَّسَتْ اسْماؤُكَ، وَ عَظُمَتْ آلاؤُكَ، فَايُّ نِعَمِكَ يا الهِي احْصِي عَدَداً وَ ذِكْراً، امْ ايُّ عَطاياكَ اقُومُ بِها شُكْراً، وَ هِيَ يا رَبِّ اكْثَرُ مِنْ انْ يُحْصِيَهَا الْعادُونَ، اوْ يَبْلُغَ عِلْماً بِهَا الْحافِظُونَ، ثُمَّ ما صَرَفْتَ وَدَرَاْتَ عَنِّي.

اللَّهُمَّ مِنَ الضُّرِّ وَ الضَّرَّاءِ اكْثَرُ مِمَّا ظَهَرَ لِي مِنَ الْعافِيَةِ وَ السَّرَّاءِ، وَ انَا اشْهَدُ يا الهِي بِحَقِيقَةِ ايمانِي، وَعَقْدِ عَزَماتِ يَقيني، وَ خالِصِ صَرِيحِ تَوْحِيدِي، وَ باطِنِ مَكْنُونِ ضَمِيرِي، وَ عَلائِقِ مَجارِي نُورِ بَصَرِي، وَ اسارِيرِ صَفْحَةِ جَبِينِي، وَ خُرْقِ مَسارِبِ نَفْسِي، وَ خَذارِيفِ مارِنِ عِرْنِينِي، وَ مَسارِبِ سِماخِ سَمْعِي، وَما ضُمَّتْ وَ اطْبَقَتْ عَلَيْهِ شَفَتايَ، وَ حَرَكاتِ لَفْظِ لِسانِي، وَ مَغْرَزِ حَنَكِ فَمِي وَ فَكِّي، وَ مَنابِتِ اضْراسِي، وَ مَساغِ مَطْعَمِي وَ مَشْرَبِي، وَ حِمالَةِ امِّ رَاْسِي، وَ بَلُوعِ فارِغِ حَبائِلِ عُنُقِي، وَ مَااشْتَمَلَ عَلَيْهِ تامُورُ صَدْرِي، وَ حَمائِلِ حَبْلِ وَتِينِي، وَ نِياط حِجابِ قَلْبِي، وَ افْلاذِ حَواشِي كَبِدِي، وَ ما حَوَتْهُ شَراسِيفُ اضْلاعِي، وَ حِقاقُ مَفاصِلِي، وَ قَبْضُ عَوامِلِي، وَ اطْرافُ انامِلِي، وَ لَحْمِي، وَ دَمِي، وَ شَعْرِي، وَ بَشَرِي، وَ عَصَبِي، وَ قَصَبِي، وَ عِظامِي،

وَ مُخِّي وَ عُرُوقِي، وَ جَمِيعُ جَوارِحِي، وَ مَا

نيايش در عرفات، ص: 322

انْتَسَجَ عَلى ذلِكَ ايَّامَ رِضاعِي، وَ ما اقَلَّتِ الْارْضُ مِنِّي، وَ نَوْمِي، وَ يَقْظَتِي، وَسُكُونِي، وَ حَرَكاتِ رُكُوعِي وَ سُجُودِي، انْ لَوْ حاوَلْتُ وَ اجْتَهَدْتُ مَدَى الْاعْصارِ وَ الْاحْقابِ لَوْ عُمِّرْتُها انْ اؤَدِّيَ شُكْرَ واحِدَةٍ مِنْ انْعُمِكَ مَا اسْتَطَعْتُ ذلِكَ الَّا بِمَنِّكَ، الْمُوجَبِ عَلَيَّ بِهِ شُكْرُكَ ابَداً جَدِيداً، وَ ثَناءاً طارِفاً عَتِيداً، اجَلْ، وَلَوْ حَرَصْتُ انَا وَ الْعادُّونَ مِنْ انامِكَ انْ نُحْصِيَ مَدى انْعامِكَ سالِفِهِ وَآنِفِهِ ما حَصَرْناهُ عَدَداً، وَ لا احْصَيْناهُ امَداً، هَيْهاتَ انّى ذلِكَ، وَ انْتَ الُمخْبِرُ فِي كِتابِكَ النَّاطِقِ، وَ النَّبَا الصَّادِقِ وَ انْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها، صَدَقَ كِتابُكَ اللَّهُمَّ وَ انْباؤُكَ، وَ بَلَّغَتْ انْبِياؤُكَ وَ رُسُلُكَ ما انْزَلْتَ عَلَيْهِمْ مِنْ وَحْيِكَ، وَشَرَعْتَ لَهُمْ وَ بِهِمْ مِنْ دِينِكَ، غَيْرَ انِّي يا الهِي اشْهَدُ بِجَهْدِي وَ جِدِّي، وَ مَبْلَغِ طاعَتِي وَ وُسْعِي، وَ اقُولُ مُؤْمِناً مُوقِناً: الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً فَيَكُونَ مَوْرُوثاً، وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي مُلْكِهِ فَيُضادَّهُ فِيمَا ابْتَدَعَ، وَلا وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ فَيُرْفِدَهُ فِيما صَنَعَ، فَسُبْحانَهُ سُبْحانَهُ، لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ الَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا وَ تَفَطَّرَتا، سُبْحانَ اللَّهِ الْواحِدِ الْاحَدِ الصَّمَدِ الَّذِي لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ، وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً احَدٌ، الْحَمْدُ للَّهِ حَمْداً يُعادِلُ حَمْدَ مَلائِكَتِهِ الْمُقَرَّبِينَ، وَ انْبِياءِهِ الْمُرْسَلِينَ، وَصَلَّى اللَّهُ عَلى خِيَرَتِهِ مُحَمَّدٍ خاتَمِ النَّبِيِّينَ وَآلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ الُمخْلَصِينَ وَسَلَّمَ.

پس شروع فرمود آن حضرت در سؤال و اهتمام نمود در دعا وآب از ديده هاى مباركش جارى بود، پس گفت:

نيايش در عرفات، ص: 323

اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي اخْشاكَ كَانِّي اراكَ، وَ اسْعِدْنِي بِتَقْويكَ، وَ لا تُشْقِنِي بِمَعْصِيِتِكَ، وَ خِرْلِي فِي قَضاءِكَ، وَ بارِكْ

لِي فِي قَدَرِكَ، حَتّى لا احِبُّ تَعْجِيلَ ما اخَّرْتَ، وَلا تَاْخِيرَ ما عَجَّلْتَ.

اللَّهُمَّ اجْعَلْ غِنايَ فِي نَفْسِي، وَالْيَقِينَ فِي قَلْبِي، وَ الْاخْلاصَ فِي عَمَلِي، وَ النُّورَ فِي بَصَرِي، وَ الْبَصِيرَةَ فِي دِينِي، وَ مَتِّعْنِي بِجَوارِحِي، وَاجْعَلْ سَمْعِي وَ بَصَرِى الْوارِثَيْنِ مِنِّي، وَ انْصُرْنِي عَلى مَنْ ظَلَمَنِي، وارِنِي فِيهِ ثارِي وَ مَآرِبِي، وَاقِرِّ بِذلِكَ عَيْنِي.

اللَّهُمَّ اكْشِفْ كُرْبَتِي، وَاسْتُرْ عَوْرَتِي، وَاغْفِرْ لِي خَطِيئَتِي، وَاخْسَاْ شَيْطانِي، وَفُكَّ رِهانِي، وَاجْعَلْ لِي يا الهِي الدَّرَجَةَ الْعُلْيا فِي الْآخِرَةِ وَ الْاولى

اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ كَما خَلَقْتَنِي فَجَعَلْتَنِي سَمِيعاً بَصِيراً، وَلَكَ الْحَمْدُ كَما خَلَقْتَنِي فَجَعَلْتَنِي خَلْقاً سَوِيّاً رَحْمَةً بِي، وَقَدْ كُنْتَ عَنْ خَلْقِي غَنِيّاً.

رَبِّ بِما بَرَاْتَنِي فَعَدَّلْتَ فِطْرَتِي، رَبِّ بِما انْشَاْتَنِي فَاحْسَنْتَ صُورَتِي، رَبِّ بَما احْسَنْتَ الَيَّ وَفِي نَفْسِي عافَيْتَنِي، رَبِّ بِما كَلَاْتَنِي وَ وَفَّقْتَنِي، رَبِّ بِما انْعَمْتَ عَلَيَّ فَهَدَيْتَنِي، رَبِّ بِما اوْلَيْتَنِي وَ مِنْ كُلِّ خَيْرٍ اعْطَيْتَنِي، رَبِّ بِما اطْعَمْتَنِي وَ سَقَيْتَنِي، رَبِّ بِما اغْنَيْتَنِي وَ اقْنَيْتَنِي، رَبِّ بِما اعَنْتَنِي وَ اعْزَزْتَنِي، رَبِّ بِما الْبَسْتَنِي مِنْ سِتْرِكَ الصَّافِي، وَيَسَّرْتَ لِي مِنْ صُنْعِكَ الْكافِي، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَاعِنِّي عَلى بَوائِقِ الدُّهُورِ وَصُرُوفِ اللَّيالِي وَ الْايَّامِ،

نيايش در عرفات، ص: 324

وَنَجِّنِي مِنْ اهْوالِ الدُّنْيا وَكُرُوبات الْآخِرَةِ، وَاكْفِنِي شَرَّ ما يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ فِي الْارْضِ.

اللَّهُمَّ ما اخافُ فَاكْفِنِي، وَ ما احْذَرُ فَقِنِي، وَفِي نَفْسِي وَدِينِي فَاحْرُسْنِي، وَفِي سَفَرِي فَاحْفَظْنِي، وَفِي اهْلِي وَمالِي فَاخْلُفْنِي، وَفِيما رَزَقْتَنِي فَباركْ لِي، وَفِي نَفْسِي فَذَلِّلْنِي، وَفِي أَعْيُنِ النَّاسِ فَعَظِّمْنِي، وَ مِنْ شَرِّ الْجِنِّ وَ الْانْسِ فَسَلِّمْنِي، وَبذُنُوبِي فَلا تَفْضَحْنِي، وَبِسَرِيرَتِي فَلا تُخْزِنِي، وَبِعَمَلِي فَلا تَبْتَلِنِي، وَ نِعَمَكَ فَلا تَسْلُبْنِي، وَالى غَيْرِكَ فَلا تَكِلْنِي.

الهِي الى مَنْ تَكِلُنِي، الى قَرِيبٍ فَيَقْطَعُنِى، امْ الى بَعِيدٍ فَيَتَجَهَّمُنِي، امْ الَى الْمُسْتَضْعَفِينَ لِي، وَانْتَ رَبِّي

وَ مَلِيكُ امْرِي، اشْكُو الَيْكَ غُرْبَتِي وَ بُعْدَ دارِي، وَ هَوانِي عَلى مَنْ مَلَّكْتَهُ امْرِي.

الهِي فَلا تُحْلِلْ عَلَيَّ غَضَبَكَ، فَانْ لَمْ تَكُنْ غَضِبْتَ عَلَيَّ فَلا ابالِي سِواكَ، سُبْحانَكَ غَيْرَ انَّ عافِيَتَكَ اوْسَعُ لِي، فَاسْئَلُكَ يا رَبِّ بِنُورِ وَجْهِكَ الَّذِي اشْرَقَتْ لَهُ الْارْضُ وَالسَّمواتُ، وَكُشِفَتْ بِهِ الظُّلُماتُ، وَصَلُحَ بِهِ امْرُ الْاوَّلِينَ وَالْآخِرِينَ، انْ لا تُمِيتَنِي عَلى غَضَبِكَ، وَلا تُنْزِلَ بِي سَخَطِكَ، لَكَ الْعُتْبى لَكَ الْعُتْبى حَتّى تَرْضى قَبْلَ ذلِكَ، لا الهَ الَّا انْتَ، رَبَّ الْبَلَدِ الْحَرامِ، وَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ، وَ الْبَيْتِ الْعَتِيقِ، الَّذِي احْلَلْتَهُ الْبَرَكَةَ، وَجَعَلْتَهُ لِلنَّاسِ امْناً، يا مَنْ عَفا عَنْ عَظِيمِ الذُّنُوبِ بِحِلْمِهِ، يا مِنْ اسْبَغَ النَّعْماءَ بِفَضْلِهِ، يا مِنْ اعْطَى الْجَزِيلَ بِكَرَمِهِ، يا عُدَّتِي فِي شِدَّتِي، يا صاحِبِي فِي وَحْدَتِي، يا

نيايش در عرفات، ص: 325

غِياثِي فِي كُرْبَتِي، يا وَلِيِّي فِي نِعْمَتِي.

يا الهِي وَالهَ آبائِي ابْراهِيمَ وَ اسْمعِيلَ وَ اسْحقَ وَ يَعْقُوبَ وَ رَبَّ جَبْرِئِيلَ وَ مِيكائِيلَ وَ اسْرافِيلَ، وَ رَبَّ مُحَمَّدٍ خاتَمِ النَّبِيِّينَ وَآلِهِ الْمُنْتَجَبِينَ، وَ مُنْزِلَ التَّوْريةِ وَ الْانْجِيلِ وَ الزَّبُورِ وَ الْفُرْقانِ، وَ مُنَزِّلَ كهيعص وَ طه وَيس وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ، انْتَ كَهْفِي حِينَ تُعْيِينِيَ الْمَذاهِبُ فِي سَعَتِها، وَ تَضِيقُ بِيَ الْارْضُ بِرُحُبِها، وَلَوْلا رَحْمَتُكَ لَكُنْتُ مِنَ الْهالِكِينَ، وَ انْتَ مُقِيلُ عَثْرَتِي، وَ لَوْلا سَتْرُكَ ايَّايَ لَكُنْتُ مِنَ الْمَفْضُوحِينَ، وَ انْتَ مُؤَيِّدِي بِالنَّصْرِ عَلى اعْدائِي، وَلَوْلا نَصْرُكَ ايَّايَ لَكُنْتُ مِنَ الْمَغْلُوبِينَ.

يا مَنْ خَصَّ نَفْسَهُ بِالسُّمُوِّ وَالرِّفْعَةِ، فَاوْلِياءُهُ بِعِزِّهِ يَعْتَزُّونَ، يا مَنْ جَعَلَتْ لَهُ المُلُوكُ نِيرَ الْمَذَلَّةِ عَلى اعْناقِهِمْ، فَهُمْ مِنْ سَطَواتِهِ خائِفُونَ، يَعْلَمُ خائِنَةَ الْاعْينِ وَ ما تُخْفِي الُّصدُورُ، وَ غَيْبَ ما تَاْتِي بِهِ الْازْمِنَةُ وَ الدُّهُورُ، يا مَنْ لا يَعْلَمُ كَيْفَ هُوَ الَّا هُوَ، يا مَنْ لا يَعْلَمُ ما هُوَ

الَّا هُوَ، يا مَنْ لا يَعْلَمُهُ الَّا هُوَ، يا مَنْ كَبَسَ الْارْضَ عَلَى الْماءِ، وَ سَدَّ الْهَواءَ بِالسَّماءِ، يا مَنْ لَهُ اكْرَمُ الْاسْماءِ، يا ذَا الْمَعْرُوفِ الَّذِي لا يَنْقَطِعُ ابَداً، يا مُقَيِّضَ الرَّكْبِ لِيُوسُفَ فِي الْبَلَدِ الْقَفْرِ، وَ مُخْرِجَهُ مِنَ الْجُبِّ، وَ جاعِلَهُ بَعْدَ الْعُبُودِيَّةِ مَلِكاً، يا رادَّهُ عَلى يَعْقُوبَ بَعْدَ انِ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمُ، يا كاشِفَ الضُّرِّ وَ الْبَلْوى عَنْ ايُّوبَ، وَيا مُمْسِكَ يَدَيْ ابْراهِيمَ عَنْ ذِبْحِ ابْنِهِ بَعْدَ كِبَرِ سِنِّهِ وَفَناءِ عُمْرِهِ، يا مَنِ اسْتَجابَ لِزَكَرِيّا فَوَهَبَ لَهُ يَحْيى وَلَمْ يَدَعْهُ فَرْداً وَحِيداً

نيايش در عرفات، ص: 326

يا مَنْ اخْرَجَ يُونُسَ مِنْ بَطْنِ الْحُوتِ، يا مَنْ فَلَقَ الْبَحْرَ لِبَنِي اسْرائِيلَ فَانْجيهُمْ، وَجَعَلَ فِرْعَونَ وَ جُنُودَهُ مِنَ الْمُغْرَقِينَ، يا مَنْ ارْسَلَ الرِّياحَ مُبَشِّراتٍ بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ يا مَنْ لَمْ يَجْعَلْ عَلى مَنْ عَصاهُ مِنْ خَلْقِهِ، يا مَنِ اسْتَنْقَذَ السَّحَرَةَ مِنْ بَعْدِ طُولِ الْجُحُودِ، وَقَدْ غَدَوْا فِي نِعْمَتِهِ يَأْكُلُونَ رِزْقَهُ وَ يَعْبُدُونَ غَيْرَهُ، وَ قَدْ حادٌّوهُ وَنادٌّوهُ وَكَذَّبُوا رُسُلَهُ.

يا اللَّهُ يااللَّهُ يا بَدِئُ، يا (بَديعُ) بَدِيعاً لانِدَّ لَكَ، يا دائِماً لا نَفادَ لَكَ، يا حَيّاً حِينَ لا حَيَّ، يا مُحْيِيَ الْمَوْتى يا مَنْ هُوَ قائِمٌّ عَلى كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ، يا مَنْ قَلَّ لَهُ شُكْرِي فَلَمْ يَحْرِمْنِي، وَ عَظُمَتْ خَطِيئَتِي فَلَمْ يَفْضَحْنِي، وَرَآنِي عَلَى الْمَعاصِي فَلَمْ يَشْهَرْنِي، يا مَنْ حَفِظَنِي فِي صِغَرِي، يا مَنْ رَزَقَنِي فِي كِبَرِي، يا مَنْ ايادِيهِ عِنْدِي لا تُحْصى وَ نِعَمُهُ لا تُجازى يا مَنْ عارَضَنِي بِالْخَيْرِ وَالْاحْسانِ وَعارَضْتُهُ بِالْاساءَةِ وَالْعِصْيانِ، يا مَنْ هَدانِي لِلْايمانِ مِنْ قَبْلِ انْ اعْرِفَ شُكْرَ الْامْتِنانِ، يا مَنْ دَعَوْتُهُ مَرِيضاً فَشَفانِي، وَعُرْياناً فَكَسانِي، وَ جائِعاً فَاشْبَعَنِي، وَعَطْشاناً فَارْوانِي، وَ ذَلِيلًا فَاعَزَّنِي، وَجاهِلًا فَعَرَّفَنِي، وَوَحِيداً

فَكَثَّرَنِي، وَ غائِباً فَرَدَّنِي، وَ مُقِلًاّ فَاغْنانِي، وَ مُنْتَصِراً فَنَصَرَنِي، وَ غَنِيّاً فَلَمْ يَسْلُبْنِي، وَ امْسَكْتُ عَنْ جَمِيعِ ذلِك فَابْتَدَأَنِي فَلَكَ الْحَمْدُ وَالشٌّكْرُ، يا مَنْ اقالَ عَثْرَتِي، وَ نَفَّسَ كُرْبَتِي وَ اجابَ دَعْوَتِي، وَ سَتَرَ عَوْرَتِي، وَ غَفَرَ ذُنُوبِي، وَ بَلَّغَنِي طَلِبَتِي، وَ نَصَرَنِي عَلى عَدُوِّي، وَ انْ اعُدَّ نِعَمَكَ وَ مِنَنَكَ وَ كَرائِمَ مِنَحِكَ لا احْصِيها.

نيايش در عرفات، ص: 327

يا مَوْلاي، انْتَ الَّذِي مَنَنْتَ، انْتَ الَّذِي انْعَمْتَ، انْتَ الَّذِي احْسَنْتَ، انْتَ الَّذِي اجْمَلْتَ، انْتَ الَّذِي افْضَلْتَ انْتَ الَّذِي اكْمَلْتَ، انْتَ الَّذِي رَزَقْتَ، انْتَ الَّذِي وَ فَّقْتَ، انْتَ الَّذِي اعْطَيْتَ، انْتَ الَّذِي اغْنَيْتَ، انْتَ الَّذِي اقْنَيْتَ، انْتَ الَّذِي آوَيْتَ، انْتَ الَّذِي كَفَيْتَ، انْتَ الَّذِي هَدَيْتَ، انْتَ الَّذِي عَصَمْتَ، انْتَ الَّذِي سَتَرْتَ، انْتَ الَّذِي غَفَرْتَ، انْتَ الَّذِي اقَلْتَ، انْتَ الَّذِي مَكَّنْتَ، انْتَ الَّذِي اعْزَزْتَ، انْتَ الَّذِي اعَنْتَ، انْتَ الَّذِي عَضَدْتَ، انْتَ الَّذِي ايَّدْتَ، انْتَ الَّذِي نَصَرْتَ، انْتَ الَّذِي شَفَيْتَ، انْتَ الَّذِي عافَيْتَ، انْتَ الَّذِي اكْرَمْتَ، تَبارَكْتَ وَ تَعالَيْتَ، فَلَكَ الْحَمْدُ دائِماً، وَلَكَ الشُّكْرُ واصِباً ابَداً.

ثُمَّ انَا يا الهِي الْمُعْتَرِفُ بِذُنُوبِي فَاغْفِرْها لِي، انَا الَّذِي اسَأْتُ، انَا الَّذِي اخْطَأْتُ، انَا الَّذِي هَمَمْتُ، انَا الَّذِي جَهِلْتُ، انَا الَّذِي غَفَلْتُ، انَا الَّذِي سَهَوتُ، انَا الَّذِي اعْتَمَدْتُ، انَا الَّذِي تَعَمَّدْتُ، انَا الَّذِي وَعَدْتُ وَ انَا الَّذِي اخْلَفْتُ، انَا الَّذِي نَكَثْتُ، انَا الَّذِي اقْرَرْتُ، انَا الَّذِي اعْتَرَفْتُ بِنِعْمَتِكَ عَلَيَّ وَعِنْدِي، وَابُوءُ بِذُنُوبِي فَاغْفِرْها لِي، يا مَنْ لا تَضُرُّهُ ذُنُوبُ عِبادِهِ، وَ هُوَ الْغَنِيُّ عَنْ طاعَتِهِمْ، وَ الْمُوَفِّقُ مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْهُمْ بِمَعُونَتِهِ وَرَحْمَتِهِ، فَلَكَ الْحَمْدُ الهِي وَسَيِّدِي.

الهِي امَرْتَنِي فَعَصَيْتُكَ، وَ نَهَيْتَنِي فَارْتَكَبْتُ نَهْيَكَ، فَاصْبَحْتُ لا ذا بَرائَةٍ لِي فَاعْتَذِرُ، وَلا ذا قُوَّةٍ فَانْتَصِرُ، فَبِايِّ شَي ءٍ اسْتَقْبِلُكَ يا مَوْلايَ، ابِسَمْعِي امْ

بِبَصَرِي امْ بِلِسانِي امْ بِيَدِي امْ بِرِجْلِي، الَيْسَ كُلُّها نِعَمَكَ عِنْدِي، وَ بِكُلّها عَصَيْتُكَ يا مَوْلايَ، فَلَكَ الْحُجَّةُ وَالسَّبِيلُ

نيايش در عرفات، ص: 328

عَلَيَّ، يا مَنْ سَتَرَنِي مِنَ الْآباءِ وَالْامَّهاتِ انْ يَزْجُرُونِي، وَ مِنَ الْعَشائِر وَ الْاخْوانِ انْ يُعَيِّرُونِي، وَ مِنَ السَّلاطِينِ انْ يُعاقِبُونِي، وَلَوِ اطَّلَعُوا يا مَوْلايَ عَلَيَّ مَا اطَّلَعْتَ عَلَيْهِ مِنِّي اذاً ما انْظَرُونِي، وَلَرَفَضُونِي وَ قَطَعُونِي، فَها انَا ذا يا الهِي بَيْنَ يَدَيْكَ يا سَيِّدِي خاضِعٌ ذَلِيلٌ حَصِيرٌ حَقِيرٌ، لا ذُو بَرائَةٍ فَاعْتَذِرُ، وَلا ذُو قُوَّةٍ فَانْتَصِرُ، وَلا حُجَّةٍ فَاحْتَجُّ بِها، وَلا قائِلٌ لَمْ اجْتَرِحْ وَلَمْ اعْمَلْ سُوءً وَ ما عَسَى الْجُحُودُ، وَلَوْ جَحَدْتُ يا مَوْلايَ يَنْفَعُنِي، كَيْفَ و انّى ذلِكَ، وَ جَوارِحِي كُلُّها شاهِدَةٌ عَلَيَّ بِما قَدْ عَمِلْتُ، وَ عَلِمْتُ يَقِيناً غَيْرُ ذِي شَكٍّ انَّكَ سائِلِي مِنْ عَظائِمِ الْامُورِ، وَ انَّكَ الْحَكَمُ الْعَدْلُ الَّذِي لا يَجُورُ، وَ عَدْلُكَ مُهْلِكِي، وَ مِنْ كُلِّ عَدْلِكَ مَهْرَبِي، فَانْ تُعَذِّبْنِي يا الهِي فَبِذُنُوبِي بَعْدَ حُجَّتِكَ عَلَيَّ، وَ انْ تَعْفُ عَنِّي فَبِحِلْمِكَ وَجُودِكَ وَ كَرَمِكَ.

لا الهَ الَّا انْتَ سُبْحانَكَ انِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ، لا الهَ الَّا انْتَ سُبْحانَكَ انِّي كُنْتُ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِينَ، لا الهَ الَّا انْتَ سُبْحانَكَ انِّي كُنْتُ مِنَ الْمُوَحِّدِينَ، لا الهَ الَّا انْتَ سُبْحانَكَ انِّي كُنْتُ مِنَ الْخائِفِينَ، لا الهَ الَّا انْتَ سُبْحانَكَ انِّي كُنْتُ مِنَ الْوَجِلِينَ لا الهَ الَّا انْتَ سُبْحانَكَ انِّي كُنْتُ مِنَ الرّاجِينَ، لا الهَ الَّا انْتَ سُبْحانَكَ انِّي كُنْتُ مِنَ الرّاغِبِينَ، لا الهَ الَّا انْتَ سُبْحانَكَ انِّي كُنْتُ مِنَ الْمُهَلِّلِينَ، لا الهَ الَّا انْتَ سُبْحانَكَ انِّي كُنْتُ مِنَ السَّائِلِينَ، لا الهَ الَّا انْتَ سُبْحانَكَ انِّي كُنْتُ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ، لا الهَ الَّا انْتَ سُبْحانَكَ انِّي كُنْتُ مِنَ الْمُكَبِّرِينَ، لا الهَ الَّا

انْتَ سُبْحانَكَ رَبِّي وَ رَبُّ آبائِيَ الْاوَّلِينَ.

نيايش در عرفات، ص: 329

اللَّهُمَّ هذا ثَنائِي عَلَيْكَ مُمَجِّداً، وَ اخْلاصِي لِذِكْرِكَ مُوَحِّداً، وَ اقْرارِي بِآلاءِكَ مُعَدِّداً، وَ انْ كُنْتُ مُقِرّاً انِّي لَمْ احْصِها لِكَثْرَتِها وَ سُبُوغِها وَ تَظاهُرِها وَ تَقادُمِها الى حادِثٍ، ما لَمْ تَزَلْ تَتَعَهَّدُنِي بِهِ مَعَها مُنْذُ خَلَقْتَنِي وَ بَرَأْتَنِي مِنْ اوَّلِ الْعُمْرِ مِنَ الْاغْناءِ مِنَ الْفَقْرِ وَ كَشْفِ الضُّرِّ وَ تَسْبِيبِ الْيُسْرِ وَ دَفْعِ الْعُسْرِ وَ تَفْرِيجِ الْكَرْبِ وَ الْعافِيَةِ فِي الْبَدَنِ وَ السَّلامَةِ فِي الدِّينِ، وَلَوْ رَفَدَنِي عَلى قَدْرِ ذِكْرِ نِعْمَتِكَ جَمِيعُ الْعالَمِينَ مِنَ الْاوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ ما قَدَرْتُ وَلا هُمْ عَلى ذلِكَ، تَقَدَّسْتَ وَ تَعالَيْتَ مِنْ رَبٍ كَرِيمٍ عَظِيمٍ رَحِيمٍ، لا تُحْصى آلاؤُكَ، وَلا يُبْلَغُ ثَناؤُكَ، وَ لا تُكافى نَعْماؤُكَ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَ اتْمِمْ عَلَيْنا نِعَمَكَ، وَ اسْعِدْنا بِطاعَتِكَ، سُبْحانَكَ لا الهَ الَّا انْتَ.

اللَّهُمَّ انَّكَ تُجِيبُ الْمُضْطَرَّ وَ تَكْشِفُ السُّوءَ، وَ تُغِيثُ الْمَكْرُوبَ، وَ تَشْفِى السَّقِيمَ، وَ تُغْنِى الْفَقِيرَ، وَ تَجْبُرُ الْكَسِيرَ، وَ تَرْحَمُ الصَّغِيرَ، وَ تُعِينُ الْكَبِيرَ، وَلَيْسَ دُونَكَ ظَهِيرٌ، وَلا فَوْقَكَ قَدِيرٌ، وَانْتَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ، يا مُطْلِقَ الْمُكَبَّلِ الْاسِيرِ، يا رازِقَ الطِّفْلِ الصَّغِيرِ، يا عِصْمَةَ الْخائِفِ الْمُسْتَجِيرِ، يا مَنْ لا شَرِيكَ لَهُ وَلا وَزِيرَ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَاعْطِنِي فِي هذِهِ الْعَشِيَّةِ، افْضَلَ ما اعْطَيتَ وَ انَلْتَ احَداً مِنْ عِبادِكَ مِنْ نِعْمَةٍ تُولِيها، وَآلاءٍ تُجَدِّدُها، وَبَلِيَّةٍ تَصْرِفُها، وَكُرْبَةٍ تَكْشِفُها، وَدَعْوَةٍ تَسْمَعُها، وَ حَسَنَةٍ تَتَقَبَّلُها، وَسَيِّئَةٍ تَتَغَمَّدُها، انَّكَ لَطِيفٌ بِما تَشاءُ خَبِيرٌ، وَعَلى كُلِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ.

اللَّهُمَّ انَّكَ اقْرَبُ مَنْ دُعِيَ، وَاسْرَعُ مَنْ اجابَ، وَاكْرَمُ مَنْ عَفى

نيايش در عرفات، ص: 330

وَاوْسَعُ مَنْ اعْطى وَاسْمَعُ مَنْ سُئِلَ، يا رَحْمنَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ رَحِيمَهُما، لَيْسَ كَمِثْلِكَ مَسْئُولٌ

وَلا سِواكَ مَاْمُولٌ، دَعَوْتُكَ فَاجَبْتَنِي، وَسَئَلْتُكَ فَاعْطَيْتَنِي، وَ رَغِبْتُ الَيْكَ فَرَحِمْتَنِي، وَوَثِقْتُ بِكَ فَنَجَّيْتَنِي، وَفَزِعْتُ الَيْكَ فَكَفَيتَنِي.

اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ وَنَبِيِّكَ، وَعَلى آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ اجْمَعِينَ، وَ تَمِّمْ لَنا نَعْماءَكَ، وَهَنِّئْنا عَطاءَكَ، وَاكْتُبْنا لَكَ شاكِرِينَ، وَلِآلائِكَ ذاكِرِينَ، آمِينَ آمِينَ رَبَّ الْعالَمِينَ.

اللَّهُمَّ يا مَنْ مَلَكَ فَقَدَرَ، وَقَدَرَ فَقَهَرَ، وَعُصِيَ فَسَتَرَ، وَاسْتُغْفِرَ فَغَفَرَ، يا غايَةَ الطَّالِبِينَ الرّاغِبِينَ، وَ مُنْتَهى امَلِ الرّاجِينَ، يا مَنْ احاطَ بِكُلِّ شَي ءٍ عِلْماً، وَوَسِعَ الْمُسْتَقِيلِينَ رَاْفَةً وَرَحْمَةً وَحِلْماً.

اللَّهُمَّ انَّا نَتَوَجَّهُ الَيْكَ فِي هذِهِ الْعَشِيَّةِ، الَّتِي شَرَّفْتَها وَ عَظَّمْتَها بِمُحَمَدٍ نَبِيِّكَ وَرَسُولِكَ وَ خِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ، وَامِينِكَ عَلى وَحْيِكَ، الْبَشِيرِ النَّذِيرِ، السِّراجِ الْمُنِيرِ، الَّذِي انْعَمْتَ بِهِ عَلَى الْمُسْلِمِينَ، وَجَعَلْتَهُ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ.

اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَما مُحَمَّدٌ اهْلٌ لِذلِكَ مِنْكَ يا عَظِيمُ، فَصَلِّ عَلَيْهِ وَعَلى آلِهِ الْمُنْتَجَبِينَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ اجْمَعِينَ، وَ تَغَمَّدْنا بِعَفْوِكَ عَنَّا، فَالَيْكَ عَجَّتِ الْاصْواتُ بِصُنُوفِ اللُّغاتِ، فَاجْعَلْ لَنَا اللَّهُمَّ فِي هذِهِ الْعَشِيَّةِ نَصِيباً مِنْ كُلِّ خَيْرٍ تَقْسِمُهُ بَيْنَ عِبادِكَ، وَ نُورٍ تَهْدِي بِهِ، وَرَحْمَةٍ تَنْشُرُها، وَبَرَكَةٍ تُنْزِلُها، وَ عافِيَةٍ تُجَلِّلُها، وَرِزْقٍ تَبْسُطُهُ، يا ارْحَمَ الرّاحِمِينَ.

نيايش در عرفات، ص: 331

اللَّهُمَّ اقْلِبْنا فِي هذَا الْوَقْتِ مُنْجِحِينَ مُفْلِحِينَ مَبْرُورِينَ غانِمِينَ وَلا تَجْعَلْنا مِنَ الْقانِطِينَ، وَلا تُخْلِنا مِنْ رَحْمَتِكَ، وَلا تَحْرِمْنا ما نُؤَمِّلُهُ مِنْ فَضْلِكَ، وَلا تَجْعَلْنا مِنْ رَحْمَتِكَ مَحْرُومِينَ، وَلا لِفَضْلِ ما نُؤَمِّلُهُ مِنْ عَطاءِكَ قانِطِينَ، وَلا تَرُدَّنا خائِبِينَ، وَلا مِنْ بابِكَ مَطْرُودِينَ، يا اجْوَدَ الْاجْوَدِينَ وَ اكْرَمَ الْاكْرَمِينَ، الَيْكَ اقْبَلْنا مُوقِنِينَ، وَلِبَيْتِكَ الْحَرامِ آمِينَ قاصِدِينَ، فَاعِنَّا عَلى مَناسِكِنا، وَاكْمِلْ لَنا حَجَّنا، وَاعْفُ عَنا وَعافِنا، فَقَدْ مَدَدْنا الَيْكَ ايْدِينا، فَهِيَ بِذِلَّةِ الْاعْتِرافِ مَوْسُومَةٌ.

اللَّهُمَّ فَاعْطِنا فِي هذِهِ الْعَشِيَّةِ ما سَئَلْناكَ، وَاكْفِنا مَا اسْتَكْفَيْناكَ، فَلا كافِيَ لَنا سِواكَ، وَلا رَبَّ لَنا

غَيْرُكَ، نافِذٌ فِينا حُكْمُكَ، مُحِيطٌ بِنا عِلْمُكَ، عَدْلٌ فِينا قَضاؤُكَ، اقْضِ لَنَا الْخَيْرَ، وَاجْعَلْنا مِنْ اهْلِ الْخَيْرِ.

اللَّهُمَّ اوْجِبْ لَنا بِجُودِكَ عَظِيمَ الْاجْرِ وَ كَرِيمَ الذُّخْرِ وَ دَوامَ الْيُسْرِ، وَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا اجْمَعِينَ، وَلا تُهْلِكْنا مَعَ الْهالِكِينَ، وَلا تَصْرِفْ عَنا رَاْفَتَكَ وَرَحْمَتَكَ يا ارْحَمَ الرّاحِمِينَ.

اللَّهُمَّ اجْعَلْنا فِي هذا الْوَقْتِ مِمَّنْ سَئَلَكَ فَاعْطَيْتَهُ، وَشَكَرَكَ فَزِدْتَهُ، وَتابَ الَيْكَ فَقَبِلْتَهُ، وَ تَنَصَّلَ الَيْكَ مِنْ ذُنُوبِهِ كُلِّها فَغَفَرْتَها لَهُ، يا ذَا الْجَلالِ وَالْاكْرامِ.

اللَّهُمَّ وَنَقِّنا وَسَدِّدْنا وَاعْصِمْنا، وَاقْبَلْ تَضَرُّعَنا يا خَيْرَ مَنْ سُئِلَ، وَيا ارْحَمَ مَنِ اسْتُرْحِمَ، يا مَنْ لا يَخْفى عَلَيْهِ اغْماضُ الْجُفُونِ، وَلا لَحْظُ الْعُيُونِ، وَلا مَا اسْتَقَرَّ فِي الْمَكْنُونِ، وَلا مَا انْطَوَتْ عَلَيْهِ مُضْمَراتُ الْقُلُوبِ، الا كُلُّ ذلِكَ قَدْ احْصاهُ عِلْمُكَ وَوَسِعَهُ حِلْمُكَ،

نيايش در عرفات، ص: 332

سُبْحانَكَ وَ تَعالِيتَ عَمَّا يَقُولُ الظَّالِمُونَ عُلُواً كَبِيراً، تُسَبِّحُ لَكَ السَّمواتُ السَّبْعُ وَ الْارَضُونَ وَ مَنْ فِيهِنَّ، وَانْ مِنْ شَي ءٍ الَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ، فَلَكَ الْحَمْدُ وَ الَمجْدُ وَ عُلُوُّ الْجَدِّ، يا ذَا الْجَلالِ وَ الْاكْرامِ وَ الْفَضْلِ وَ الْانْعامِ، وَ الْايادِى الْجِسامِ، وَ انْتَ الْجَوادُ الْكَرِيمُ الرَّءُوفُ الرَّحِيمُ.

اللَّهُمَّ اوْسِعْ عَلَيَّ مِنْ رِزْقِكَ الْحَلالِ، وَ عافِنِي فِي بَدَنِي وَدِينِي، وَآمِنْ خَوْفِي وَ اعْتِقْ رَقَبَتِي مِنَ النَّارِ.

اللَّهُمَّ لا تَمْكُرْ بِي، وَلا تَسْتَدْرِجْنِي، وَلا تَخْدَعْنِي، وَادْرَءْ عَنِّي شَرَّ فَسَقَةِ الْجِنِّ وَ الْانْسِ.

پس سر و ديده خود را به سوى آسمان بلند كرد و از ديده هاى مباركش آب مى ريخت مانند دو مَشك و به صداى بلند گفت:

يا اسْمَعَ السَّامِعِينَ، يا ابْصَرَ النَّاظِرِينَ، وَ يا اسْرَعَ الْحاسِبِينَ، وَ يا ارْحَمَ الرّاحِمِينَ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ السَّادَةِ الْمَيامِينَ، وَ اسْئَلُكَ اللَّهُمَّ حاجَتِيَ الَّتِي انْ اعْطَيْتَنِيها لَمْ يَضُرَّنِي ما مَنَعْتَنِي، وَانْ مَنَعْتَنِيها لَمْ يَنْفَعْنِي ما اعْطَيْتَنِي، اسْئَلُكَ فَكاكَ

رَقَبَتِي مِنَ النَّارِ، لا الهَ الَّا انْتَ وَحْدَكَ لا شَرِيكَ لَكَ، لَكَ الْمُلْكُ وَ لَكَ الْحَمْدُ، وَ انْتَ عَلى كُلِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ، يا رَبِّ يا رَبِّ.

پس مكرر مى گفت: «يارَبُّ» وكسانيكه دور آن حضرت بودند تمام گوش داده بودند به دعاى آن حضرت و اكتفا كرده بودند به آمين گفتن پس صداهايشان بلند شد به گريستن با آن حضرت تا غروب كرد آفتاب

نيايش در عرفات، ص: 333

و بار كردند و روانه جانب مشعرالحرام شدند

الهِي انَا الْفَقِيرُ فِي غِنايَ، فَكَيْفَ لا اكُونُ فَقِيراً فِي فَقْرِي، الهِي انَا الْجاهِلُ فِي عِلْمِي، فَكَيْفَ لا اكُونُ جَهُولًا فِي جَهْلِي.

الهِي انَّ اخْتِلافَ تَدْبِيرِكَ وَسُرْعَةَ طَواءِ مَقادِيرِكَ مَنَعا عِبادَكَ الْعارِفِينَ بِكَ عَنِ السُّكُونِ الى عَطاءٍ وَ الْيَأْسِ مِنْكَ فِي بَلاءٍ، الهِي مِنِّي ما يَلِيقُ بِلُؤْمِي، وَ مِنْكَ ما يَلِيقُ بِكَرَمِكَ.

الهِي وَصَفْتَ نَفْسَكَ بِاللُّطْفِ وَ الرَّاْفَةِ لِي قَبْلَ وُجُودِ ضَعْفِي، افَتَمْنَعُنِي مِنْهُما بَعْدَ وُجُودِ ضَعْفِي.

الهِي انْ ظَهَرَتِ الَمحاسِنُ مِنِّي فَبِفَضْلِكَ وَلَكَ الْمِنَّةُ عَلَيَّ، وَ انْ ظَهَرَتِ الْمَساوِي مِنِّي فَبِعَدْلِكَ وَلَكَ الْحُجَّةُ عَلَيَّ.

الهِي كَيْفَ تَكِلُنِي وَقَدْ تَكَفَّلْتَ لِي، وَكَيْفَ اضامُ وَانْتَ النَّاصِرُ لِي، امْ كَيْفَ اخِيبُ وَ انْتَ الْحَفِيُّ بِي، ها انَا اتَوَسَّلُ الَيْكَ بِفَقْرِي الَيْكَ، وَكَيْفَ اتَوَسَّلُ الَيْكَ بِما هُوَ مَحالٌ انْ يَصِلَ الَيْكَ، امْ كَيْفَ اشْكُو الَيْكَ حالِي وَ هُوَ لا يَخْفى عَلَيْكَ، امْ كَيْفَ اتَرْجِمُ بِمَقالِي وَ هُوَ مِنْكَ بَرَزٌ الَيْكَ، امْ كَيْفَ تُخَيِّبُ آمالِي وَ هِيَ قَدْ وَفَدَتْ الَيْكَ، امْ كَيْفَ لا تُحْسِنُ احْوالِي وَبِكَ قامَتْ.

الهِي ما الْطَفَكَ بِي مَعَ عَظِيمِ جَهْلِي، وَ ما ارْحَمَكَ بِي مَعَ قَبِيحِ فِعْلِي.

الهِي ما اقْرَبَكَ مِنِّي وَ ابْعَدَنِي عَنْكَ، وَ ما ارْافَكَ بِي فَمَا الَّذِي يَحْجُبُنِي عَنْكَ.

نيايش در عرفات، ص: 334

الهِي عَلِمْتُ

بِاخْتِلافِ الْآثارِ وَ تَنَقُّلاتِ الْاطْوارِ انَّ مُرادَكَ مِنِّي انْ تَتَعَرَّفَ الَيَّ فِي كُلِّ شَي ءٍ حَتّى لا اجْهَلَكَ فِي شَي ءٍ.

الهِي كُلَّما اخْرَسَنِي لُؤْمِي انْطَقَنِي كَرَمُكَ، وَ كُلَّما آيَسَتْنِي اوْصافِي اطْمَعَتْنِي مِنَنُكَ.

الهِي مَنْ كانَتْ مَحاسِنُهُ مَساوِيَ، فَكَيْفَ لا تَكُونُ مَساوِيهِ مَساوِيَ، وَ مَنْ كانَتْ حَقائِقُهُ دَعاوِيَ، فَكَيْفَ لا تَكُونُ دَعاوِيهِ دَعاوِيَ.

الهِي حُكْمُكَ النَّافِذُ وَ مَشِيَّتُكَ الْقاهِرَةُ لَمْ يَتْرُكا لِذِي مَقالٍ مَقالًا، وَ لا لِذِي حالٍ حالًا.

الهِي كَمْ مِنْ طاعَةٍ بَنَيْتُها، وَ حالَةٍ شَيَّدْتُها، هَدَمَ اعْتِمادِي عَلَيْها عَدْلُكَ، بَلْ اقالَنِي مِنْها فَضْلُكَ.

الهِي انَّكَ تَعْلَمُ انِّي وَ انْ لَمْ تَدُم الطَّاعَةُ مِنِّي فِعْلًا جَزْماً فَقَدْ دامَتْ مَحَبَّةً وَ عَزْماً، الهِي كَيْفَ اعْزِمُ وَانْتَ الْقاهِرُ، وَ كَيْفَ لا اعْزِمُ وَ انْتَ الْآمِرُ.

الهِي تَرَدُّدِي فِي الْآثارِ يُوجِبُ بُعْدَ الْمَزارِ، فَاجْمَعْنِي عَلَيْكَ بِخِدْمَةٍ تُوصِلُنِي الَيْكَ، كَيْفَ يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ بِما هُوَ فِي وُجُودِهِ مُفْتَقَرٌ الَيْكَ، ايَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَيْسَ لَكَ حَتّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ، مَتى غِبْتَ حَتّى تَحْتاجَ الى دَلِيلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ، وَ مَتى بَعُدْتَ حَتّى تَكُونَ الْآثارُ هِيَ الَّتِي تُوصِلُ الَيْكَ، عَمِيَتْ عَيْنٌ لا تَراكَ عَلَيْها رَقِيباً، وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصِيباً.

نيايش در عرفات، ص: 335

الهِي امَرْتَ بِالرُّجُوعِ الَى الْآثارِ، فَارْجِعْنِي الَيْكَ بِكِسْوَةِ الْانْوارِ وَ هِدايَةِ الْاسْتِبْصارِ حَتّى ارْجِعَ الَيْكَ مِنْها كَما دَخَلْتُ الَيْكَ مِنْها مَصُونَ السِّرِّ عَنِ النَّظَرِ الَيْها، وَ مَرْفُوعَ الْهِمَّةِ عَنِ الْاعْتِمادِ عَلَيْها، انَّكَ عَلى كُلِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ.

الهِي هذا ذُلِّي ظاهِرٌ بَيْنَ يَدَيْكَ، وَ هذا حالِي لا يَخْفى عَلَيْكَ، مِنْكَ اطْلُبُ الْوُصُولَ الَيْكَ، وَ بِكَ اسْتَدِلُّ عَلَيْكَ، فَاهْدِنِي بِنُورِكَ الَيْكَ، وَ اقِمْنِي بِصِدْقِ الْعُبُودِيَّةِ بَيْنَ يَدَيْكَ.

الهِي عَلِّمْنِي مِنْ عِلْمِكَ الْمَخُزونِ، وَصُنِي بِسِتْرِكَ الْمَصُونِ.

الهِي حَقِّقْنِي بِحَقائِقِ اهْلِ الْقُرْبِ، وَ اسْلُكَ بِي

مَسْلَكَ اهْلِ الْجَذْبِ.

الهِي اغْنِنِي بِتَدْبِيرِكَ لِي عَنْ تَدْبِيرِي، وَ بِاخْتِيارِكَ عَنِ اخْتِيارِي، وَ اوْقِفْنِي عَلى مَراكِزِ اضْطِرارِي.

الهِي اخْرِجْنِي مِنْ ذُلِّ نَفْسِي، وَ طَهِّرْنِي مِنْ شَكِّي وَ شِرْكِي قَبْلَ حُلُولِ رَمْسِي، بِكَ انْتَصِرُ فَانْصُرْنِي، وَ عَلَيْكَ اتَوَكَّلُ فَلا تَكِلْنِي، وَ ايَّاكَ اسْئَلُ فَلا تُخَيِّبْنِي، وَفِي فَضْلِكَ ارْغَبُ فَلا تَحْرِمْنِي، وَ بِجَنابِكَ انْتَسِبُ فَلا تُبْعِدْنِي، وَ بِبابِكَ اقِفُ فَلا تَطْرُدْنِي.

الهِي تَقَدَّسَ رِضاكَ انْ يَكُونَ لَهُ عِلَّةٌ مِنْكَ، فَكَيْفَ تَكُونُ لَهُ عِلَّةٌ مِنِّي.

الهِي انْتَ الْغَنِيُّ بِذاتِكَ انْ يَصِلَ الَيْكَ النَّفْعُ مِنْكَ، فَكَيْفَ لا تَكُونُ غَنِيّاً عَنِّي.

نيايش در عرفات، ص: 336

الهِي انَّ الْقَضاءَ وَ الْقَدَرَ يُمَنِّينِي، وَ انَّ الْهَوى بِوَثائِقِ الشَّهْوَةِ اسَرَنِي، فَكُنْ انْتَ النَّصِيرَ لِي حَتّى تَنْصُرَنِي وَ تُبَصِّرَنِي، وَ اغْنِنِي بِفَضْلِكَ حَتّى اسْتَغْنِيَ بِكَ عَنْ طَلَبِي.

انْتَ الَّذِي اشْرَقْتَ الْانْوارَ فِي قُلُوبِ اوْلِياءِكَ حَتّى عَرَفُوكَ وَوَحَّدُوكَ، وَ انْتَ الَّذِي ازَلْتَ الْاغْيارَ عَنْ قُلُوبِ احِبَّاءِكَ حَتّى لَمْ يُحِبُّوا سِواكَ، وَلَمْ يَلْجَئُوا الى غَيْرِكَ، انْتَ الْمُونِسُ لَهُمْ حَيْثُ اوْحَشَتْهُمُ الْعَوالِمُ، وَ انْتَ الَّذِي هَدَيْتَهُمْ حَيْثُ اسْتَبانَتْ لَهُمُ الْمَعالِمُ، ماذا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ، وَ مَا الَّذِي فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ، لَقَدْ خابَ مَنْ رَضِيَ دُونَكَ بَدَلًا، وَلَقَدْ خَسِرَ مَنْ بَغى عَنْكَ مُتَحَوِّلًا، كَيْفَ يُرْجى سِواكَ وَ انْتَ ما قَطَعْتَ الْاحْسانَ، وَكَيْفَ يُطْلَبُ مِنْ غَيْرِكَ وَ انْتَ ما بَدَّلْتَ عادَةَ الْامْتِنانِ، يا مَنْ اذاقَ احِبَّاءَهُ حَلاوَةَ الْمُؤانَسَةِ فَقامُوا بَيْنَ يَدَيْهِ مُتَمَلِّقِينَ، وَ يا مَنْ الْبَسَ اوْلِياءَهُ مَلابِسَ هَيْبَتِهِ فَقامُوا بَيْنَ يَدَيْهِ مُسْتَغْفِرينَ، انْتَ الذّاكِرُ قَبْلَ الذّاكِرِينَ، وَ انْتَ الْبادِي بِالْاحْسانِ قَبْلَ تَوَجُّهِ الْعابِدِينَ، وَ انْتَ الْجَوادُ بِالْعَطاءِ قَبْلَ طَلَبِ الطَّالِبِينَ، وَ انْتَ الْوَهَّابُ ثُمَّ لِما وَهَبْتَ لَنا مِنَ الْمُسْتَقْرِضِينَ.

الهِى اطْلُبْنِي بِرَحْمَتِكَ حَتّى اصِلَ الَيْكَ، وَ اجْذِبْنِي بِمَنِّكَ حَتّى اقْبِلَ عَلَيْكَ.

الهِي انَّ رَجائِي

لا يَنْقَطِعُ عَنْكَ وَ انْ عَصَيْتُكَ، كَما انَّ خَوْفِي لا يُزايِلُنِي وَ انْ اطَعْتُكَ، فَقَدْ دَفَعَتْنِى الْعَوالِمُ الَيْكَ، وَ قَدْ اوْقَعَنِي عِلْمِي بِكَرَمِكَ عَلَيْكَ.

نيايش در عرفات، ص: 337

الهِي كَيْفَ اخِيبُ وَ انْتَ امَلِي، امْ كَيْفَ اهانُ وَ عَلَيْكَ مُتَّكَلِي، الهِي كَيْفَ اسْتَعِزُّ وَ فِي الذِّلَّةِ ارْكَزْتَنِي، امْ كَيْفَ لا اسْتَعِزُّ وَ الَيْكَ نَسَبْتَنِي، الهِي كَيْفَ لا افْتَقِرُ وَ انْتَ الَّذِي فِى الْفُقَراءِ اقَمْتَنِي، امْ كَيْفَ افْتَقِرُ وَ انْتَ الَّذِي بِجُودِكَ اغْنَيْتَنِي، وَ انْتَ الَّذِي لا الهَ غَيْرُكَ، تَعَرَّفْتَ لِكُلِّ شَي ءٍ فَما جَهِلَكَ شَي ءٌ، وَ انْتَ الَّذِي تَعَرَّفْتَ الَيَّ فِي كُلِّ شَي ءٍ، فَرَايْتُكَ ظاهِراً فِي كُلِّ شَي ءٍ، وَ انْتَ الظَّاهِرُ لِكُلِّ شَي ءٍ.

يا مَنْ اسْتَوى بِرَحْمانِيَّتِهِ فَصارَ الْعَرْشُ غَيْباً فِي ذاتِهِ، مَحَقْتَ الْآثارَ بِالْآثارِ، وَ مَحَوْتَ الْاغْيارَ بِمُحِيطاتِ افْلاكِ الْانْوارِ، يا مَنِ احْتَجَبَ فِي سُرادِقاتِ عَرْشِهِ عَنْ انْ تُدْرِكَهُ الْابْصارُ، يا مَنْ تَجَلّى بِكَمالِ بَهاءِهِ فَتَحَقَّقَتْ عَظَمَتُهُ الْاسْتِواءَ، كَيْفَ تَخْفى وَ انْتَ الظَّاهِرُ، امْ كَيْفَ تَغِيبُ وَ انْتَ الرَّقِيبُ الْحاضِرُ، انَّكَ عَلى كُلِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ، وَ الْحَمْدُ للَّهِ وَ حْدَهُ».[233]

________________________________________

[1] ( 1)- سوره رعد، آيه 15.

[2] ( 1)- سوره حديد، آيه 4.

[3] ( 1)- سوره انعام، آيه 40- 41.

[4] ( 2)- سوره اعراف، آيه 188.

[5] ( 1)- سوره فاطر، آيه 15.

[6] ( 1)- سوره مؤمن، آيه 60.

[7] ( 2)- وسائل الشيعه، ج 4،« باب استحباب اختيار اطالة الدعاء فى الصلاة و بعدها على اطاله القراءة» ص 1020، حديث 1.

[8] ( 1)- نهج البلاغه فيض، حكمت 130، ص 1151.

[9] ( 2)-« بخوانيد مرا، درخواست شما را روا مى سازم».

[10] ( 3)-« كسى كار زشت انجام دهد يا به خود، ستم كند پس از آن از خدا آمرزش بخواهد،

خداوند را آمرزنده مهربان مى يابد»

[11] ( 1)-« اگر شكر نعمت بجا آوريد، نعمت شما را افزون مى سازيم»

[12] ( 2)-« خدا توبه كسانى را مى پذيرد كه كار زشت و ناشايسته از روى نادانى بجا آورده پس از آن بزودى( پيش از رسيدن مرگ) توبه كنند پس خدا آنها را مى بخشد و خدا( به توبه راستى) دانا و( درباره هركس) درستكار است».( نهج البلاغه فيض، حكمت 130، ص 1151).

[13] ( 1)- نهايه/ ابن اثير، ج 3، ص 403( باب الغين مع الياء).

[14] ( 2)- سوره فتح، آيه 1- 2.

[15] ( 1)- سوره طور، آيه 35.

[16] ( 1)- سوره آل عمران، آيه 64.

[17] ( 2)- سوره حجرات، آيه 13.

[18] ( 3)- سوره قصص، آيه 13.

[19] ( 1)- سوره نحل، آيه 90.

[20] ( 2)- سوره فصّلت، آيه 34.

[21] ( 3)- تحف العقول، ص 25.

[22] ( 1)- كافى، ج 2، باب ان الدعا يردالبلاء والقضاء، ص 341، ح 7.

[23] ( 1)- نهج البلاغه/ صبحى الصالح، حكمت 250، ص 511.

[24] ( 2)- لازم به تذكر است كه: فسخ تصميم و عزيمت، گاهى به واسطه اختلال شرايط يا پيدايش موانع صورت مى گيرد و گاهى به ملهم شدن شخص، به امورى كه خودبخود در فكر او وارد مى شود و سبب فسخ عزيمت او مى گردد و اين معنى نيز از بعض آيات و روايات استفاده مى شود كه در اينجا محل تفصيل آن نيست.

[25] ( 1)- سوره ملك، آيه 3.

[26] ( 1)- عدةالداعى،( فى تفسير اسماء الحسنى)، ص 311.

[27] ( 1)- سوره آل عمران، آيه 195.

[28] ( 2)- مفاتيح الجنان( بعداز دعاى عديله).

[29] ( 1)- سوره شعرا، آيه 205- 206- 207.

[30] ( 1)- تذكرة الخواص/ سبط بن الجوزى، فصل

فى ذكر الهادى- عليه السلام-، ص 361. البته اين اشعار در كتابهاى مختلفى با اندك اختلاف نقل شده است رك: مرآة الجنان، ج 2، ص 160، نزهة الجليس، ج 2، ص 138. الاتحاف بحب الاشراف، ص 67. جوهرة الكلام، ص 152. در كتاب اخير مى گويد: اشعار فوق بر قصر سيف بن ذى يزن حميرى مكتوب بوده است و قبل از اشعار فوق، اين ابيات نيز بوده است:

انظر ماترى ايها الرجل وكن على حذر من قبل تنتقل

وقدم الزاد من خير تسرّبه فكل ساكن دارسوف يرتحل

وانظر الى معشرباتوا على دغةفاصبحوا في الثرى رهناً بما عملوا

بنوافلم ينفع البنيان وادخروامالًا فلم يغنهم لما انقضى الاجل يعنى:« اى مرد! نيك بنگر كه چه مى بينى و قبل از رفتن بهوش باش».

« و توشه اى از اعمال نيك كه خشنودت سازد، پيش فرست. و بدانكه هر ساكن خانه اى بزودى خانه را ترك كرده خواهد رفت».

« به گروهى بنگر كه مدتها در آرامش و خوشى زيستند و اينك در زير خاك در بند اعمال خود هستند».

« خانه هايى بنا كردند و اموالى گردآوردند ليكن همينكه مدت آنان بسرآمد هيچيك، آنان را سودى نبخشيد».

[31] ( 1)- سوره ابراهيم، آيه 34.

[32] ( 1)- كافى، ج 1، ص 23.

[33] ( 2)

[34] ( 3) 2 و- يعلمون- خ ل.

[35] ( 4)- مختصر بصائر الدرجات، ص 100.

[36] ( 1)- سوره انبيا، آيه 22.

[37] ( 1)- عدةالداعى، باب الاول في الحث على الدعا و يبعث عليه العقل و النقل، ص 25.

[38] ( 1)-« و از( ميان) اصناف بندگان، تنها مردان دانا مطيع و خداترسند».( سوره فاطر، آيه 28.

[39] ( 2)- چون در هنگام نوشتن اين كتاب- چنانچه قبلًا گفتم- دسترسى به مآخذنداشتم لذا به

نقل مضمون كلام محقق طوسى اكتفا شد. سپس بعد از بازگشت از سفر، مراجعه شد، حاصل فرمايش محقق- بر حسب نقل فروق اللغات جزائرى- اين است:

« ان الخوف والخشية و ان كانا فى اللغة بمعنى واحد الا ان بين خوف اللَّه وخشيته فى عرف ارباب القلوب فرقاً وهو ان الخوف تألم النفس من العقاب المتوقع بسبب ارتكاب المنهيات، والتقصير فى الطاعات وهو يحصل لاكثر الخلق وان كانت مراتبه متفاوتة جداً والمرتبة العليا منه لاتحصل الاللقليل.

والخشية: حالة تحصل عند الشعور بعظمة الخالق و هيبته و خوف الحجب عنه، وهذه حالة لاتحصل الا لمن اطلع على حال الكبرياء وذاق لذة القرب ولذا قال تعالى:« انَّما يَخْشَى اللَّه مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» فالخشية: خوف خاص و قد يطلقون عليهاالخوف انتهى كلامه.

قلت: ويؤيد هذا الفرق أيضاً قوله تعالى يصف المؤمنين:« يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب» حيث ذكر الخشية في جانبه سبحانه والخوف فى جانب الحساب».( فروق اللغات، باب الخاء، ص 118- 119).

و همين مضمون را با همين عبارات، علامه مجلسى در بحار، ج 67، ص 360 از اوصاف الاشرافِ محقق طوسى نقل فرموده و ظاهر اين است كه: فروق اللغات، آن را از بحار اخذ كرده است.

[40] ( 1)- نهج البلاغه فيض، حكمت 79، ص 1123.

[41] ( 1)- سوره نازعات، آيه 40- 41.

[42] ( 2)- سوره نور، آيه 37.

[43] ( 3)- سوره دهر، آيه 7.

[44] ( 1)- سوره الرحمن، آيه 46.

[45] ( 2)- امالى صدوق. ص 197. بحارالانوار، ج 67، ص 378.

[46] ( 3)- امالى طوسى، ج 1، ص 206.

[47] ( 1)- بحار، ج 67، ص 393.

[48] ( 2)- سوره فاطر، آيه 27- 28.

[49] ( 1)- سوره يس، آيه 11.

[50] ( 2)-

سوره بيّنه، آيه 7.

[51] ( 3)- سوره بيّنه، آيه 7.

[52] ( 1)- بحار، ج 67 ص 394.

[53] ( 2)- سفينة البحار، ج 1، ص 94 و 95( باب فضل البكاء).

[54] ( 1)- سفينة البحار، ج 1، ص 94 و 95( باب فضل البكاء).

[55] ( 2)- سفينة البحار، ج 1، ص 94 و 95( باب فضل البكاء).

[56] ( 1)- اين حديث اگر چه مشهور است ولى عين اين لفظ را در حدودى كه در كتب حديث فحص شد نيافتيم ولى به اين لفظ:« الشقى من شقى فى بطن امه و السعيد من وعظ بغيره» دركتب عامه مثل صحيح مسلم، باب قدر، و در كتب خاصه مثل روضه كافى، ص 81، باب 17، ح 39 نقل شده است. و به اين لفظ:« الشقى من شقى فى بطن امه والسعيد من سعد فى بطن امه» نيز در توحيد صدوق، باب 58، ح 3 روايت شده است( مؤلف).

[57] ( 1)-« چه بسيار شود كه چيزى را شما ناگوار شماريد ولى به حقيقت خير و صلاح شما در آن بوده و چه بسيار شود كه دوستدار چيزى هستيد و در واقع شر و فساد شما در آن است»( سوره بقره، آيه 216).

[58] ( 1)- كافى، ج 2، باب من اذى المسلمين واحتقرهم، ص 263، ح 8.

[59] ( 1)- سوره هود، آيه 105- 108

[60] ( 1)- مفاتيح الجنان، دعاى سحرهاى ماه رمضان.

[61] ( 1)- كافى، ج 2، ص 39، باب خصال المؤمن، ج 2( ط منشورات مكتبة الاسلاميه).

[62] ( 1)- سوره مائده، آيه 64.

[63] ( 2)- سوره واقعه، آيه 59.

[64] ( 3)- سوره واقعه، آيه 63- 64.

[65] ( 1)- سوره رعد،

آيه 39.

[66] ( 1)- نهج البلاغه فيض، حكمت 279 ص 1225.

[67] ( 1)- نهج البلاغه فيض، حكمت 22، ص 873.

[68] ( 1)- سفينة البحار، ج 2، ص 327.

[69] ( 2)- همان مدرك سابق.

[70] ( 3)- الجامع الصغير، ج 2، ص 131.

[71] ( 1)- مفاتيح الجنان( مناجات حضرت امير( ع)).

[72] ( 1)- اللهوف فى قتلى الطفوف، ص 26.

[73] ( 2)- اللهوف فى قتلى الطفوف، ص 26.

[74] ( 3)- همان مدرك سابق

[75] ( 1)- الهوف، ص 42.

[76] ( 1)- نهج البلاغه فيض، خطبه 184، ص 612.

[77] ( 2)- كافى، ج 2، ص 44، باب حقيقة الايمان واليقين، ح 2.

[78] ( 1)- مطلوب كل طالب/ رشيد الدين وطواط، ص 28( ط چاپخانه سلمان فارسى- قم).

[79] ( 1)- نهج البلاغه فيض، حكمت 93، ص 1130.

[80] ( 1)- الكامل ابن اثير، ج 2، ص 158.

[81] ( 1)- همان مدرك، ص 154.

[82] ( 1)- نفس المهموم، ص 228( منشورات مكتبة بصيرتى- قم).

[83] ( 1)- همان مدرك، ص 229.

[84] ( 2)- همان مدرك.

[85] ( 3)- در اينجا به مناسبت اين اشعار را كه در اين سفر خطاب به حضرت مولاى متقيان و اميرالمؤمنين- عليه السلام- عرض و به مجمع اسلامى جهانى هديه نمودم، توسلًا خدمت خوانندگان عزيز تقديم مى دارم:

على اى واقف اسرار هستى على اى رهنماى حق پرستى

على اى شيريزدان شاه مردان على اى عروة الوثقاى ايمان

على اى قاتل شجعان كفارعلى اى دين حق را سيف تبار

على اى سرور ارباب عرفان على اى صاحب محراب و ميدان

تو در ملك حقيقت پيشوائى جدا از حق نه اى وحق نمائى

الا اى گوهر بحر ولايت الا اى زينت عرش امامت

بيا در كربلا اى مير ابرارببين

ميزان صبر و اوج ايثار

به بحر خون ببين نور دو عينت شهيد خنجر عدوان حسينت

فداكارى ببين و پاكبازى زدنيا و زعقبى بى نيازى

در آن دشت پر از اندوه و تشويرهمه خون بود و تيغ و تير و شمشير

در آن صحراى محنت بار دلگيرتن آغشته در خونش به برگير

در آن ميدان پرشور بلاخيزبه آن حلقوم تشنه جرعه اى ريز

قد سروش ببين افتاده بر خاك تنش از زخم دشمن گشته صدچاك

زسوز تشنگى و از قحطى آب زاطفال صغيرش رفته بُد تاب

گلوى نازنين شيرخواره زتير حرمله گرديده پاره

به عهد خويش با يزدان وفا كردفدا خود در ره دين خدا كرد [86] ( 1).

علىّ اكبر آن شبه پيمبرسرور سينه زهرا و حيدر

وفاى اهل بيتش بين وانصارهمه اعلام دين ابطال اخيار

همه رزمنده و مرد و تهمتن همه اخوان صدق و دشمن افكن

گذشته از زن و از مال و فرزندزجان خويش در راه خداوند

همه دين پرور و حريّت آموزچراغ معرفت در عالم افروز

همه خصم ستمكار و بدانديش همه حق پيشه و حق گو و حق كيش

فداكارىّ آن آزادمردان نگهدارى نمود از دين و قرآن

پيام هر يك از آنها بود اين نما تا مى توانى يارى دين

تحيّات فزون از حدّ احصازسوى« لطفى صافى» به آنها [87] ( 1)- كافى، ج 2، ص 68( منشورات مكتبة الاسلاميه).

[88] ( 2)-« اى رسول! بگو به امت كه من مانند شما بشرى هستم كه به من وحى مى رسد كه خداى شما خداى يكتاست و هركس به لقاى( رحمت) او اميدوار است بايد نيكوكار شود و هرگز در پرستش خدا، احدى را با او شريك نگرداند( سوره كهف، آيه 110).

[89] ( 1)- عدةالداعى، ص 238.

[90] ( 2)- عدةالداعى، ص 214.

[91] (

1)- بحار، ج 69، باب ريا، ص 298 و 299، ح 31.

[92] ( 2)- الجامع الصغير، ج 2، حرف الشين، ص 42( ط دارالكتب العلميّه- بيروت).

[93] ( 1)- نهج البلاغه، محمد عبده، حكمت 228، ج 4، ص 50.

[94] ( 1)- بحار، ج 67، ص 249 باب اخلاص، ح 25. عدةالداعى، ص 218.

[95] ( 1)-« حقيقتاً ياور شما تنها خدا و رسول و آن مؤمنانى هستند كه نماز بپا داشته و به فقيران در حال ركوع زكات مى دهند( به اتفاق مفسرين عامه و خاصه مراد از اين آيه شريفه على- عليه السلام- است)».( سوره مائده، آيه 55).

[96] ( 1)-« طه( اى مشتاق حق وهادى خلق) اى رسول ما قرآن را از آن براى تو نازل نكرديم كه خويشتن را به رنج افكنى»( سوره طه، آيه 2).

[97] ( 1)- بحار، ج 20، ص 215.

[98] ( 1)- نهج البلاغه فيض، خطبه 234، ص 812.

[99] ( 2)-« بگو اى پيغمبر! همانا نماز و طاعت و كليّه اعمال و حيات و ممات من همه براى خداست كه پروردگار جهانهاست»( سوره انعام، آيه 162).

[100] ( 1)- مقتل/ خوارزمى، ج 1، ص 247( منشورات مكتبة المفيد).

[101] ( 1)-« اى پدر! هرچه مأمورى انجام ده»( سوره صافات، آيه 102).

[102] ( 1)-« هرگز به هواى نفس سخن نمى گويد، سخن او هيچ غير وحى خدانيست»( سوره نجم، آيه 3- 4).

[103] ( 1)- سوره روم، آيه 30.

[104] ( 2)- نهج البلاغه فيض، حكمت 424، ص 1287.

[105] ( 1)- سوره اسراء، آيه 72.

[106] ( 2)- سوره طه، آيه 124- 126.

[107] ( 1)- سوره غافر، آيه 60.

[108] ( 1)- سوره طه، آيه 49- 50.

[109] ( 1)- سوره احزاب، آيه 56.

[110] (

1)- سوره بقره، آيه 255.

[111] ( 2)- سوره بقره، آيه 255.

[112] ( 3)- سوره مريم، آيه 57.

[113] ( 4)- سوره مريم، آيه 50.

[114] ( 5)- سوره زخرف، آيه 4.

[115] ( 6)- المعجم الاوسط، ج 3، ص 89، ح 2177.

[116] ( 1)- همان مدرك، ص 76، ح 2146.

[117] ( 1)- كافى، ج 2، ص 358، ح 16( منشورات مكتبة الاسلامية).

[118] ( 1)- سوره زمر، آيه 71.

[119] ( 1)- مكارم الاخلاق،( منشورات مؤسسة الاعلمى للمطبوعات- بيروت) باب 12، فصل 5، ص 460.

[120] ( 1)- سوره كهف، آيه 109.

[121] ( 1)- سوره لقمان، آيه 27.

[122] ( 1)- سوره انفال، آيه 42.

[123] ( 2)- سوره نساء، آيه 165.

[124] ( 3)- سوره يس، آيه 70.

[125] ( 4)- سوره يس، آيه 11.

[126] ( 1)- سوره انفال، آيه 17.

[127] ( 1)-« قال ابوعبداللَّه عليه السلام: من قال:« لا اله الا اللَّه» مائة مرّة كان افضل الناس ذلك اليوم عملًا الا من زاد»( ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، منشورات مكتبة الصدوق، ص 18، ح 1).

[128] ( 1)- ثواب الاعمال و عقاب الاعمال( منشورات مكتبة الصدوق) ص 21، ح 1.

[129] ( 1)- سوره اعراف، آيه 201.

[130] ( 1)- التفسير الكبير/ فخر رازى( منشورات دارالكتب العلمية)، ج 1، ص 205.

[131] ( 2)- همان مدرك، ص 204.

[132] ( 3)- همان مدرك، ص 207.

[133] ( 1)- سوره زمر، آيه 45.

[134] ( 2)- سوره انفال، آيه 2،

[135] ( 1)- سوره لقمان، آيه 25.

[136] ( 1)- چنانكه همه مى دانند انگليسى ها براى تفرقه در عالم اسلام از اين حربه، مذهبهاى اختراعى پرورده دست سياست، استفاده بسيار نموده و عامل بزرگِ تفرقه و اختلاف بودند.

در ايران اگر چه بابيگرى و ساختن اين مذهب

كه بعد و بزودى منقسم به ازليگرى و بهائيگرى و غير اينها گرويد، ساخته روسيها بود و آنها عامل پيدايش آن شدند ودر مكتب شيخيگرى خصوصاً در پيرامون شخصى به نام« سيد كاظم رشتى» و شاگردانش نفوذ كردند و اين مذهب را اختراع نمودند، اما سرانجام سياست انگليس اين فرقه را زير چتر حمايت خود گرفت و خصوص از فرقه بهايى در كارهاى سياسى و جاسوسى استفاده كرد و در فتح فلسطين در جنگ بين الملل اول اين فرقه بهايى بر عليه اسلام و بر ضرر مسلمين به نفع انگليس، خدمات مهمّى كرد كه وقتى انگليسى ها اين كشور اسلامى را غصب كردند« عباس افندى» پسر حسنعلى بهاء را با اعطاى لقب« سرى»( از القابى است كه دولت انگليس به خدمتگذاران خود مى دهد) به وسيله ژنرال« النبى» پاداش دادند. بعد هم كه- چنانكه مى دانيم- اين فرقه بهايىِ جاسوس، در اختيار امريكا قرار گرفت و در مقاصد استعمارى و ضد اسلامى آمريكا همه گونه خوش خدمتى را به ارباب خود در نقاط مختلف انجام دادند مخصوصاً در ايران جواسيس بهايى از دربار شاه خائن گرفته تا جاهاى ديگر نفوذ يافته و خيانتهاى بزرگى را به كشور و مردم ايران نمودند. و لذا وقتى در اثر انقلاب اسلامى و

[137] ( 1) تشكيل جمهورى اسلامى ايران، آنها از اين مشاغل جاسوسى كنار گذارده شده و تا حدّى به حساب خيانتها و سرقتهاى آنها از بيت المال و غيرها رسيدند، كسى كه براى آنها اشك تمساح مى ريخت و از جريان، سخت نگران بود رژيم

[138] ( 2) آمريكا و شخص ريگان رئيس جمهورى وقت آمريكا بود! چون مى فهميدكه با قطع ايادى بهائيش از نفوذ

در امور كشور، چه منافعى را از دست مى دهد. و اگر بگوييم نگرانى آمريكا از جلوگيرى از ادامه جاسوسى بهائيها به نفع غرب و خصوص صهيونيسم در كل منطقه خاورميانه و كشورهاى اسلامى و عربى بيشتر از نگرانى آن از جهت گروگانهاى آمريكايى بود، شايد مبالغه نباشد.

بارى اين فرقه و فرقه قاديانيها و اسماعيليهاى آقاخانى- اگر چه سابقه پيدايش فرقه اخير بيشتر از بهائيها و قاديانيهاست- همه از عمّال انگليس و آمريكا بوده و هستند.

و فرقه وهّابى و رژيم سعودى نيز به وسيله انگليس در عربستان روى كار آمدند و براى خوش خدمتى هايى كه به انگليسى ها در قبال حكومت عثمانى و در مسير تجزيه اين حكومت- كه مانعى در راه تسلط كامل استعمار بر سرزمين هاى زير نظام عثمانى بود- كرده بود« شريف حسين را» با اينكه به او هم وعده هايى داده بودند و چون ديدند او باز همه نغمه احياى خلافت مى زدند و با« لامركزى»( بى مركزى) باطناً موافق نيست و اينها با آن مسلك ساختگى و استعمارى بيشتر از شريف حسين آماده خيانت مى باشند و براى ويرانگى در حرمين شريفين و محو آثار تاريخى و خالى كردن سرزمينهاى حرمين از شواهد غيرقابل انكار بر تاريخ اسلام، هرجنايتى را به مصلحت استعمار مرتكب مى شوند، لذا آنها را در حرمين شريفين حكومت دادند و تا اين زمان كه ارتش آمريكا، انگليس و فرانسه و ديگر غربيها و طرفداران صهيونيست براى حمايت از سعوديها و در واقع حفظ موقعيت و نفوذ خود در منطقه، عربستان را اشغال نموده و به طور رسمى تحت الحمايه بودن رژيم سعودى را- كه اگر حمايت امريكا نباشد دو ساعت هم در حرمين دوام

نخواهد آورد- به جهانيان اعلام كردند كه عربستان پايگاه دولتهاى كفّار عليه اسلام و مسلمين گرديد« انا للَّه و انا اليه راجعون».

[139] ( 1)- سوره كهف، آيه 110،

[140] ( 1)- سوره كهف، آيه 110.

[141] ( 2)- سوره مؤمنون، آيه 91.

[142] ( 3)- سوره قصص، آيه 71- 72.

[143] ( 1)- سوره قصص، آيه 71- 72.

[144] ( 2)- سوره انبياء، آيه 22.

[145] ( 1)- تفسير اسرار القران، ج 2، ص 34( ط دوم).

[146] ( 2)- سوره بقره، آيه 125.

[147] ( 1)- نقل شده است كه: مرحوم آيت اللَّه آخوند خراسانى پس از سالها بعدازفوت آيت اللَّه ميرزاى شيرازى- رحمةاللَّه عليهما- به سامره مشرف شده بود، حلقه دَر خانه مرحوم ميرزا را بوسيده و گريسته بود.

[148] ( 1)- با اينكه اين اعمال نيز تحت عنوان تعظيم شعائر يا تقدير از استاد ياترحم به فرزند و غير اينها مشروع و سنت است.

[149] ( 2)- اين شعر يا از مجنون است و يا از زبان او گفته شده است.

[150] ( 1)-« در خانه هايى( مانند معابد، مساجد، منازل انبيا و اوليا) خدا رخصت داده كه آنجا رفعت يابد و در آن ذكر نام خدا شود و صبح و شام تسبيح و تنزيه ذات پاك او كنند»( سوره نور، آيه 36).

[151] ( 1)- الدر المنثور، ج 5، ص 50 شواهد التنزيل، ج 1، ص 410.

[152] ( 1)- سوره انبيا، آيه 87،

[153] ( 1)- سوره اسراء، آيه 44.

[154] ( 2)- سوره نور، آيه 41.

[155] ( 1)- سوره بقره، آيه 74.

[156] ( 1)-« و( اى رسول) اگر ما اين قرآن( عظيم الشأن) را بر كوه نازل مى كرديم مشاهده مى كردى كه كوه از ترس خدا خاشع و ذليل،

متلاشى مى گشت»( سوره حشر، آيه 21).

[157] ( 1)-« در روى زمين براى اهل يقين ادله قدرت الهى پديدار است و هم در نفوس خود شما»( سوره ذاريات، آيه 20- 21).

[158] ( 2)-« و اين مردم بى خرد چه بسيار بر آيات و نشانه هاى قدرت حق در آسمانها و زمين مى گذرند و از آن روى مى گردانند»( سوره يوسف، آيه 105).

[159] ( 1)- نهج البلاغه فيض، خطبه 108، ص 327.

[160] ( 1)- سوره طه، آيه 50.

[161] ( 1)- سوره آل عمران، آيه 33.

[162] ( 2)- سوره فاطر، آيه 32.

[163] ( 1)- سوره نساء، آيه 79.

[164] ( 1)- سوره نساء، آيه 78.

[165] ( 1)- سوره مائده، آيه 64.

[166] ( 1)- سوره زمر، آيه 67.

[167] ( 2)- سوره فجر، آيه 22،

[168] ( 3)- سوره فتح، آيه 10،

[169] ( 4)- سوره توبه، آيه 40.

[170] ( 5)- سوره طور، آيه 48.

[171] ( 1)- سوره زمر، آيه 42،

[172] ( 2)- سوره نحل، آيه 32.

[173] ( 3)- سوره نساء، آيه 97.

[174] ( 4)- سوره سجده، آيه 11.

[175] ( 1)- سوره انعام، آيه 61.

[176] ( 1)- سوره آل عمران، آيه 49.

[177] ( 1)- نفس المهموم( منشورات مكتبة بصيرتى- قم)، ص 239.

[178] ( 1)- سوره بقره، آيه 30.

[179] ( 1)- سوره طلاق، آيه 12.

[180] ( 2)- سوره انعام، آيه 59.

[181] ( 1)- سوره رعد، آيه 8- 9.

[182] ( 2)- سوره غافر، آيه 19.

[183] ( 3)- سوره بقره، آيه 255.

[184] ( 1)- حقير، فعلًا چون رساله را بدون مراجعه به كتابى مى نويسم لذا رقم بيان شده در نظرم نيست.

[185] ( 1)- حقّ اليقين/ شبّر، ج 1، ص 47( مركز انتشارات اعلمى- تهران).

[186] ( 2)- وافى، ج 1، باب 34،

ح 9.

[187] ( 1)- ستمكاران، علم و حلم او را انكار مى نمايند يا مثل بعض فلاسفه منكرعلم او به جزئيات مى شوند يا سخنان ديگر كه با تنزّه و تقدّس حضرت او منافات دارد.

[188] ( 1)- كافى، ج 5، باب الحث على الطلب و التعرض للرزق، ص 78، ح 6.

[189] ( 2)- كافى، ج 5، من كدّ على عياله، ص 88، ح 1.

[190] ( 3)- كافى، ج 5، باب الصناعات، ص 113، ح 1.

[191] ( 1)- احياء الميت بفضائل اهل البيت، ح 44. كنزالعمال، ج 14، ص 379، ح 39013( با اندكى اختلاف).

[192] ( 2)- طبرانى كه يكى از بزرگترين محدثين اهل سنت در قرن سوم و چهارم است از ابى الطفيل محامى و از ابى برزه كه او نيز از مشاهير اصحاب پيغمبر- صلّى اللَّه عليه وآله است روايت نموده است كه پيغمبر فرمود:

« لا تزول قدما عبد حتى يسأل عن اربعة عن جسده فيما ابلاه و عمره فيما افناه و ماله من اين اكتسبه و فيما انفقه و عن حبّ اهل البيت فقيل: يا رسول اللَّه فما علامة حبّكم فضرب بيده على منكب على-- عليه السلام-»( المعجم الاوسط، ص 104- 105، ح 2212).

يعنى:« قدم بنده ى از مكان خود برداشته نخواهد شد تا از چهار چيز از او سؤال شود از جسدش كه در چه آن را كهنه و فرسوده كرده و از عمرش كه در چه آن را فانى نموده. و از مالش كه از كجا آن را كسب كرده و در چه صرف نموده است و از دوستى اهل بيت. گفته شد: يا رسول اللَّه علامت دوستى شما چيست؟ پيغمبر- صلّى اللَّه عليه وآله- دست بر شانه على-- عليه السلام--

زد« يعنى دوستى اين».

و شريف سمهودى يكى ديگر از علماى بزرگ اهل سنت در كتاب جواهر العقدين در قسم دوم آن مشحون به فضائل اهل بيت-- عليهم السلام-- است اين حديث را به اين لفظ در دو مورد از ابى برزه روايت كرده است:

« قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه وآله وسلّم و نحن جلوس ذات يوم: والذى نفسى بيده لاتزول قدم على قدم يوم القيامة حتى يسأل اللَّه عزّوجل عن اربع: عن عمره فيما افناه، و عن جسده فيما ابلاه، و عن ماله مما كسبه و فيما انفقه، و عن حبّنا اهل البيت فقال له عمر: يا نبىّ اللَّه ما آية حبّكم فوضع يده على رأس على و هو جالس الى جانبه و قال: آية حبى حبّ هذا من بعدى».

[193] ( 1)- عدةالداعى، ص 128.

[194] ( 1)- بحارالانوار، ج 2، ص 33.

[195] ( 1)- سوره نجم، آيه 3.

[196] ( 1)- نهج الفصاحه( با ترجمه)، ص 191.

[197] ( 1)- سوره قلم، آيه 4.

[198] ( 1)- بحارالانوار، ج 43، ص 331، ب 16، ح 1.

[199] ( 1)- سوره نحل، آيه 32.

[200] ( 2)- سوره يونس، آيه 64.

[201] ( 3)- كافى، ج 3، باب ان المؤمن لايكره على قبض روحه، ص 127، ح 2.

[202] ( 1)- سوره انبياء، آيه 103.

[203] ( 1)- كافى، ج 2، باب ادخال السرور على المؤمنين، ص 152، ح 8.

[204] ( 1)- سوره بقره، آيه 15.

[205] ( 2)- سوره آل عمران، آيه 54.

[206] ( 1)- سوره روم، آيه 10.

[207] ( 1)- المفردات فى غريب القرآن، ص 471( ماده مكر).

[208] ( 1)- عدةالداعى، ص 154، كافى، ج 2، باب الاوقات و الحالات التى يرجى فيها الاجابه، ص 347، ح 8.

[209] ( 1)-

كافى( با ترجمه)، ج 4، باب البكاء ص 233، ح 1.

[210] ( 2)- همان مدرك، ح 2.

[211] ( 1)- كافى، ج 2، ص 482.

[212] ( 2)- كافى، ج 2، ص 482.

[213] ( 3)- كافى( باترجمه)، ج 4، باب البكاء، ص 235، ح 8.

[214] ( 1)- همان مدرك، ص 236، ح 11.

[215] ( 2)- عدةالداعى، ص 163- 164.

[216] ( 1)- سوره احزاب، آيه 56.

[217] ( 1)- كافى( باترجمه)، ج 4، باب الصلاة على النبى مُحَمَّدٍ واهل بيته عليهم السلام، ص 249، ح 7.

[218] ( 2)- همان مدرك، ص 250، ح 8.

[219] ( 1)- همان مدرك، ص 252، ح 15.

[220] ( 2)- همان مدرك، ح 17.

[221] ( 3)- كافى( باترجمه)، ج 4، باب الصلاة على النبى محمد و اهل بيته عليهم السلام، ص 247، ح 1.

[222] ( 1)- همان مدرك، ص 250، ح 10.

[223] ( 2)- همان مدرك، ص 252، ح 16.

[224] ( 1)- سوره حج، آيه 2.

[225] ( 2)- سوره شعراء آيه 88- 89.

[226] ( 3)- سوره قارعه، آيه 4- 5.

[227] ( 4)- سوره عبس، آيه 34- 36.

[228] ( 1)- سوره ابراهيم، آيه 48.

[229] ( 2)- سوره ابراهيم: آيه 49- 50.

[230] ( 3)- سوره كهف، آيه 47- 49.

[231] ( 1)- سوره همزه، آيه 6- 7.

[232] ( 1)- سيد ابن طاوس عليه الرحمه در كتاب اقبال براى اين دعا پس از جمله:« يا رب يا رب» بخشهاى ديگرى نيز بيان كرده است كه همه جمله هاى آن معرفت آموز و بينش افزا و در اوج بلندى و مشحون به حقايق عرفانى است. اميد است اگر به فضل و عنايت خداوند متعال توفيق رفيق گرديد پيرامون اين بخشها در جلد دوم اين

كتاب در حدّ فهم خود( نه در حدّ شأن دعا و معانى بلند آن) مطالبى را به عرض اهل دعاو معرفت برسانيم. واللَّه هوالموفق والهادى الى الصواب.

[233] ( 1)- مفاتيح الجنان، ص 261.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109